معنی مزیت و برتری

لغت نامه دهخدا

مزیت

مزیت. [م َ زی ی َ](ع اِمص، اِ) مزیه. فضیلت و فزونی و برتری. ج، مزایا.(ناظم الاطباء). افزونی و زیادت و فضیلت.(غیاث). فضیلت. زیادتی. استعلاء. فضل. امتیاز. طائل. افزونی. تفوق. ج، مزایا.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مصدر میمی، ج، مزایا. پیشی. برتری. رجحان.(یادداشت ایضاً): و آدمیان را به فضل و منت خویش به مزیت عقل و رجحان خرد از دیگر جانوران ممیز گردانید.(کلیله و دمنه). قول او بر فعل او رجحان و گفتار بر کردار مزیت دارد.(کلیله و دمنه). و مزیت و رجحان این پادشاه دیندار...بر پادشاهان عصر... از آن ظاهرتر است که بندگان را در آن به اطنابی و اسهابی حاجت افتد.(کلیله و دمنه). و چنانکه خاتم انبیا... به فضیلت مزیت و به رتبت تقدم داشت.»(سندبادنامه ص 13). رجاحت و مزیت اولوالامر بر اصناف مردمان بدانست که...(سندبادنامه ص 7). تا مترشح مزیت احماد و متوشح مزید اعتماد شود.(سندبادنامه ص 8). در این یک بیت مزیت مراتب و خصایص اوصاف و مناصب حکم او ایراد کرده است.(تاریخ یمینی ص 284). وزیران در نهانش گفتند که رای ملک را چه مزیت دیدی بر رای چندین حکیم.(گلستان). || استحقاق. || فرق.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مزیه شود.

مزیت. [م َ](ع ص) روغن دار؛ طعام مزیت، طعام روغن دار.(منتهی الارب). آنچه در آن روغن زیتون داخل کند.(از اقرب الموارد). روغن زیتون دار. طعام روغن زیتون دار.(ناظم الاطباء). و رجوع به مزیوت شود.

مزیت. [م ُ زَی ْ ی َ](ع ص) روغن زیت مالیده شده.(از اقرب الموارد)(غیاث).


برتری

برتری. [ب َ ت َ] (حامص مرکب) فضل. علاء. (دستوراللغه). علو. اعتلا. تفوق. رجحان. مزیت. بالاتری. اعلائی. ارفعی. رفعت. (یادداشت مؤلف). بزرگی. فزونی:
جز برتری نجویی گویی که آتشی
جز راستی نیابی گوئی ترازویی.
رودکی.
وگر باز گرددسوی شهریار
ترا برتری باشد از روزگار.
فردوسی.
سپاس از خداوند خورشید و ماه
که او داد بر برتری دستگاه.
فردوسی.
چو درویش نادان کند برتری
بدیوانگی ماند این داوری.
فردوسی.
بزرگی که فرجام آن تیرگی است
بدان برتری بربباید گریست.
فردوسی.
در برتری راه اهریمن است
که مرد پرستنده را دشمن است.
فردوسی.
ببر از همه گوی پیغمبری
که با او کسی را نبد برتری.
اسدی.
برپایه ٔ علمی برآی خوش خوش
برخیره مکن برتری تمنا.
ناصرخسرو.
نه ریبی بجز حکمتش مردمی را
نه عیبی بجز همتش برتری را.
ناصرخسرو.
فزونت رنج رسد چون به برتری کوشی
که مانده تر شوی آنگه که بر شوی بفراز.
مسعودسعد.
- برتری جستن، جویای رجحان و تفوق شدن:
ز بیدانشی جسته ای برتری
تو بد گوهری و ز سگ کمتری.
فردوسی.
همه رای تو برتری جستن است
نهان تو چون رنگ اهریمن است.
فردوسی.
یک بیت شعر یاد کنم زانکه رودکی
گرچه ترا نگفت سزاوار آن تویی
جز برتری نجویی گویی که آتشی
جز راستی نجویی گویی ترازویی.
فرخی.
نجوید کسی بر کسی برتری
مگر از طریق هنرپروری.
نظامی.
آنکه با خود برابرش کردی
زود باشد که برتری جوید.
سعدی.
- برتری دادن، تفضیل. ترجیح.
- برتری داشتن، تفوق.
- برتری کردن، ترفع. (دهار). بیشی کردن. فزونی کردن:
تو زیشان مکن بیشی و برتری
که گر ز آهنی بی گمان بگذری.
فردوسی.
|| کبر. تکبر.


مزیت داشتن

مزیت داشتن. [م َ زی ی َ ت َ](مص مرکب) فزونی و برتری داشتن.(ناظم الاطباء). ترجیح داشتن: قول او بر فعل او رجحان و گفتار بر کردار مزیت دارد.(کلیله و دمنه).

کلمات بیگانه به فارسی

مزیت

برتری

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مزیت

برتری

فرهنگ عمید

مزیت

آنچه کسی یا چیزی به واسطۀ آن بر نوع خود برتری داشته باشد، افزونی، برتری،

فرهنگ معین

مزیت

(مَ یَّ) [ع. مزیه] (اِمص.) فضیلت، برتری.

مترادف و متضاد زبان فارسی

مزیت

امتیاز، اولویت، برتری، ترجیح، تفضل، تقدم، رجحان، فزونی، فضیلت، منفعت

فرهنگ فارسی هوشیار

برتری

فضل، اعتلاء، تفوق، رفعت، مزیت، والاتری، ارفعی

معادل ابجد

مزیت و برتری

1275

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری