معنی مربی شاهزاده

حل جدول

فارسی به عربی

مربی

عامل، مربی، معلم


شاهزاده

امیر، لورد

لغت نامه دهخدا

مربی

مربی. [م ُ رَب ْ بی](ع ص) پرورنده. تربیت کننده. پرورش دهنده: مربی الفضلا محب الاتقیا.(گلستان). یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را میگفت.(گلستان).
دگر مربی اسلام شیخ مجدالدین
که قاضییی به از او آسمان ندارد یاد.
حافظ.
|| آموزگار. استاد. پرورشگر. معلم. که عهده دار تعلیم و تربیت دیگران است: ناچار به خلاف رأی مربی قدمی برفتمی و از سماع حظی برگرفتمی.(گلستان). || مرباسازنده.(ناظم الاطباء).

مربی. [م َ بی ی](ع ص) پرورش داده شده و پرورده شده و افزون شده.(ناظم الاطباء).

مربی. [م َ با](ع اِ) جائی که در آن تربیت می کنند و می پرورانند.(ناظم الاطباء). پرورشگاه.(یادداشت مرحوم دهخدا).

مربی. [م ُ](ع ص)آن که به بیشی خرید نماید.(منتهی الارب)(آنندراج). من یأتی الرباء.(متن اللغه). || نعت فاعلی است از ارباء.(متن اللغه). رجوع به ارباء شود.

مربی. [م ُ رَب ْ با](ع ص، اِ) پرورده.(مهذب الاسماء). تربیت کرده شده. پرورده شده.(غیاث اللغات). پروریده. تربیت کرده. برآمده. برآورده.(یادداشت مرحوم دهخدا). نعت مفعولی است از تربیت به معنی پروردن. رجوع به تربیت شود. || به رب ّ پرورده.(منتهی الارب). عمل آورده با رب ّ.(از متن اللغه). در شکر و عسل و غیره بعمل آورده. مربب. انبجات.(یادداشت مرحوم دهخدا). آنچه از قسم میوه در شیره قند پرورده کنند.(غیاث اللغات). مُربّا. رجوع به مربا شود.


شاهزاده

شاهزاده. [دَ / دِ] (ن مف مرکب، اِ مرکب) شاهزاد. از نژاد شاه. از نسل شاه. ملک زاده. مرد یا زنی که نسب به شاه برد:
بیفتاد از اسپ اندرون شهریار
دریغ آن جوان شاهزاده سوار.
دقیقی.
یکی ترک تیری برو برگشاد
شد آن خسرو شاهزاده بباد.
دقیقی.
چنین شهریار و چنین شاهزاده
که دید و که داده ست هرگز نشانی.
فرخی.
ای شاه و شاهزاده و شاهی بتو بزرگ
فرخنده فخر دولت و دولت بتو جوان.
فرخی.
فکند آن تن شاهزاده بخاک
بچنگال کرد آن کمرگاه چاک.
فردوسی.
همه شاهزاده ز تخم قباد
بر ایشان همه فر یزدان و داد.
فردوسی.
یکی شاهزاده به پیش اندرون
جهاندیده با او بسی رهنمون.
فردوسی.
چشم همه دوستان گشاده
از دولت شاه و شاهزاده.
نظامی.
|| ولیعهد. (ناظم الاطباء).

عربی به فارسی

مربی

معلم , مربی , فرهیختار , مربا , فشردگی , چپاندن , فرو کردن , گنجاندن (با زور و فشار) , متراکم کردن , شلوغ کردن , شلوغ کردن (با امد و شد زیاد) , بستن , مسدود کردن , وضع بغرنج , پارازیت دادن , قرق شکارگاه , شکارگاه , کنسرومیوه , نگاهداشتن , حفظ کردن , باقی نگهداشتن

فرهنگ فارسی هوشیار

مربی

مربا در فارسی همبک پرورتک شکریزه پته (گویش گیلکی) ریچار ریچاله ریچال لیچار (گویش کاشمری) پرورده ارمگان پرورنده فرهنجنده (اسم) پرورده شده پرورش یافته. (اسم) پرورش دهنده تربیت کننده: دگر مربی اسلام شیخ مجدالدین که قاضیی به از و آسمان ندارد یاد. (حافظ)


شاهزاده

فرزند شاه شاهپور شاپور شهزاده جمع: شاهزادگان.

فرهنگ عمید

شاهزاده

شاهپور

فرهنگ معین

مربی

(مُ رَ بّ) [ع.] (اِفا.) پرورش دهنده.

(مُ رَ ب با) [ع.] (اِمف.) تربیت شده.

معادل ابجد

مربی شاهزاده

575

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری