معنی مساحت ساختمان
حل جدول
زیربنا
لغت نامه دهخدا
مساحت. [م َ ح َ](ع مص) مساحه. زمین پیمودن.(تاج المصادر بیهقی). پیمودن زمین. زمین پیمایی. پیمایش. و رجوع به مساحه شود. ||(اِ) سطح قسمتی معین از محوطه ای: مساحت مثلث، مساحت مربع، مساحت دایره:
که دانست چندین زمین با مساحت
صد و شصت بار است خورشید تابان.
ناصرخسرو.
به ساحت مساحت ملکوت او نرسد.(سندبادنامه ص 2).
مساحت دار
مساحت دار. [م َ ح َ](نف مرکب) مساحت دارنده. مسّاح و آنکه مساحت زمین را معلوم می کند.(ناظم الاطباء).
ساختمان
ساختمان. [ت ِ] (اِ مرکب) بناء. عمارت. || (اِمص) معماری. (فرهنگستان): اداره ٔ ساختمان شهرداری. || (اِ مرکب) نهاد. وضع. ساخت. ترتیب. ترکیب. خلقت. طرزساخت. طرز خلقت. شکل: ساختمان داخلی بدن. ساختمان خارجی بدن.
مساحت گر
مساحت گر. [م َ ح َ گ َ](ص مرکب) مسّاح. مساحت دار. مساحت کننده:
مساحتگران داشت اندازه گیر
بر آن شغل بگماشته صد دبیر.
نظامی.
چون مساحت گران دریایی
زد در آن خم به آب پیمایی.
نظامی(هفت پیکر ص 207).
مساحت کردن
مساحت کردن. [م َ ح َ ک َ دَ](مص مرکب) پیمودن زمین و اندازه ٔ آن را معین کردن.(ناظم الاطباء). اندازه گرفتن. وسعت سطحی را تعیین کردن. حزر.(دهار): چون خواهند که زمینی را مساحت کنند اولاً طول آن باز بینند که چند باب است و باب... عبارت از شش گز است، آنچه حاصل شوداز بابها هر ده را اشل گیرد و آنچه کم از ده باشد بر حال خود بگذارند گویند اشلی و چند باب، و آنچه کم از شش باشد نسبت دهند آن را با باب و گویند نصف باب چون سه گز باشد و ثلث باب چون دو گز باشد، بعد از آن عرض را بپیمایند بدین نوع که یاد کردیم پس ابواب طول در ابواب عرض بزنند آنچه حاصل شود به هر باب عشیری حساب کند و هر ده عشیری قفیزی و هر ده قفیزی جریبی و هر چه کم از شش باشد بر حال بگذارد و همچنین هر چه کم از شش گز بود؛ مثلاً گویند این زمین چند جریب و چند قفیز و چند عشیر و چند باب و ثلث یا نصف یا سدس باب است.(تاریخ قم ص 109 و 110). فلج، زمین مساحت کردن.(دهار). مسیح، آنکه زمین را مساحت کند.(دهار).
فرهنگ فارسی هوشیار
فارسی به آلمانی
Abstand (m), Leerstelle, Leerzeichen, Raum (m), Zwischenraum (m), Bereich (m), Fläche (f), Gebiet (n)
واژه پیشنهادی
وسعت
فرهنگ معین
(مِ حَ) [ع. مساحه] (مص م.) پیمودن یا اندازه گرفتن زمین.
فرهنگ عمید
(ریاضی) سطحی که میان مجموعهای از خطوط یا مرزها قرار دارد،
اندازۀ سطح،
[قدیمی] دانش اندازه گرفتن زمین،
مترادف و متضاد زبان فارسی
سطح، اندازهگیری، پیمایش
مساحت کردن
اندازه گرفتن، مساحی کردن، مساحت گرفتن، اندازهگیری کردن، مساحتگیری کردن، پیمودن
فارسی به عربی
فضاء، منطقه
معادل ابجد
1661