معنی مردنی

مردنی
معادل ابجد

مردنی در معادل ابجد

مردنی
  • 304
حل جدول

مردنی در حل جدول

  • در آستانه مرگ، بسیار ضعیف و بی‌حال
  • در آستانه مرگ، بسیار ضعیف و بی حال
مترادف و متضاد زبان فارسی

مردنی در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • محتضر، مشرف‌به موت، مشرف به مرگ، ضعیف، ناتوان، نزار، بی‌حال، نفله، فناپذیر، زوال‌پذیر. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

مردنی در فرهنگ معین

  • نزدیک به مرگ، بسیار ضعیف و لاغر،
لغت نامه دهخدا

مردنی در لغت نامه دهخدا

  • مردنی. [م ُ دَ](ص لیاقت) فانی. که سرانجام بمیرد و نماند. که باقی و پایدار و انوشه نیست. که مرگ او حتم و یقین است: اوست حیات گیرنده از نفسهای مردم خواه آنکه مردنی است خواه آنکه مرده نیست در خوابگاه. (تاریخ بیهقی ص 307). || لایق مردن. سزاوار مردن. که محکوم به کشته شدن و مردن است. || در شرف مرگ. محتضر. بیماری که به بهبود او امیدی نیست. مریض غیر قابل علاج. رفتنی. || در تداول، سخت ضعیف و نحیف. بسیار بی بنیه و بی رمق که پنداری در شرف مرگ است. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

مردنی در فرهنگ عمید

  • لایق و سزاوار مردن،

    نزدیک به مردن،
فارسی به انگلیسی

مردنی در فارسی به انگلیسی

  • Dying, Goner, Moribund, Mortal, Terminal
فارسی به عربی

مردنی در فارسی به عربی

گویش مازندرانی

مردنی در گویش مازندرانی

  • مردنی، جهت تحقیر استفاده می شود
فرهنگ فارسی هوشیار

مردنی در فرهنگ فارسی هوشیار

  • (صفت) لایق مردن سزاوار مرگ.
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید