معنی مزج

لغت نامه دهخدا

مزج

مزج. [م ُ زَج ج](ع ص) نیزه ٔ بازُج.(آنندراج): رمح ٌ مزج، نیزه ٔ باپیکان.(منتهی الارب).

مزج. [م ِ زَ ج ج](ع اِ) نیزه ٔ خرد و کوتاه.(آنندراج)(ناظم الاطباء)(دهار)(منتهی الارب).

مزج. [م ِ](ع اِ) بادام تلخ.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء). || انگبین.(منتهی الارب)(آنندراج). عسل و انگبین.(ناظم الاطباء).

مزج. [م َ](ع مص) آمیختن.(غیاث اللغات)(زوزنی)(تاج المصادر بیهقی)(دهار). آمیزش. آمیختگی. آمیغ. خلط. در هم کردن. ممزوج کردن. امتزاج.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آمیختن شراب و جز آن.(منتهی الارب)(آنندراج). || برافژولیدن قوم و سگ.(منتهی الارب)(آنندراج). مزج فلاناً؛ برافژولیدن فلان را.(ناظم الاطباء). ||(اِ) عسل و انگبین. انگبین.(از منتهی الارب)(از آنندراج)(ناظم الاطباء). || بادام تلخ.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء). درخت بادام تلخ است.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


مزج کردن

مزج کردن. [م َ ک َ دَ](مص مرکب) خلط کردن. مخلوط کردن. ممزوج کردن.در آمیختن. آمیختن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

مترادف و متضاد زبان فارسی

مزج

آمیختن، اختلاط، امتزاج، آمیزش

فرهنگ فارسی هوشیار

مزج

پارسی تازی گشته مزگ درخت بادام تلخ ‎ در هم آمیختن در آمیختن آمیزش، بر افژولیدن ‎ (مصدر) آمیختن درهم آمیختن مخلوط کردن، (اسم) آمیزش اختلاط.


مزج کردن

مخلوط کردن، آمیختن

فرهنگ معین

مزج

(مص م.) آمیختن، درهم آمیختن، مخلوط کردن، (اِمص.) آمیزش، اختلاط. [خوانش: (مَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

مزج

آمیختن، آمیخته کردن، در هم کردن،

حل جدول

مزج

مخلوط کردن


مخلوط کردن

مزج

فرهنگ فارسی آزاد

مزج

مَزج، به «مِزاج، مَزج» مراجعه شود،


مزاج، مزج

مِزاج، مَزج، (مَزَجَ، یَمزُجُ) مخلوط کردن با یکدیگر، بهم آمیختن مثل شیر و آب که یکی شوند و نتوان جدایشان نمود،

واژه پیشنهادی

مخلوط کردن

مزج کردن

معادل ابجد

مزج

50

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری