معنی مرداس

لغت نامه دهخدا

مرداس

مرداس. [م ِ](اِخ) نام پدر ضحاک. به روایت فردوسی مرداس نیکمردی بود به عهد جمشید در دشت سواران نیزه گذار(عربستان) که پسری زشت سیرت و ناپاک و میگسار و جهانجوی به نام ضحاک داشت:
که مرداس نام گرانمایه بود
به داد و دهش برترین پایه بود.
فردوسی.
رجوع به یشتها ج 1 ص 188 و فرهنگ شاهنامه ص 243 و حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 64 و شاهنامه(داستان ضحاک) شود.

مرداس. [م ِ](اِخ) ابن جدیربن عامربن عبیدبن کعب ربعی حنظلی تمیمی مکنی به ابوبلال(متوفی در 61 هَ. ق.). وی را به نام مادرش مرداس بن ادیه نیز گفته اند. یکی از بزرگان خوارج و از خطبا و دلیران و پارسایان بود. با علی علیه السلام در صفین حضور داشت اما حکمیت را انکار کرد و نهروان را نیز دریافت. عبیداﷲبن زیاد او را درکوفه زندانی کرد ولی از زندان رهایی یافت و با حدودسی مرد به آسک اهواز(میان رامهرمز و ارجان) رفت و خروج کرد. عبیداﷲ لشکری گران بر سر او فرستاد و گریزاندش. بار دیگر عبادبن علقمه ٔ مازنی را بر او فرستادروز آدینه ای تا نیمروز جنگ میان مرداس و عباد قائم بماند و در آن وقت دو گروه برای اقامه ٔ نماز دست از جنگ کشیدند اما هنگامی که مرداس و یارانش به نماز ایستاده بودند عباد گرد آنان فرو گرفت و همگی را کشت وسر مرداس را نزد ابن زیاد فرستاد.(الاعلام زرکلی).

مرداس. [م ِ](اِخ) جدی جاهلی است و فرزندان او بطنی از بنی عوف بن سلیم از عدنانیه اند و مساکنشان میان قابس و بلدعناب است به مغرب.(الاعلام زرکلی).

مرداس. [م ِ](اِ) آسیای دستی. دست آس.(ناظم الاطباء). دستاس.(دستور الاخوان). آس دست.(مهذب الاسماء). ||(ع اِ) آلت الردس. وسیله ٔکوفتن و صاف کردن زمین.(از المنجد)(از متن اللغه).سنگ کوب.(از منتهی الارب). || آن سنگ که درچاه افکنند تا معلوم شود در ته چاه آب هست یا نه.(از مهذب الاسماء)(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). مِردَس.(اقرب الموارد)(متن اللغه). || سر.(منتهی الارب). رأس.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد).


آل مرداس

آل مرداس. [ل ِ م َ] (اِخ) سلسله ای از امرای عرب بنی کلاب که در حلب حکومت کرده اند (414-472 هَ.ق.) اسدالدوله ابوعلی صالح بن مرداس نخستین آنان در حدود سال 412 بحلب آمده و آن زمان حلب در اختیار خلفای فاطمی بود. پس از چندی اهل حلب بر حاکم خویش شوریده و آن را بتصرف اسدالدوله دادند ولی پیوسته خلفای فاطمی با او و خاندانش در نزاع و کشمکش بودند که گاهی غالب و گاهی مغلوب میشدند. نام امرای این سلسله این است: صالح بن مرداس، شهاب الدولهبن مرداس، معزالدولهبن مرداس، ابوذوابه عطیه، رشیدالدولهبن شهاب الدوله، جلال الدولهبن رشیدالدوله، سابق بن رشیدالدوله.


ده مرداس

ده مرداس. [دِه ْ م ِ] (اِخ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. واقع در 42هزارگزی شمال خاوری ایذه. دارای 185 تن سکنه ٔ آن آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

فرهنگ معین

مرداس

سر، رأس، سنگ - کوب، سنگی که به ته چاه اندازند تا معلوم شود که آب دارد یا نه. [خوانش: (مَ) [ع.] (اِ.)]

حل جدول

مرداس

آسیاب دستی

پدر ضحاک


نام پدرضحاک

مرداس


آسیاب دستی

مرداس


سنگ‌کوب

مرداس

نام های ایرانی

مرداس

پسرانه، مرد آسمانی، نام پدر ضحاک که مرد نیکی بود و بدست پسرش کشته شد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاهی پرهیزکار و بخشنده از دشت سواران ونیزه گزار و پدر ضحاک

فرهنگ عمید

مرداس

سر، رٲس،
سنگ‌کوب،
سنگی که در چاه بیندازند تا معلوم شود که آب دارد یا نه،

فرهنگ فارسی هوشیار

مرداس

‎ سنگ کوب، سنگ چاه آزمای، غلتک زمینکوب، سر (اسم) سر راس، سنگ کوب، سنگی که به ته چاه اندازند تا از آوای آن بدانند آب دارد یا نه.

معادل ابجد

مرداس

305

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری