معنی مستعصم
لغت نامه دهخدا
مستعصم. [م ُ ت َ ص ِ](ع ص) نعت فاعلی از استعصام. آنکه سخت می گیرد چیزی را و ضبط می کند.(ناظم الاطباء)(منتهی الارب). مستمسک و چنگ درزننده به کسی یا به چیزی.(اقرب الموارد).
- مستعصم باﷲ، چنگ درزننده و آویزنده و مستمسک به خداوند. رجوع به استعصام شود.
مستعصم. [م ُ ت َ ص ِ](اِخ) آخرین خلیفه ٔ عباسی:
آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین
بر زوال ملک مستعصم امیرالمؤمنین.
سعدی.
رجوع به مستعصم باﷲ شود.
مستعصم با
مستعصم با. [م ُ ت َ ص ِ م ُ بِل ْ لاه](اِخ)(الَ...) عبداﷲبن منصوربن محمدبن احمد، مکنی به ابواحمد، سی و هفتمین و آخرین خلیفه ٔ عباسی. وی به سال 609 هَ. ق. در بغداد متولد شد و به سال 640 بعد از درگذشت پدرش در حالی که از خلافت عباسی غیر از نام و دارالملک بغداد چیزی باقی نمانده بود به خلافت نشست و کارهابدست امرا و فرماندهان سپرد و بیشتر اعتمادش بر وزیرش مؤیدالدین ابن العلقمی بود. این وزیر با هلاکوی مغول بنای مکاتبه را گذاشت و او را به اشغال بغداد تشویق نمود و هلاکو به بغداد لشکرکشی کرد و به کمک ابن العلقمی اغلب سادات و مدرسان و بزرگان آنجا را قتل عام کرد و خلیفه را زنده نگه داشت تا محل تمام اموال و فنیه ها را نشان دهد، و چون این کار را کرد به سال 656هَ. ق. او را نیز بقتل رساند و بدین ترتیب دوران خلافت 524 ساله ٔ عباسی سپری گشت.(از الاعلام زرکلی ج 4 ص 284 از ابن خلدون و تاریخ الخمیس و فوات الوفیات).
امیرکبیر
امیرکبیر. [اَ ک َ] (اِخ) لقب مستعصم، آخرین خلیفه ٔ عباسی بود. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مستعصم شود.
ابواحمد
ابواحمد. [اَ اَ م َ] (اِخ) عبداﷲ منصوربن مستنصر. سی وهفتمین خلیفه ٔ عباسی ملقب به مستعصم. رجوع به مستعصم باﷲ شود.
تایجونویان
تایجونویان. (اِخ) از امرای لشکر هلاکو در حمله به بغداد است که بقتل مستعصم منتهی گردید. رجوع یه طایجونویان شود.
فرهنگ معین
(مُ تَ ص) [ع.] (اِفا.) چنگ زننده، پناه برنده.
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ فارسی آزاد
مُستَعصِم، پناه برنده، مُلتَجِی، کسی که طلب حفظ و حمایت می کند،
مستعصم بالله
مُستَعصِم بالله، سی و هفتمین خلیفه عباسی است که بدست هلاکوخان مغول در بغداد به سال 656 هجری کشته شد و دوران 524 ساله خلافت عباسیان منقرض گردید،
معادل ابجد
700