معنی مستفسر

لغت نامه دهخدا

مستفسر

مستفسر. [م ُ ت َ س ِ](ع ص)نعت فاعلی از استفسار. بیان کردن خواهنده.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). آنکه طلب ابانت کند. تفسیرخواهنده. پرسنده. پژوهنده. رجوع به استفسار شود.


پرسنده

پرسنده. [پ ُ س َ دَ / دِ] (نف) سائل. مستفسر. سؤال کننده. مستفهم:
لب شاه از آواز پرسنده مرد
زمانی همی بود با باد سرد.
فردوسی.
سخن هر چه گویم دگرگون کنم
تن و جان پرسنده پرخون کنم.
فردوسی.
چو پرسند پرسندگان از هنر
نشاید که پاسخ دهی از گهر.
فردوسی.
دگر گفت پرسنده پرسد کنون
چه داری همی پاسخ رهنمون.
فردوسی.
سخنهای پرسنده پاسخ دهم
بدین آرزو رای فرخ نهم.
فردوسی
چنین گفتند کای پرسنده ٔ راز
برای آنکه دارد چشم بد باز.
عطار (اسرارنامه).
- پرسنده ٔ خیال،کنایه از شاعر و منشی باشد. (برهان). و ظاهراً این صورت مصحف پرستنده ٔ خیال باشد.


خبرگیر

خبرگیر.[خ َ ب َ] (نف مرکب، اِ مرکب) مستفسر. (از آنندراج). آنکه از مطلبی کسب و استفسار خبر کند:
سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
بشنو ای پیک خبرگیر و سخن بازرسان.
حافظ.
|| جاسوس. (از آنندراج): منذر نعمان پسر خویش را با ده هزار سوار عرب بفرستاد و بفرمود که بمداین رو تا آن شهر که کسری ملک عجم آنجاست فرود آی و خبرگیران بفرست اگر پیش تو نیایند تو پیش مرو و اگر بیرون آیند و جنگ کنند با ایشان جنگ کن. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
- به خبرگیری رفتن، جاسوسی کردن: و جاسوسان به خبرگیر رفته بودند و باز آمدند. (جهانگشای جوینی).


پژوهنده

پژوهنده. [پ ِ / پ َ هََ دَ / دِ] (نف) پژوهش کننده. جوینده. جستجوکننده. بازجست کننده. فاحص. باحث. متتبّع. محقق. مستفسر. متجسس:
پژوهنده ٔ نامه ٔ باستان
که از مرزبانان زند داستان.
فردوسی.
دگر گفت کز گردش آسمان
پژوهنده مردم شود بدگمان.
فردوسی.
اگر در نهانی سخن دیگر است
پژوهنده را راز با مادر است.
فردوسی.
پژوهنده ٔ روزگار نخست
گذشته سخنها همه بازجست.
فردوسی.
یکایک بدین بارگاه آمدند
پژوهنده نزدیک شاه آمدند.
فردوسی.
شدند اندر آن مؤبدان انجمن
ز هر در پژوهنده و رای زن.
فردوسی.
دبیر پژوهنده را پیش خواند
سخنهای آکنده را برفشاند.
فردوسی.
چو یکسر بر این بارگاه آمدند
پژوهنده نزدیک شاه آمدند.
فردوسی.
بگوهر سوی بچگان آمد او
ز تخم پژوهندگان ؟ آمد او.
فردوسی.
پژوهنده ٔ رای شاه عجم
نصیحت گر شهریار زمن.
فرخی.
پژوهنده ای بود و حجت نمای
در آن انجمن گشت شاه آزمای.
نظامی.
همه کودکان را بیاموخت زند
به تندی و خشم و ببانگ بلند
یکی کودکی مهتر اندر برش
پروهنده ٔ زند و استا سرش.
فردوسی.
|| طالب. خواهان:
ترا ای پدر من (اسفندیار) یکی بنده ام
نه از بهر شاهی پژوهنده ام.
فردوسی.
همی برد با خویشتن شست مرد
پژوهنده ٔ روزگار نبرد.
فردوسی.
|| جاسوس. مفتش. خبرچین. کارآگاه. منهی:
پژوهنده ٔ راز پیمود راه
ببلخ گزین شد سوی کاخ شاه.
فردوسی.
کدام است مردی پژوهنده راز
که پیماید این ژرف راه دراز.
فردوسی.
پژوهندگان دار بر راهرو
همی دان نهان جهان نو به نو.
اسدی (گرشاسب نامه نسخه ٔ کتابخانه ٔ مؤلف ص 197).
پژوهنده ٔ دیگر آغاز کرد
که دارا نه چندان سپه ساز کرد.
نظامی.
|| حکیم. خردمند. دانا. زیرک. (برهان قاطع).


کعب

کعب. [ک َ] (اِخ) ابن زهیربن ابی سلمی مزنی از شاعران بلندمرتبه ٔ عرب و از قصیده سرایان معروف مخضرمین است. او در خاندانی شاعرپرور پا به جهان گذارد. در خردی شعر شنید و بصباوت شعر نقل کرد و چون به بزرگی رسید شعر گفت. در تربیت ذوق شعری کعب پدرش زهیربن ابی سلمی اثری بزرگ داشت و آنقدر در این کار کوشا بود که چون کعب پیش از آنکه درفن شعرگویی صاحب قوت شود شعر گفت مورد ضرب و شتم اوقرار گرفت. مدتی از عمر کعب در عصر جاهلیت گذشت و چون کار پیغمبر اسلام بالا گرفت و در محافل عرب سخن از پیغمبر و عظمت او میرفت او برادر خود بجیر را به خدمت نبی فرستاد و مستفسر امر شد. بجیر چون به خدمت پیغمبر رسید اسلام آورد و دیگر نزد کعب برنگشت. این واقعه در طبع کعب اثر بد گذاشت و او را برانگیخت که قصیده ای در ملامت برادر و هجو نبی و اسلام بسراید و منتشر کند. چون این قصیده منتشر شد و به گوش پیغمبر اسلام رسید برآشفت و خون کعب را هدر کرد. مهدور دم شدن کعب موجب شد که بجیر بترسد و برادر را نیز بترساند و برانگیزاند که معذرت خواهی آغاز کند و اسلام آرد. کعب براثر این رأی برادر قصیده ٔ معروف خود را با مطلع:
بانت سعاد فقلبی الیوم مبتول
متیم اثر هالم یفد مکبول.
سرود و در مسجد مدینه عرضه کرد. آن حضرت چون قصیده ٔ کعب را شنید بر او رحمت آورد و از او راضی شد و از خونش درگذشت وردائی به وی هدیه کرد. پس از درگذشتن کعب معاویه آن ردا را خرید و در خاندان او بود تا خلافت به عباسیان رسید و آن جامه به تصاحب ایشان درآمد و چون المستعصم باﷲ آخرین خلیفه ٔ عباسی کشته شد (656 هَ.ق) کسی ندانست که آن ردا چه شد. گروهی گفتند آن ردا را دختر مستعصم که زن شرف الدین هارون صاحبدیوان جوینی بود تسلیم شوی خود کرد و برخی گفتند به مادر خود که همسر عطا ملک برادر صاحبدیوان بود داد. (تجارب السلف چ مرحوم اقبال صص 354- 356 نقل از حواشی دیوان منوچهری چ 2 دبیرسیاقی ص 267). رجوع به تعلیقات دیوان منوچهری ص 266 و 340 شود. قصیده ٔ کعب یکی از قصائد معروف عرب است و آنجا که به اعتذار و مدح رسول میرسد با این بیت آغاز میشود:
نبئت ان رسول اﷲ اوعدنی
والعفو عند رسول اﷲ مأمول.
و در این قصیده ٔ مدحیه صفات بیشماری ازقدرت اسلام آن روز در جزیره العرب ذکر شده است. وفات کعب بسال 26 هَ.ق. است:
ور عطا دادن به شعر شاعران بودی فسوس
احمد مرسل ندادی کعب را هدیه ردی.
منوچهری.
این کعبتین بی نقش آورد سر به کعبم
تا بر دو کعبه گشتم چون کعب مدح گستر.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 188).


احمد

احمد. [اَ م َ] (اِخ) شاه افغان درّانی ابدالی (از 1160 تا 1187 هَ. ق.). ابوالحسن گلستانه در مجمل التواریخ آرد: احمدخان ولد زمان خان ابدالی سدوزه ای قبل از ایام سلطنت نادرشاه در دارالسلطنه ٔ هرات متوطن و [زمان خان] رئیس قوم خود بود. در ایام تسلط محمود و اشرف به اصفهان در هرات هم انقلاب روی داده و ذوالفقارخان ابدالی زمان خان را بقتل آورده علم ریاست برافراشت. احمدخان ولد او از خوف ذوالفقارخان گریخته به قندهار رفت [و] در میان فرقه ٔ غلزه ای اوقات میگذرانید. در هنگامی که نادرشاه قلع و قمع جماعت غلزه ای و تسخیر قلعه ٔ قندهار را پیشنهاد نهاد خاطر کرده با عساکر نصرت مآثر بنزدیک قندهار رسید چون عبدالغنی خان و رحیم خان افغان ابدالی و سایر سرکردگان افغان با لشکرجرار در رکاب نصرت انتساب بودند جماعت غلزه ای از احمدخان بسبب سرداران ابدالی بد مظنه شده او را مقید نگاهداشته که مبادا بخیال فاسد افتاده خلل در کار نماید. بعد از جنگ و جدال بسیار که فتح قلعه ٔ قندهار نصیب اولیای دولت قاهره ٔ نادری گردید احمدخان محبوس راسرکردگان افغان از حبس برآورده حقیقت حال او را بعرض رسانیدند نادرشاه احمدخان را برتبه ٔ صحبت یساولی سرافراز و در حضور بحاضر بودن امر فرمود چندین سال که در رکاب نادری بود با فرقه ٔ ابدالی طرح دوستی و آشنائی انداخته بسبب تناسب ذاتی با یکدیگر آمد و شدی میکردند تا در اواخر که نادرشاه عزم سفر خراسان نموده یک منزلی خبوشان که مخیم سرادقات جاه و جلال گردید درویشی عاقبت اندیش با کلاه پشمی در سر به احمدخان برخورده بی اندیشه ٔ سطوت نادری به او گفت که در ناصیه ٔ و جبهه ٔ تو آثار پادشاهی بنظر من می آید یک توپ کرباس بده تا برای تو خیمه ای چند با سراپرده دوخته و وردی بخوانم که در این زودی سریرآرای تخت سلطنت گردی. احمدخان سخن او را حمل بر طمع یک توپ کرباس کرده توپ به او داد درویش مذکور همانجا از همان کرباس ده خیمه ٔ بسیار کوچک [مثال اطفال] و سراپرده ای بدستور سراپرده ٔ پادشاهان بریده و بدست خود دوخت و همه جا همراه و در پهلوی خان موصوف خیمه های کوچک را مثل اطفال برپا کرده و بخواندن اوراد مشغول میبود. اتفاقاً بعد از سه روز قتل نادرشاه بوقوع پیوست لشکر افغان و اوزبک که از قزلباش مخوف و بعد از قتل [نادر] شاه رهگرای قندهار گردیدند احمدخان موصوف هم همراه بود سه منزل که از محل قتلگاه طی کردند همه جا درویش مذکور با لشکر مسطور همراه و بخواندن دعا و در منازل بایستاده کردن خیمه های طفلانه اشتغال داشت. سرکردگان افغان با یکدیگر مشورت نمودند که ما را در این راه دور و دراز شاخصی که به امر و نهی او باشیم ضرور و بدون سردار رسیدن به قندهار با جمعیت از شر قزلباش امر محال و بسیار مشکل است و در تقرر سردار دست و پای میزنیم تا برسیدن به منزل مقصود هرچه پیش آید. جمیع سرداران و لشکریان به این امر متفق شده قرعه ٔ این کار را بنام احمدخان زدند همگی یکجا شده خان موصوف را بسرداری قبول و دسته ٔ علفی را چیده آورده و بجای جیقه بر سر او نصب کرده ملقب به احمدشاه. و از آنجا روانه ٔ قندهار گردیدند و در ورود بقندهار محمدتقی خان شیرازی که حسب الحکم نادری با توکل خان حاکم کابل و غیره که مأمور گرفتن خزانه ٔ کابل و لاهور و پنجاب و سایر امکنه بودند با خزانه و پیشکش حکام و عمال امکنه ٔ مذکور که عازم رکاب نادری و از قتل شاهی اطلاع نداشتند. یکروز قبل از ورود احمدشاه و لشکر افغان چمن قندهار را منزل نموده بودند. احمدشاه از حقیقت مطلع شده تاخت بر سر آنها آورده خزانه ٔ نادری را بتصرف آورده افیال و اسباب آنها را نیز متصرف و محمدتقی خان را بمحبت و دل آسا در نزد خود نگاهداشته قتل نادرشاه را ظاهر نمود. از اطلاع این معنی محمدتقی خان با چند نفر از جماعت قزلباشیه خدمت احمدشاه را قبول نموده حسب الفرموده ٔ احمدشاه قزلباش متفرق را که در سمت کابل و لاهور و غیر این امکنه بودند نزد خود خوانده بنوکری احمدشاه دلالت و استمالت نموده جمعیتی فراهم آورده و با احمدشاه به قندهار رفت. مردمان قندهار از حقیقت احوال احمدشاه اطلاع یافته بگرفتن او در خفیه مصمم گشتند و در ظاهر باجمعیت خود هر کس باستقبال برآمدند و در وقت ملاقات با احمدشاه یکی از سرداران افغان که رتق و فتق امورات و مهمات قندهار به او محول بود (ببهانه ای) احمدشاه او را در مقام بازخواست آورده بزیر پای فیل انداخته فیل او را مضمحل نموده و دونفر دیگر از اعاظم آن فرقه را بقتل رسانیده با جمعیت شایان داخل قندهار شده سکه و خطبه بنام خود جاری ساخت و روز بروز رعب او در دل مردمان دور و نزدیک افتاده کار او بالا گرفت و از ایلات یوسف زه ای و عمرزه ای و سدوزه ای و سایر طوایف که در کوهستان و صحرا بودند از فرقه ٔ غلزه ای و ابدالی فراهم آورده با فرقه ٔ قزلباش که قلیلی بودند عدت لشکریانش از چهل هزار متجاوز بود عزم تسخیر ولایات هندوستان نموده بعضی از محلات غزنین را تاخت و تاراج کرده که در این بین عریضه ٔ بهبودخان و امیرخان از هرات به او رسید و حقیقت حال شاهرخ شاه و خلع شاه سلیمان و نفاق قزلباشیه را دریافته فسخ اراده ٔ بلاد هندوستان نموده [مصمم سفر خراسان گردید کوچ بر کوچ مراحل طی نموده] با لشکر جرار وارد محال هرات و فرمان به اسم بهبودخان و امیرخان نوشته بحضور طلبید. فرقه ٔ قزلباشیه از رفتن خوانین بنزد احمدشاه مطلع شده بگرفتن خوانین متفق گردیدند خوانین مذکور ازین اراده پشیمان شده بالشکریان بحفاظت بروج و قلعه پرداخته جواب احمدشاه [را] حواله بتوپ و تفنگ نمودند احمدشاه بغضب آمده یورش بقلعه برده دلاوران محصور بضرب توپ و تفنگ جمعی کثیر [از] لشکر افغان را بخاک هلاک انداخته بوادی عدم فرستادند. احمدشاه آنروز بی نیل مقصود برگشته با سرداران فوج خود کنکاش کرده همگی متفق اللفظ گفتند که:اگر قلعه ٔ هرات را گذاشته برویم در هیچ جا سرخ رونخواهیم شد تا جان در بدن و رمق در تن داریم میکوشیم:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا جان رسد بجانان یا جان ز تن برآید.
همگی به این معنی همداستان گشته روز دیگر بدستور روز پیش معرکه ٔ جنگ و جدال آراسته یورش بقلعه برده جمعی دیگر در معرض فنا دستگیر قضا گردیده بسرای آخرت شتافتند. القصه مدت نه ماه متوالی نیران قتال و جدال اشتعال داشت چهره ٔ مقصود در آینه ٔ مطلوب به هیچ نوع رخ ننموده و همه روز جمعی بسرای فانی میشتافتند. احمدشاه و سرداران افاغنه مجدداً با یکدیگر تجدید عهد کرده جوالها و نردبانها ترتیب داده مصمم یورش گردیدند مشروط آنکه تا در دروازه ٔقلعه از گلوله ٔ سربسته توپ و تفنگ که نمونه ٔ رعد و برق و فرمان قضا جریان واجب الاذعان حضرت ملک الموت علیه السلام که به امر ملک علام در آنها مستتر است هرکرادریابد دیگری را عنان اختیار از دست نرفته بخواندن کلمه ٔ اناللّه و انا الیه راجعون متکلم و دقیقه ای مکث را جایز نداشته بمردی در آن ساعت مسارعت ورزیده قدم جلادت پیشتر گذاشته از یک لمحه ٔ درنگ در عرصه ٔ جنگ محترز باشند تا شاهد مطلوب در آغوش آید و تا قلعه مفتوح نگردد احدی اراده ٔ بازگشتن نکند. همه سرداران افغان و احمدشاه و لشکریان رضا بقضا داده بفاتحه خواندن مشغول شده بیش از پیش بفکر خود افتاده در محافظت بروج و سد راه آن جماعت سعی موفور بعمل آوردند روز دیگر که صبحگاهان توپ اژدردهان گلوله ٔ آتش بار مهر را از دهن درانداخت و عرصه ٔ جهان را از سیاهی سپاه ظلمت پرداخت افواج بحر امواج افغان بدستور خود عده بسته سگی را کشته بسمت قلعه انداخته یورش بقلعه انداخته دلاوران قلعه خیره سر لشکر افغان را هدف گلوله ٔ توپ و تفنگ کرده جمعی کثیر را بخاک هلاک انداخته بسرای عدم فرستادند جماعت افغان نظر بعهد و پیمان دوشینه التفات به مقتولان نکرده پای جلادت پیشتر گذاشته افتان و خیزان از گلوله رس توپ و تفنگ گذشته نیمجان خود را بخاک ریز قلعه رسانیدند محصورین بدفع آنها پرداخته از شراره ٔ اخگر باروت و انداختن قاروره خرمن هستی جمعی دیگررا بآتش سوخته بباد فنا دادند تا غروب آفتاب، فریقین پای قرار فشرده در گیرودار بودند در هنگام شام حسب الحکم (احمد) شاه یک نفر از دلیران افغان برای گذرانیدن پیغام آواز برکشیده گفت که شاه ما میفرماید: که ما بگفته و طلب شما باینجا آمده ایم این همه کشش و کوشش از چیست الحال که کار باینجا رسید نه شما را طاقت بیرون آمدن نه ما را فرصت برگشتن هست جنگ را موقوف کرده بسرداران خود این پیغام رسانیده جواب باصواب بدهند که شاه ما منتظر جواب است و تا یکنفر از لشکر افغان باقیست از قلعه دست بردار نخواهیم بود. امیرخان و بهبودخان از شنیدن این پیغام متفکر شده با یکدیگر گفتند که نه ما هست که هر روزه در جنگ و جدال میباشیم و مکرر از شاهرخ شاه استمداد کرده کمک طلبیده ایم نفرستاده و آذوقه هم در قلعه باتمام رسیده و کمک افغان همه روزه میرسد چون خود درخواست آمدن احمدشاه کرده بودیم و او نظر به این پیغام طالب صلح میباشد حالا مصلحت در صلح است که دلاوران را طاقت قلعه داری بدون آذوقه نیست این وقت را غنیمت دانسته پیغام صلح به احمدشاه دادند. دلاوران دست از جنگ کشیده بفکر صلح غافل از خود شده جماعت افغان که دلاوران را غافل دیدند از طرف دیگر نردبانها را بر بدن قلعه گذاشته بالا رفته خود را به اندرون برج رسانیدند آواز گیرودار بلند شده سرداران قلعه که در فکر صلح فردا بودند خود را با دلاوران بآنطرف رسانیده جماعت افغان را از برجها بیرون کرده بدفع آنها مشغول بودند که از آنطرف افغان بدروازه ٔ قلعه چسبیده از نردبانها بالا آمده جنگ درگرفت چند نفر افغان خود را بدروازه ای رسانیده در تاریکی شب که مردم مشغول جنگ بودند دروازه را وا کرده لشکر افغان داخل گشته جمعی که بحفاظت دروازه مأمور بودند بقتل رسانیده همگی لشکر بقلعه داخل و تا طلوع صبح نایره ٔ قتال و جدال بحدی اشتعال داشت که دوست و دشمن یکدیگر را نشناخته بتیغ و تیر و خنجر خونریز ترک و تارک هم را شکافته خاک آن مکان وسیع البنیان رنگین تر ازلاله ٔ حمراء و از ضرب دست یلان و ثبات قدم دلاوران حکم عقیق یمن بهم رسانیده و مریخ فلک از هیبت خونریزی تهمتنان به امان آمده مانند سمک سینه بر زمین گذاشت وصدای های و هوی دلیران و ناله ٔ زخمداران و فریاد ضعیفان بگوش گردون میرسید. قیامت عجیبی آشکار گردید که بهرام فلک انگشت تحیر بدندان گرفت. احمدشاه درّانی که در بیرون قلعه بود [معتمدی را مجدداً بنزد سرداران قلعه فرستاده بعهد] و پیمان طالب صلح گردید چون از طرفین جمعی کثیر به قتل رسیده و باقی دلاوران فریقین که قریب دو روز و یک شب بود بدم آبی لب تر نکرده دایم در زد و خورد بودند دست از کار و پای از رفتار مانده رضا بصلح داند بهبودخان و امیرخان بنزد (احمد) شاه آمده بعذر کرده های خود متقبل رفاقت [و نوکری گردیدند لشکر افغان که در اندرون قلعه] بودند از رفتن خوانین بنزد احمدشاه مطلع شده فرصت یافته بنهب و غارت شهر پرداختند آن شهر را نمونه ٔ شهر ری ساخته به مکان خود برگشتند احمدشاه چند روز در آنجا مقام نموده بهبودخان و امیرخان را ظاهراً رعایت کرده باطناً درحبس نظر میداشت.
بعد از اینکه لشکریان را افاقه ای حاصل شد باراده ٔ تسخیر ارض اقدس کمر بسته چون جلادت و تهور محصورین را در این عرض عریض که قلعه را در محاصره داشت مشاهده کرده بود از ایلات قندهار و سایر طوایف که در تحت اختیار داشت در ایام محاصره کمک و ایلجاری طلبیده بود در این اوقات قریب دوازده هزار نفر سوار و پیاده تازه از افغان رسیده به معسکر شاه درّانی داخل و شاه مذکور بکوکبه ٔ تمام روانه ٔ ارض اقدس گردید. بعد از طی مراحل وارد محال جام و لنگر و بتهیه ٔ قشون و دیدن سان مشغول گشت.
از اینطرف چون احمدشاه درانی اوضاع سلطنت و حکمرانی [ممالک ایران را] مختل و امراء و سرکردگان را با یکدیگر در مقام نفاق دید با هفتاد هزار سوار جرار خونخوار از مقام جام و لنگر حرکت نموده با کوکبه ٔ فرعونی وارد ارض تون و قلعه را محاصره نموده آن سرزمین را مخیم سرادق جلال نمود امیر معصوم خان برادر امیر علم خان با قلیل جمعیتی که داشت بمحافظت قلعه پرداخته بانتظار کمک از طرف برادرهای و هوی میکرد که خبر قتل برادرش رسیده گریبان بیطاقتی را چاک زده از رسیدن کمک مأیوس و بسبب قلت لشکر و عدم معاونان راغب صلح گردید. شاه درانی او را خاطرجمع نموده بنزد خود طلب داشت. امیر موصوف بخدمت شاه درانی آمده کلید قلعه را بنظر او رسانید شاه موصوف اول بضبط اموال پرداخته بعد از استرداد نقود و جواهر و سایر اسباب یک طرف آن قلعه را که در متانت و استحکام ثانی اثنین سدّ اسکندری بود خراب نمود و از آنجا در کمال خرمی و سرور بعزم تسخیر نیشابور با لشکر مغرور کوچیده وارد نیشابور و لشکر بمحاصره ٔ قلعه مأمور نمود. جعفرخان بیات که در آن اوقات بموجب حکم شاهرخی بحکومت آن دیار مقرر بود و در قلعه با دو هزار سوار می بود از در مدافعه برآمده فیمابین هر روز نائره ٔ قتال و جدال اشتعال داشت و شاه درّانی لشکر را مأمور به یورش کرده از یورشهای پی در پی جمعی کثیر از لشکر افغان ازبرنا و پیر هدف گلوله و تیر گشته مطلقا کاری از پیش نبردند و از توپهای جلو که همراه داشتند رخنه در اساس دیوار و بروج قلعه بهم رسیده شاه افغان سرمست باده ٔ غرور بود چند ضربت توپ جلو را حکم بشکستن کرده درعرصه ٔ قلیل توپ بسیار بزرگ قلعه کوب استادان توب ریز ریخته و سوار بر عراده و بسمت شمالی نیشابور که در [آنجا] ارک واقع است [توب را بسته] بضرب گلوله ٔ توب [قلعه کوب برج را] خراب نموده با زمین هموار و برابر کرده اراده ٔ یورش نمود که جعفرخان با دلاوران محصور رخنه را از سنگ و کلوخ و قالی [و گلیم] بسته وخود در دم رخنه مانند سدّ اسکندر سدّ راه شدند. در آن وقت روز بآخر رسیده بود یورش را موقوف بفردا نمودند جعفرخان و محصورین چون یک سمت قلعه را صحرا و دشمن را خیره سر و بی پروا دیده به خیال یورش فردای افغانان تدبیری اندیشیده در دل شب جمیع اهل قلعه را از صغیر و کبیر بکندن و حفر چاه در میان خندق مأمور و هرپنج نفر یک چاه بر ذمه ٔ خود گرفتند که پیش از صبح باتمام رسانیده چنانچه پیش از دمیدن صبح صادق یکصدو هفتاد و هشت چاه باتمام رسیده و سر چاه ها را بخس و خاشاک پوشیده همگی بر سر رخنه و برج رفته مستعدّ و مهیای قتال گشتند:
چو روز دگر مهره ٔ آتشین
برآمد ز حلقوم توب زمین
شرارش همه کوه هامون گرفت
شعاعش زمین تا بگردون گرفت.
در سر زدن آفتاب عالمتاب لشکر افغان مانند مور و ملخ اطراف قلعه را گرفته توب قلعه کوبی را بر رخنه بسته بضرب گلوله رخنه را هموار نموده بیکبار یورش آوردند و محصورین با تیغهای آخته سر رخنه و بروج را گرفته و تفنگچیان بروج داد مردی و مردانگی داده از لشکر افغان زیاده از دو هزار کس را هدف گلوله ٔ صاعقه بار نموده، لشکر افغان خیرگی را از حدّ گذرانیده خود را بخندق رسانیده جمعی کثیر در چاهها سرنگون رنج و عنا گردیده در سر رخنه ها با محصورین جنگ درگرفت دلاوران غضنفرشان بامیدواری و معاونت خالق انس و جان تیغهای فولاد سیاه جوهر خراسانی را میل چشم افغان ساخته سر و تارک پرجوش و سینه ٔ باخروش آنها را بضرب بازوی دلاوری برهم خراشیده بخلعت یاقوتی [یسفک الدماء]سر و بر ایشان را رنگین کرده و بریختن خون آن جماعت خود را تسکین کرده رخنه را از دست ندادند تا بوقت عصر طرفین داد مردی داده جماعت افغان غلبه کرده برج نزدیک رخنه را بتصرف آورده علم استیلا بر برج افراشته نقاره ٔ بشارت به نوازش درآوردند. احمدشاه از گرفتن برج بشعف آمده زنبورکچیان را با دو صد نفرشتران زنبورک بکمک فرستاده که رخنه را از دست دلاوران گرفته بقلعه داخل شدند زنبورکچیان شتران را خوابانیده بشلیک زنبورک چند کس از دلاوران محصور که در رخنه بودند بدرجه ٔ شهادت رسانیدند و به جعفرخان حاکم ایشان نیز گلوله ٔ زنبورک رسیده از پای درآمد و قطراتی از خون او در آن وقت که گلوله به او رسید بر سر و روی عباس قلیخان ولد حسن خان بیات که در آن ایام هیجده سال از مرحله ٔزندگانی طی کرده و در آن وقت بفریضه ٔ عصر قیام داشت پاشید. خان جلادت نشان از کشته شدن جعفرخان و چیرگی لشکر افغان استقلال را از دست نداده فریضه را باتمام رسانیده بجائی که جعفرخان قیام داشت در آنجا ایستاده دلاوران رستم نشان را بریختن خون افغان تحریک و تحریص کرده بیست کس از بهادران که در سر رخنه بودند برای گرفتن برجی که جماعت افغان بتصرف درآورده بودند مأمور نمود. بهادران حسب الامر خان نصرت قرین دامن یلی بر کمر پردلی استوار کرده با شمشیرهای مانند برق لامع خود را برفراز برج رسانیده، از آن جوانان تا نه کس بضرب گلوله ٔ افغان از پای در آمده جان بجان آفرین سپردند و یازده کس از سپرداری حفظ الهی بر سر برج رسیدند با افغانان برج مقابل شده چند نفر را غرق خون و علمدار را با بقیه ٔ افغانان از برج سرنگون و بخندق ریخته برج را از وجود افاغنه خالی و بتصرف خود درآوردند از ملاحظه ٔ تهور و شجاعت و جلادت دلاوران شوکت افغان در هم شکسته در سر رخنه هم جمعی کثیر از آن طایفه طعمه ٔشمشیر آبدار [گشته] پای قرار ابدالیان از جا بدر رفته بی ثبات و بفکر رسیدن سپاه سیه فام شام کری و فری می کردند تا آنکه آفتاب عالمتاب سر بچاه [سار] مغرب کشیده در پرده ٔ حجاب مستور گردید آن جماعت [بی عاقبت] با اینهمه جمعیت و اسباب [سوای خذلان و روسیاهی روز] طرفی نبسته مفاد کریمه ٔ «کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن اﷲ » بوضوح پیوسته خایب و خاسر زخمی و نالان کشتگان خود را گذاشته بی نیل مقصود با خاطر پریشان در کمال خذلان برگشتند و از خوف تعاقب و شبیخون دلاوران کوچیده چهار فرسخ از قلعه ٔ نیشابور فاصله [در] شهر کهنه مقام نمودند (محصورین بعد از برگشتن لشکر ابدالی، از قلعه برآمده یراق و سلاح مقتولین را بتصرف خود درآورده نیمه جانی را که از لشکر افغان درمیان خندق و بیرون دیدند بقتل رسانیده داخل قلعه گردیدند) و چون [لشکر افغان]کشتگان خود را بحساب آوردند آنچه در سر رخنه به قتل رسیده و جمعی که در چاه خندق بغرقاب نیستی افتاده ومقتولان یورش که از گلوله ٔ تفنگچیان بروج بسرای عدم شتافته بودند قریب دوازده هزار بقلم آمد. احمدشاه و افغانان بماتم مقتولان الف داغها بر سینه کشیده بعد از خاطرجمعی از تعاقب نمودن بهادران قلعه شخصی را بنزد عباسقلیخان حاکم قلعه ٔ نیشابور فرستاده درخواست برداشتن نعش مقتولین که در خندق و میدان افتاده بود نمودند خان جلادت نشان درخواست ایشان را بعز اِنجاح مقرون و ببردن مقتولان امر نمود جماعت مذکور در آنروز بقدر مقدور نعش مقتولین را برده بخاک سپرده و توپهای بزرگ را شکسته حمل شتران نموده و از آنجا کوچیده روانه ٔ سمت هرات گردیدند. در ورود بدارالسلطنه ٔ هرات [احمدشاه] بفکر جمعآوری قشون افتاده جمعیتی از نو فراهم آورده و در همان سال بسند و بلوچستان رفته بر آنهاظفر یافته آنجاها را بتصرف خود درآورده شوکت و اقتدار او زیاده از پیشتر گردید مجدداً بعزم تسخیر خراسان و کینه جوئی دلاوران آن دیار با لشکر خونخوار بعد ازنوروز فیروز عطف عنان کرده رهگرای خراسان گردید. درورود ببلوک جام و لنگر رعایای آنجا را باطاعت درآورده کوچ بر کوچ وارد سرزمین اقدس و بمحاصره ٔ مشهد مقدس لشکریان را مأمور نمود شاهرخ شاه بسبب قلت اعوان و کثرت فوج افغان از مقابله ٔ آن بحر بیکران عاجز [گردیده] و تحصن اختیار نموده به سدّ دروازه ها و محافظت بروج امر فرمود. شاه درّانی چون تسخیر قلعه ٔ مشهدرا در حوصله ٔ امکان ندیده تسلط خود را بارض فیض بنیان امر محال تصور نمود [از راه دخل دوستی که لازمه وجبلی ذات افغانی است] تمهیدی بخاطر او رسیده بحضرت شاهرخ شاه پیغام نمود که مرا شوق عتبه بوسی سلطان الاولیا سید اتقیا امام ثامن علی بن موسی الرضا علیه التحیه و الثنا دامن گیر شده کشان کشان تا باینجا آورده والحال بسبب شور و شرّ طرفین که بی موقع اتفاق افتاده از این فیض کبری محروم و از [ملاقات] جناب شاهی مأیوس است اگر از لطف حضرت شاهی به این عطیه ٔ عظمی برسد باعث استحکام دوستی و رفع ضرر از بندگان جناب ایزدی خواهد بود حضرت شاهرخی نظر به بی سرانجامی و عدم استطاعت قلعه داری مصلحت وقت را در ملاقات دیده جواب داد که در این صورت که مرکوز خاطر آن شاه والاجاه زیارت امام انام است اول ما را ملاقات آن زبده ٔ آفاق ضرورو لازم و بعد ملاقات بشرف عتبه بوسی درگاه سلاطین سجده گاه فائض شدن اولی و انسب است. روز دیگر حضرت شاهی با چند نفر از غلامان دولتخواه بعزم ملاقات شاه افغان از مشهد مقدس برآمده داخل لشکر و خبرآمدن او بشاه درانی رسید تا در بارگاه باستقبال حضرت شاه شتافته مصافحه بعمل آمده هر دو در یک مسند با یکدیگر نشسته پیمان را به اَیمان مؤکد ساخته روز دیگر باتفاق سوار شده داخل مشهد مقدس گردیدند احمدشاه جبهه سای قبله ٔ درگاه آسمان جاه گردیده سر افتخار به اوج سما رسانیده از آنجا بدولت سرای سلطنت آمده با شاهرخ شاه دوستانه متکلم گردیده گفت که: چون امرای خراسان با حضرت شاهی نمک بحرامی کرده و سلطنت را خوار و مرتبه ٔ اطاعت و فرمانروائی را بیمقدار و هریک ببهانه ای بدیار خود رفته و سلطنت را بیرونق گذاشته اند نور محمدخان افغان را برای نظام امورات و تنبیه سرکشان سرحدات خراسان بنیابت سلطنت مقرر فرمایند که در خدمتگذاری و جانفشانی حاضر و در دولتخواهی قاصر نخواهد بود. حضرت شاهی قبول این معنی کرده و نورمحمد خان موصوف را به نیابت مقررو خود با لشکر جرار بعزم کینه جوئی و تسخیر نیشابور روانه گردید.
چون در سنه ٔ ماضیه که امیرعلم خان نیشابور را محاصره کرده بود زراعات آن دیار را پایمال سم ستوران لشکر و از جنس غله چیزی عاید صاحبان زراعت نگردیده و بعد از محاصره ٔ امیرعلم خان که شاه درانی آنجا را مدتی در محاصره داشت و در روز یورش مغلوب گردیده بهرات عطف عنان نموده بدستور زراعات و محصولات نزدیک آن بلاد را در ایام محاصره چراگاه دواب لشکر [کینه خواه] افغان و بلاد دور را بقدر ضرورت بمصرف سیورسات غازیان رسانیده زیادتی را پایمال حوادث گردانیده [بود ساکنان آن دیار را فرصت زراعت نشده که شاه درّانی باز با لشکر خونخوار رسیده قلعه رامحاصره و از چهار طرف راهها را بر اهل قلعه مسدود نمود]، از این جهت چون در قلعه ٔ نیشابور آذوقه کمیاب و در محاصره حال ساکنان آنجا غرق لجه ٔ اضطراب گردیدعباسقلی خان صاحب اختیار از [آنجا که] مردمان را بی استقلال دید [مصلحت وقت را در صلح و اطاعت دیده] بوساطت شاه قلیخان وزیر بتسلیم کردن قلعه راضی گردید مشروط بر اینکه هرگاه شاه درّانی بقید قسم، جان و مال اهل قلعه را چشم پوشی نموده ببخشد و بکینه ٔ دیرینه انتقام نکشد همگی مطیع و منقاد خواهیم شد وزیر مذکور بشاه مغرور این مراتب را فهمانیده درخواست عباسقلی خان را مستدعی گشت. شاه افغان نظر بصدمات سال پیش استدعای وزیر را مقرون بانجاح داشته [گفت] که از سرخون و قتل ایشان درگذشتم [باید] مردمان قلعه از اناث و ذکور در مسجد جامع جمع شده هیچ چیز از مال و اجناس [و زرینه] همراه نبرند [و] در ظهور خلاف امر مسطور اگر همه یک سوزن باشد خود را قتیل سیوف غازیان غیور دانند [و عباسقلی خان را با متعلقان مأمور بماندن رباط و سایر متوطنین] از رعایا و برایا که بندگان حضرت رب العالمین بودند بتخلیه ٔ آن شهر و در رفتن مسجد جامع به آه و ناله همقرین ساخته اموال و اسباب و دواب و زراین نامحصور بحیطه ٔ ضبط در آورده بتخریب شهر و بروج فرمان داده در قلیل ایامی چنان آتش ظلم وعدوان افروخته گشت که بنیاد آن مکان فرحت بنیان به آب رسیده معهذا اطفای [نایره ٔ] حرارت شاه درانی [هنوز] نشده سوای مسجد جامع جای آباد نگذاشتند و زمین شهر را تمام از بیل و کلنگ زراین و دفاین مدفون آن بیچارگان را در هر جا بود برآورده متصرف و زمین را آب انداخته بجهت برآمدن قصیل هجده روز را مقام کرده ضعفاء و عجزه ٔ بسیاری را مقتول و اطفال و نساء ایشان را اسیر صاعقه ٔ سرپنجه ٔ تدبیر افاغنه نموده آتشی در آن نواحی و سرزمین [افروخت] که نائره ٔ آن تا بچرخ اثیر رسید.
و از آنجا علم استقلال احمدشاه بسمت سبزوار در حرکت آورده تا ورود بآن مکان شرافت بنیان عنان توسن بیداد را جائی نکشید. چون اهالی آنجا اکثر سادات و جمعی زهاد و عبادو برخی صلحاء و اتقیاء و باقی رعایا که همگی از امرجدال و قتال ناشی و عاری بودند شاه انجم سپاه، تیغ [ظلم و] بیداد را آخته خلق بسیاری از سادات عظام و علماء و صلحا اتقیای ذوالعز و الاحترام را شربت شهادت چشانید از نهب و قتل و غارت [و جور و ستم که عادت آن جماعت بی عاقبت است] بریزش آب شمشیر تیز در قتل بندگان خداوند عزیز کاری کردند که طوفان نوح به گردش نمی رسید. از ارتکاب و صدور این امورات عظیم و قتل سادات و علمای واجب التکریم باد نخوت و غرور زیاده در کاخ دماغ آن شاه [کینه خواه] جای گیر و مستقیم گردیده بفکر تسخیر طبرستان که عبارت از دارالمرز مازندران است افتاد و از این غافل که با شیران بیشه ٔ شجاعت و نامداری به روباه بازی شغالان دشت هیجا سرپنجه زدن وهزبران عرصه ٔ تهور و جلادت بعفعف سگان هرزه مرس دست یازی کردن خیال خام پختن است:
هرکه با فولادبازو پنجه کرد
ساعد سیمین خودرا رنجه کرد.
شاه پسندخان افغان که سپهسالار لشکر خونخوار بود بتسخیر طبرستان از خدمت شاه درانی رخصت شده و با سی هزار سوار جراری که گزین افغان بودند روانه ٔ طبرستان گردیدند. در آن ایام محمد حسنخان ولدفتحعلی خان قاجار که احوال او پیشتر رقم زده ٔ کلک گهربار گردیده در استرآباد فرمانفرما و در دارالمرز بانفراده مختار بود بمجرد استماع آمدن شاه پسندخان افغان، عیسی خان کرد و حسنخان لنگ قاجار را با دو هزار سوار جرّار به استقبال لشکر افغان بایلغار فرستاده پیش تازان سپاه نصرت نشان [که سیصد سوار بودند] در دشت مزینان گرد [و] سم ستوران را میل چشم آن گروه کرده بطور قزاقی که لازمه ٔ معرکه آرائی فرقه ٔ قاجار [یه] است [بی درنگ] با سی هزار سوار [تیره روز] طرح جنگ ریخته بضرب تیرهای دلدوز و طعن سنانهای جگرسوز تا ورود سرداران و لشکر فیروز پای ثبات وقرار افشرده و خصم قوی بنیاد را بروز خود نشانیدند. بعد از رسیدن حسن خان و عیسی خان صفوف قتال و جدال از طرفین آراسته گشته سرکردگان قاجار سواران خود را در یمین و یسار بمقابله ٔ لشکر جرار واداشته و معدودی از دلاوران غضنفرفر و بهادران اژدردر را چرخچی مقرر و خود مانند بدر فی وسطالنهار با سیصد سوار در قلب لشکر قرار گرفتند.شاه پسندخان سردار افاغنه از قلت خصم قوی پنجه و کثرت اعوان خود بخود بالیده بی اندیشه از راه غرور شش هزار سوار برداشته از یک طرف جلوریز خود را میمنه زده، دلاوران [ایران] با وجود قلت، داد مردی و مردانگی می دادند. سردار مذکور باقی لشکر را کس فرستاده به اسب اندازی میسره امر و تحریض نمود آن جماعت [کم فرصت] بیکبار همگی از جای درآمده جلوریز بر میسره تاخت آوردند از کثرت و غلبه ٔ خصم، دلاوران بیکجا قرار نگرفته متفرق گشتند لشکر افغان توسن جلادت را بتعاقب دلاوران مهمیز زده بجست و خیز درآوردند حسن خان و عیسی خان را از مشاهده ٔ این حال تاب نمانده نظر بکثرت اعدا و قلت خود نکرده مانند شعله ٔ سوزان [دست جلادت از آستین شجاعت برآورده با سیصد سوار رستم نژاد] خود را بر قلب لشکر افغان زده بضرب سیف آتشبار دمار از نهاد آنان برآورده جمعی را طعمه ٔ شمشیر آبدار و برخی را بقید کمند اسار گرفتار ساخته به استمداد جنود غیبی و لطیفه ٔ لاریبی و سعی و تردد نمایان دلاوران ظفرتوأمان نسیم فتح بر پرچم علم آن دو سردار ذیشأن وزیده بر لشکر افغان ظفر یافته از ضرب دست یلان پای ثبات و قرار ابدالیان از جای بدر رفته بی اختیار فرار بر قرار اختیارنمودند مانند [خیل] زاغ کانهم جراد منتشر متفرق وتوسن گریز را بسمت لشکر احمدشاه که در سبزوار بود مهمیز زده از پیش بدر رفتند. متهوران شجاعت پیشه تا چهارفرسخ تعاقب نموده سر و اختر مه بیشمار و کسیب بسیار از آن لشکر [تبه روزگار] دلاوران ظفرشعار گرفته بمکان خود معاودت نموده حقیقت رویداد را بعرض محمد حسن خان رسانیده منتظر حکم مجددی بودند. بقیه السیف لشکر شکست خورده ٔ افغان با شاه پسندخان خود را بنزد احمدشاه رسانیده تهور و جلادت و خیرگی خصم را بذروه ٔ عرض رسانیدند. شاه درّانی بتوهم تعاقب نمودن محمدحسنخان [بعد از این فتح نمایان] مضطرب گردیده از سبزوار کوچیده روانه ٔ هرات گردیده در ورود شهر هرات عباسقلی خان را طلبیده میخواست بقتل برساند. شاه قلیخان وزیردرصدد منع برآمده در ظاهر قتل او را موقوف نموده بخوردن قهوه ای او را مسموم نمود چون حیات او باقی و دراجل او تأخیر بود حافظ حقیقی او را نگاهداشته ضرری به او نرسید و خان مسطور دریافت این مراتب کرده خودرا علیل بقلم داده برادر خود را بوساطت وزیر در نزدشاه درّانی گذاشته استدعای ترخص بمشهد مقدس نمود بعد از ورود به ارض اقدس چند روز توقف نموده نیم شبی از مشهد برآمده خود را به ارض نیشابور رسانیده بجمعآوری مردمان نزدیک و دور و تعمیر آن بلده پرداخته بدستور سابق رایت شوکت و اقتدار افراشت.
شاه درانی از هرات حرکت کرده روانه ٔ قندهار و در ورود بآن مکان بتهیه و سامان لشکر پرداخته از ایلات و احشامات دور و نزدیک ایلجاری و چریک طلبیده بعد از خودسازی مجدداً بسبب سرکشی اهل بلوچستان رایت اقتدار برافراشته امکنه و بلاد آنجا را عنفاً بتصرف درآورده از آنجا علم استقلال بطرف سند جلوه داده لشکر را بتاخت و تاز و نهب و غارت امر نمود و غلام شاه صاحب اختیار آن ملک که اهالی آن ولایت او را پیر و مرشد و پادشاه خود میدانستند از باب استیمان درآمده زر معتدبه، داخل خزانه ٔ آن شاه ذی جاه کرده شرّ او را از [خود و] بلاد و امکنه ٔ متعلقه ٔ خود رفع نموده شاه مذکور از آنجا عطف عنان بسوی ملتان و دیزجات و بنگشات نمود [بعد از اطاعت اهالی آن ملک] خزانه ٔ معقولی بدست آورده اقتدار کلی به هم رسانیده سان لشکر را دیده قریب به هشتاد هزار سوار و پیاده بمعرض حساب درآمد از آنجا کوچ بر کوچ وارد غزنین و بعزم تسخیر هندوستان رهگرای کابل گردید بعد از جنگ و جدال و تسلط بآن ولایت [و ناصرخان حاکم و صوبه دار آن مملکت] روانه ٔ جلال آباد و از آنجا به پیشاور و اتک و لاهور آمده آن سرزمین را بقیام خیام رنگین تزیین داده برفتن دهلی که بشاه جهان آباد مشهور است مصمم گشت. شاه درّانی با محمدتقی خان شیرازی و سایر سرکردگان افغان کنکاش و مشورت کرده از لاهور [با لشکر نامحصور بفرّ فرعونی] بعزم تسخیر ممالک هند بسمت سهرند روانه گردید و در آن اوان مینوشان فرمانفرمای ممالک محروسه ٔ هندوستان پادشاه جمجاه انجم سپاه محمدشاه غازی که از سلسله ٔ علیه ٔ تیموریه است در دارالخلافه ٔ دهلی زینت بخش اورنگ سلطنت و جهان بانی بود که خبر حرکت احمدشاه درّانی و لشکر افغان بذروه ٔ عرض عاکفان جاه و جلال خلافت رسید چون حضرت خلافت پناهی بسبب ناخوشی مزاج حسب التجویز حکمای حاذق بخوردن دوا اشتغال داشت امرای قوی بنیان و خوانین عظیم الشأن و سرداران جلادت نشان که در ظل لوای آسمان سای ابدبنیان بودند بحضور طلبیده بزبان الهام بیان تدبیر دفع اشرار افغان را کرهً بعد اخری از هریک پرسید. نواب وزیرالممالک قمرالدین خان تورانی و نواب ابومنصورخان مشهور به صفدر جنگ ایرانی همشیره زاده ٔ سعادت خان مشهور ببرهان الملک که در آن وقت به [منصب] میرآتشی که عبارت از توپچی باشی است مقرر بود و خوانین و امرا و منصب داران و سرکردگان دیگر که بعزم آستان بوسی رسیده بودند بعضی که ضرب دست دلاوران و تهور و جلادت یلان ایرانی را دیده و شنیده و میدانستند و بسبب ناخوشی مزاج پادشاه که از رفتن این سفر متعذر و مقابل شدن سپاه آرام طلب هندوستان بدون وجود پادشاه ثریامکان با جماعت افغان حکم بستن (راه) سیلاب بخس و خاشاک دارد جواب را برأی ثابت و صایب پادشاه گذاشته مهر سکوت برلب نهاده خاموش ماندند. خوانین دیگر که همیشه بتوسن غرور سوار و برق شمشیر جانسوز شیرشکاران نامدارن ایرانی را در روز مصاف ندیده بودند فتح را بکثرت لشکر وشکست را قلت عسکر تصور نموده متهورانه یکی از خوانین (هندوستان) پا پیش گذاشته بعرض رسانیدند که احمد ابدالی در کدام شمار و قطار میباشد که جهان پناه در باب دفع او این همه تکرار می فرمایند بهریک از غلامان و فدویان (جان) نثار ارشاد و حکم فرمایند رفته لشکر اورا مقتول و احمد را دست و پا بسته و پالهنگ بگردن انداخته کشان کشان بدرگاه آسمان جاه حاضر خواهد ساخت نظر به این گفتگو امرای دیگر هم هریک سخنی گفتند. حضرت خلافت پناهی شاهزاده ٔ والاگهر را [که] احمدشاه [نام داشت] به این سفر مأمور و وزیرالممالک که قریب سی هزار سوار از تورانی و هندوستانی و کابلی در تحت اختیار داشت و نواب [صفدر جنگ] ابوالمنصورخان که ده دوازده هزار سوار از دلاوران ایرانی و بیست و پنج هزارسوار هندوستانی و سایر فرق ملازم و همراه او بود [ند] و سرداران دیگر که هریک صاحب ده هزار و پانزده هزار بودند و با راجه ٔ ایسری سنگ هندوی راجپوت که مالک پنجاه هزار سوار راجپوت و صاحب شمشیر تر از جمیع فرقه ٔ سپاه هندوستان بود [و] سرداران مسلمان و هندو که ذکر همه بطول می انجامد همه را بجنگ شاه درانی با جمعیت خود مأمور و شاهزاده را بسید صلابت خان ایرانی که از امرای معتبر و نسبت خویشی بپادشاه داشت سپرده مرخص فرمود. خوانین عظیم الشأن از پادشاه دارا نشان رخصت یافته در رکاب شاهزاده ٔ سکندرشأن با زیاده بر دو صد هزار سوار و دو هزار ضرب توب دوردم بکوکبه ٔ دارا و جم ّ از شهر دهلی برآمده رایات نصرت توأم را بسمت سهرند جلوه گر گردانیده با خدم و حشم ره نورد مقصد گردیدند. قمرالدین خان وزیرالممالک خزانه و حرم و اسباب زیادتی را با یکنفر از خواجه های معتبر خود بسهرندفرستاده که در قلعه ٔ سهرند بوده از ضرر محفوظ باشندو خواجه ٔ مذکور را با هزار سوار و پیاده بپاسبانی وحفاظت امر نمود.
شاه درّانی از روز حرکت از لاهور بجمیع سرداران خود قدغن نموده بود که هرکس از مردم هندی را در لشکر یا در صحرا ببینند او را بقتل برسانند که خبر لشکر افغان بمردم هندوستان نرسد چنانچه هرکارهای وزیر و خوانین که برای تحقیق خبر می آمدند به قتل رسیده کسی برنمی گشت. نواب ابوالمنصورخان دریافت این مراتب کرده ده نفر سوار از جوانان ایرانی (را) طلبیده به رفتن بسهرند مأمور و بخواجه ای که مستحفظ خزانه و حرم قمرالدین خان بود نوشته فرستاد که اگر از آمدن احمدشاه و لشکر افغان بآنجا خبر رسیده باشد اطلاع دهد و فوج پادشاهی کوچیده از راه مجهی واره روانه و بیک منزل سهرندوارد و آن سرزمین مضرب خیام فلک احتشام گردیده فرستادگان نواب ابوالمنصورخان که بجهت خبر رفته بود بسهرند رسیده قلعه را محفوظ و خواجه ٔ گماشته ٔ قمرالدین خان را بحفاظت و حراست مستعد دیده نوشته را به او داده زبانی هم مستفسر احوال گشتند بعد از اطلاع بر مضمون، خواجه ٔ مذکور عریضه ای متضمن اینکه تا حال از آمدن ابدالی هیچ خبری نرسیده است هر وقت خبر برسد بعرض میرساند نوشته بفرستادگان تسلیم نموده و خود با مردمان در بروج قلعه بخدمت مأموره بپرداخت. فرستادگان شب ازقلعه برآمده در بیرون حصار بانتظار صبح بفاصله ٔ یک کروه ماندند. در بیرون آمدن آفتاب صدای زنبورک بگوش ایشان رسیده متفحص شده قراولان لشکر ابدالی را بنظر در آوردند که مانند شیر گرسنه که جویای شکار باشد بهرطرف تک و پو می نمودند لمحه ای در آنجا توقف نمودند که حقیقت را خوب دریافته روانه ٔ مقصد گردند که رایات جاه و جلال افغانی نمودار و پیش روی سواری احمدشاه درّانی و زنبورکچیان زحل نشان سوار اشتران و شلیک کنان بدأب و قانون شاهان در کمال جبروت و شان تا نزدیک بسهرند آمده فوجی را بیورش قلعه مامور نمود. دلاوران ابوالمنصورخانی خود را بگوشه ای کشیده ملاحظه میکردند که فوج مأمور یورش بیکبار تکاورانگیز گشته خود را بدروازه ٔ قلعه رسانیده دروازه را بزور بازوی دلاوری شکسته داخل قلعه شده و بروج را بتصرف آورده بنهب و غارت اهل قلعه دست تعدّی گشوده خزانه و حرم و سرانجام قمرالدین خان را متصرف شده و خانه های کاهی رعایا را از اندرون و بیرون آتش زده جمعی از مردمان قتیل سیف و سنان و بسیاری از نسوان بقید اسار درآمده بسته ٔ کمند فتراک دلاوران افغان گردیدند. فرستادگان ابوالمنصورخان بعد از وقوع این مقدمه برگشته حقیقت را آنچه دیده بودند بعرض رسانیدند. نواب ابوالمنصورخان از استماع تسلط یافتن افغان بر قلعه ٔ سهرند و قتل و غارت و بتصرف آوردن خزانه و حرم نوّاب قمرالدین خان بسیار ناخوش شده آورندگان [خبر را بنزد قمرالدین خان فرستاد که آنچه دیده اند ظاهر سازند فرستادگان] آنچه دیده بودندبعرض وزیرالممالک رسانیدند وزیرالممالک از شنیدن این مقال رو بر هم کشیده گفت: این سخنان کذب محض است هنوز آمدن ابدالی بتحقیق نپیوسته است. نواب ابوالمنصورخان چرا اینقدر بی استقلال گردیده است که چنین سخنان دروغ را باور می نماید هر کارهای ما زیاده بر صدنفر برای تحقیق آمدن [ابدالی] رفته اند تا حال یکنفر از آنها برنگشته و اگر حرکت او اصلی میداشت هرکارها بتواتر خبر میرسانیدند. نواب ابوالمنصورخان از استماع این مزخرفات برهم شده پیغام داد که نواب وزیرالممالک که منتظر خبرهای دروغ هرکارها می باشند و خبر راست واقعی را حمل بر کذب میفرمایند معلوم میشود که حقیقت اسبان تازی نژاد هامون نورد و جلادت دلاوران شیرافکن ایرانی از خاطر شریف محو شده است اگر چه ندیده اند گویا شنیده اند از اینجا تا سهرند ده دوازده کوس بیش نیست تحقیق فرمودن چنین دروغ لازم است. نواب وزیر چند نفر هرکاره را برای رسانیدن خبر باستعجال روانه ٔ سهرند نمود.
احمدشاه درّانی بعد از قتل و غارت قلعه ٔ سهرند بونه و آغرق خود را بحصار شالامار با سنگین بار لشکر فرستاد و چهار هزار سوار برای محافظت در آنجا مقرر و خود از راه لودیانه بسمت شاهجان آباد که شارع عام است بدأب وقانون شاهانه روانه گردید و فوج پادشاهی و سرداران از راه مجهی واره آمده با یکدیگر اتفاق ملاقات نشد. فرستاده ٔ نواب وزیرالممالک که بجهت تحقیق خبر سهرند رفته بود برگردیده حقیقت قتل و غارت و سایر مراتب را که دیده و شنیده بود باخبر رفتن شاه درّانی بسمت شاهجان آباد عرض نمود همگی سرداران و امرا و لشکریان هندوستان از رفتن افغان به دهلی مضطرب و بی استقلال شده نزدیک بود که بدون جنگ و جدال متفرق شوند. نواب ابوالمنصورخان سرداران لشکر هندوستان را دل آسا نموده با نواب وزیرالممالک مشورت و رفتن بسمت دهلی بتعاقب شاه درّانی را بصلاح اقرب دانسته از همان مکان امرا و لشکریان را مأمور بکوچ و الویه ٔ شیرپیکر و آسمان سای را از عقب شاه افغان شقه گشا و بجانب شاهجهان آباد مرحله پیما گردیدند شاه درّانی هم خبر [ورود] جنود مسعود را شنیده فسخ رفتن دهلی نموده عطف عنان بطرف معسکر [پادشاه] هندوستان کرده از آمد و رفت فریقین تلاقی عسکرین در سه فرسخی سهرند اتفاق افتاد طرفین بساختن مورچل که عبارت از سنگر است پرداخته سرداران لشکر پادشاه هند سنگرهای مستحکم در اطراف خود ساخته و توپهای ثعبان دم صف شکن را محاذی لشکر خصم [قوی پنجه سوده پشت پر ستم] چیده بصدای غرش توپ قلعه کوب در جنگ گشتند توپچیان [لشکر] افغانی که هفت عراده ٔ توپ همراه داشتند باب صلح را بسته دیده بسرگوش فتیله ٔ ماشه عقده ٔ دل توپ را گشوده بهر گلوله ای پیغام تازه بگوش [هوش] دلاوران هندوستانی رسانیده جمعی از انسان و حیوان را بسفر آخرت میفرستادند. [چند روز بهمین عنوان گذشت] نواب ابوالمنصورخان که در طرف دست راست با دلاوران ایرانی قیام داشت بخدمت نواب وزیرالممالک پیغام فرستاد که با این همه سرانجام و کثرت لشکر خون آشام در سنگر خود را محافظت نمودن باعث دلیری خصم و خوف غازیان و امتداد ایام زیاده سبب پریشانی دلیران است که قراولان و یکه تازان شاه افغان از چهار طرف به سدّطریق مأمور و مشغولند که آذوقه بلشکر پادشاهی نمیرسد [و] از خوف دلاوران افغان احدی را مجال نیست که از سنگر پا بیرون تواند گذاشت درین صورت صلاح در آن است که دلیران و بهادران با نام و ننگ را بطرح ریزی جنگ مأمور و خود معاون آنها باشند و در این امر تأخیرنفرمایند. نواب معزی الیه که از ترس گلوله ٔ توپ ته خانه بجهت خود از حفاران کنده و در آنجا مقیم بود این پیغام را شنیده جواب داد که نواب ابوالمنصورخان چرا اینقدر جلدی مینماید در این امورات تأمل و تدبیر [می] باید. نوّاب برهان الملک بسبب جلدی که ازو بظهور رسید پادشاهی را بر باد داد [الحال] لشکر ابدالی را با توپخانه ٔ پادشاهی و کثرت افواج قاهره ٔ سلطانی مجال ستیزه نیست بلکه در کار گریزند ما بالهای جات نوشته ایم که دزدان خود رابفرستد که اسبهای لشکر ابدالی را تماماً دزدیده که آنها را پای گریختن نباشد آن وقت دلاوران همگی را بقتل خواهند رسانید که یکنفر از آنها بدر نرود. نواب ابوالمنصور خان از شنیدن این لاطایلات بفرستاده ٔ وزیرالممالک بدرشتی جواب داد که بندگان نواب وزیر خوب تدبیرکرده اند. هرچند زودتر بوقوع آید بهتر است و ضرب دست [یلان] افغانی و تهور دلاوران درانی درین زودی ضیابخش دیده ٔ تدبیر سپاه هندوستانی خواهد شد. القصه تا ده دوازده روز بهمین گفتگوها گذشت و در توپ اندازی روزبآخر میرسید. روز دیگر که هندوی تیره روی شب از انجم و کوکب سنگ فتنه را از دهن فروریخت و آفتاب زردگوش از افق تیغ کشیده بدامن چرخ نیلی آویخت آن دو دریای لشکر از سنگرها برآمده و در برابر یکدیگر صف قتال و جدال آراسته راجه ایسری منکهه راجپوت که سردار پنجاه هزار سوار بود و رستم زال را بخاطر نمی آورد بخدمت نواب ابوالمنصور خان پیغام نمود که بیست من زعفران امروز ما را ضرور است که جامه های خود را بآن رنگ کرده دامنها را بر یکدیگر بسته بمیدان میرویم و خاک در کاسه ٔ سر دشمن کرده تا یکنفر از ما که راجپوتیه ایم زنده است از میدان برنخواهیم گشت. حقیقت این مقال آن است که جماعت مذکوره را ضابطه چنانست که در روز جنگ جامه های خود را رنگ کرده دامن ها را بر یکدیگر بسته قتیل معرکه ٔ مردانگی گشته برنمیگردند و باصطلاح آن فرقه لباس زرد که روز جنگ می پوشند کیسریه بانه می نامند [و مجدداً راجه ٔ مذکور کس فرستاده] و درخواست نموده که فرقه ٔ ایرانی که در خدمت می باشند [چون در لباس و سواری با جماعت افغان شبیه و شناخته نمیشوند] بهمه حکم بفرمائید که علامتی یا نشانی در کلاه خود نصب نمایند که ایشان از افغان شناخته شوند که از دلاوران راجپوتیه ضرری به آنها نرسد و شرط کرده اند که از لشکر افغان احدی را زنده نگذارند مبادا در آن وقت نشناخته بخیال لشکر افغان از راجپوتیه ضرری بمردمان ایرانی برسد. نواب والاجاه چون از حقیقت احوال و خودستائی و کذب و لاف مردمان هندوستان واقف بود تبسم نموده جواب داد که: اگر پیشتر درخواست زعفران میکردند از بلاد ایران و جایهای دیگر میطلبیدیم الحال اینهمه زعفران وجود ندارد فکر دیگر بکنند. شاه درانی بعد از صف آرائی توپچیان خود را بتوپ اندازی امر و ازین طرف نواب ابوالمنصورخان با جمعیت دلاوران ایرانی و باقی سپاه خود از فرقه ٔ هندوستانی در دست راست قرار گرفته و میرمنو ولد قمرالدین خان با سپاه تورانی و سایر فرق از ملازمان تحت اختیار خود در دست چپ و شاهزاده ٔ عظیم الشأن با امیرخان و خوانین و سید صلابتخان و دلاوران با صلابت هندوستان و سپاه بی پایان پادشاهی در قلب لشکر بگشودن شقه های علم اژدهاپیکر که با چرخ اخضر برابری میکرد مانند سد اسکندر محسود چشم خصم بداختر گردیده و سایر سرکردگان و خوانین در عقب قول شاهزاده ٔ والاگهر مستعدّ حرب و قتال و محرک ضابطه و قانون جدال میبودند. ابتدا گلوله ٔ توپ بعزم چرخچی گری قدم در میدان رزم گذاشته بصدای رعدآسا تزلزل در ارکان خصم بی پروا افکنده دود دلی خالی کرد. شاه درانی محمدتقی خان شیرازی را با سه هزار سوار قزلباش [یکه سوار] ایرانی در مقابل میرمنو که عدت لشکرش به سی هزار میرسید واداشت و محاذی قول شاهزاده فوجی را مانند کوه آهنین مأمور بصف بندی و خود با دلاوران یکه تاز جرّار افغان با جمعیت سی هزار سوار روبروی ابوالمنصورخان آمده زنبورکچی باشی را امر نمود که شتران زنبورک که هفتصد نفر بودند پیش روی نواب صفدر جنگ زانوی آنها را بسته طرح جنگ اندازند. نواب قمرالدین خان وزیرالممالک که بجهت حفظ گلوله ٔ توپ مستور [ته] خانه ٔ خمول و مترصد گرفتاری شاه درّانی

فرهنگ فارسی هوشیار

مستفسر

پرس و جو گر (اسم) آنکه درباره مطالبی از دیگری شرح و توضیح خواهد استفسار کننده جمع: مستفسرین.


مستفسرین

(اسم) جمع مستفسر درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده را نکنند) .


پژوهنده

(اسم) جستجو کننده جوینده پژوهش کننده مستفسر محقق متجسس، کار آگاه خبر چین مفتش جاسوس منهی. -3 خواهان طالب، خردمند دانا زیرک. یا پژوهنده اختر. ستاره شناس منجم.

فرهنگ عمید

مستفسر

کسی که دربارۀ چیزی از دیگری توضیح و تفسیر بخواهد، استفسارکننده،

حل جدول

مستفسر

خواهان توضیح و تفسیر


خواهان توضیح و تفسیر

مستفسر

مترادف و متضاد زبان فارسی

مستفسر

جستجوگر، جوینده، متجسس، متفحص


متجسس

پژوهشگر، پژوهنده، جستجوگر، جویا، جوینده، محقق، مستفسر، خبرچین، جاسوس

فرهنگ فارسی آزاد

مستفسر

مَستَفسِر، استفسار کننده، کسی که درباره امری از دیگری توضیح و تفسیر بخواهد- سؤال کننده و جویا

معادل ابجد

مستفسر

840

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری