معنی مردنجیب

حل جدول

لغت نامه دهخدا

ندب

ندب. [ن َ] (ع ص) مرد سبک در حاجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خفیف فی الحاجه. ظریف نجیب که چون خوانده شود به حاجتی بشتابد برای قضای آن و گفته اند آن شتابنده ٔ به سوی فضایل است. (از اقرب الموارد). رجل ندب، مرد کارگزار. (مهذب الاسماء). مردنجیب و سبک در حاجت. || شتابنده به سوی فضایل. ظریف نجیب. (از المنجد). || مرد زیرک و گرامی. ج، ندوب، ندباء. || فرس ندب، اسب روان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسب روان بانشاط. (از اقرب الموارد). || (اِ) شرط و گرو قمار. رجوع به نَدَب شود. || نشان و جای زخم و جراحت. رجوع به نَدَب شود. || تهلکه. اضطراب. (برهان قاطع) (جهانگیری). || در عرف شرع، کاری که فاعلش مستحق مدح و ثواب باشد اما بر تارکش گناه و عقابی نباشد. (منتهی الارب). استحباب. (یادداشت مؤلف). هر عمل شرعی که زائد برفرایض و واجبات و سنن از بندگان خدای انجام یابد. (از نفایس الفنون). || (مص) خواندن کسی را به کاری و برانگیختن بر آن و متوجه به سوی آن نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کاری بازخواستن. (زوزنی). با کاری خواندن. (تاج المصادر بیهقی). || بر مرده گریستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). گریستن بر مرده و خواندن محاسن او. (غیاث اللغات). بر مرده گریستن و برشمردن محاسن او را. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و اسم از آن ندبه است. (اقرب الموارد). زبان گرفتن. || نشاندار زخم گردیدن پشت. (منتهی الارب). رجوع به نَدَب شود.

معادل ابجد

مردنجیب

309

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری