معنی مرا

لغت نامه دهخدا

مرا

مرا. [م ِ] (از ع، اِمص) ستیزه. جدل. همسری. جدال. مراء. رجوع به مراء شود:
آن است مرا کز دل با من به مرانیست
آنها نه مرا اند که با من به مرااند.
ناصرخسرو.
در کان دل من گهر از بهر گروهی است
پاکیزه که بی هیچ مرا اند و مرااند.
ناصرخسرو.
بل مرا این مراست با قدما
که مجلی منم در این مضمار.
خاقانی.
تا بدانی که خدای پاک را
بندگان هستند پرحمله و مرا.
مولوی.
چون برآمد این نکاح آن شاه را
نا نژاد صالحان بی مرا.
مولوی.
- مرا کردن، ستیزه و لجاج کردن. همسری و مقابله نمودن:
اوت کشت و اوت هم خواهد درودن بی گمان
هر که کارد بدرود پس چون کنی چندین مرا.
ناصرخسرو.
بسا کاخا که محمودش بنا کرد
که از رفعت همی بامه مرا کرد.
نظامی عروضی.

مرا. [م ِ] (اِ) دوستی. یاری. || آفتاب. || جهان.عالم. || جرعه های مساوی. (ناظم الاطباء).

مرا. [م َ] (از « مََ »، مخفف «من » + را) من را. برای من. به من. مرا به دو صورت استعمال شده است: صورت مفعولی و صورت مسندالیهی. کلمه ٔ مرکب «مرا» در شواهدی که به دسترس بود بدین معانی آمده است:
به من. با من:
کنون همانم و خانه همان و شهر همان
مرا نگوئی کز چه شده ست شادی سوک.
رودکی.
چنین گفت هارون مرا روز مرگ
مفرمای هیچ آدمی را مجرگ.
بوشکور.
مرا گفت بگیر این و بزی خرم و دلشاد
وگر تنت خراب است بدین می کنش آباد.
کسائی.
به فرمان یزدان خجسته سروش
مرا روی بنمود در خواب دوش.
فردوسی.
مرا گفته بود او که باصدهزار
زره دار و بر گستوان ور سوار.
فردوسی.
|| من را (در حالت مفعولی یا مضاف الیه):
پیرفرتوت گشته بودم سخت
دولت تو مرا بکرد جوان.
رودکی.
کس فرستاد به سِرّ اندر عیارمرا
که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا.
رودکی.
اومرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم بر او نشسته مگس.
رودکی.
نداند مشعبد ورا پند چون
نداند مهندس مرا درد چند.
منجیک.
ای کرده مرا خنده خریش همه کس
ما را ز تو بس جانا ما را ز تو بس.
شاکر.
یارب مرا به عشق شکیبا کن
یا عاشقی به مرد شکیبا ده.
اورمزدی.
به یزدان بنالید گودرز پیر
که ای دادگر مرمرا دست گیر.
فردوسی.
به اومید رفتم به درگاه اوی
امید مرا جمله بیوارکرد.
بهرامی.
پس آنگه گفت کای داننده استاد
چنان خواهم تو گردانی مرا شاد.
نظامی.
|| نزد من:
کس فرستاد به سِرّ اندر عیار مرا
که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا.
رودکی.
مرا خوار شد جنگ دیو سفید
ز مردی شد امروز دل ناامید.
فردوسی.
|| من:
به یقین دانم کآن ترک ستمکاره ٔ من
از پی رغم مرا آن کند و این نکند.
سوزنی.
|| من را. برای من. (در حالت مسندالیهی):
مرا امروز توبه سود دارد
چنانچون دردمندان را شغوشه.
رودکی.
چو دینار باید مرا یا درم
فراآورم من به نوک قلم.
بوشکور.
نه مرا جای زیر سایه ٔ تو
نه ز آتش دهی به حشر جواز
زستن و مردنت یکی است مرا
غلبکن در چه باز یا چه فراز.
بوشکور.
عجب آید مرا ز تو که همی
چون کشی آن کلان دو خایه ٔ فنج.
منجیک.
مرا با چنین پهلوان تاو نیست
اگر رام گردد به از ساو نیست.
فردوسی.
جهانی سراسر به شاهی مراست
سر گاو تا برج ماهی مراست.
فردوسی.
مرا بود هم مادر و هم پدر
کنون روزگار وی آمد به سر.
فردوسی.
لب بخت فیروز را خنده ای
مرا نیز مروای فرخنده ای.
عنصری.
ور زآنکه به خدمت نکنی بهتر از این جهد
هر چند مرائی به حقیقت نه مرائی.
منوچهری.
آن است مرا کز دل با من به مرا نیست
آنها نه مرااند که با من به مرااند.
ناصرخسرو.
بل مرا این مراست با قدما
که مجلی منم در این مضمار.
خاقانی.

مرا. [م ِ] (از ع، اِمص) در این بیت از مسعودسعد ظاهراً به جای «مَرْی ْ» استعمال شده است و آن دست و پا کوفتن اسب است به زمین:
نه این تازیان را مرا و چرا
نه این بختیان را نشاط کنام.
مسعودسعد.

فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی هوشیار

مرا

من را بمن و آن در موارد ذیل آید: بصورت مفعول: اگر بخت پیروز یاری دهد مرا بر جهان کامگاری دهد. . . (شا)، بصورت مسندالیه: اکنون مرا آن قدر نباشد، بمعنی برای من: که باشد مرا و ترا کارگر چو مردم حدامند از به بتر ک (شا) ‎ (مصدر) ستیزه کردن جدال کردن: خلاف کردن اندر سخن وجدل کردن، (اسم) ستیزه جدال.

فرهنگ عمید

مرا

ستیزه کردن،
نزاع، جدال، ستیزه،
* مرا کردن: [قدیمی] = مِرا

فرهنگ معین

مرا

به صورت مفعول، به صورت مسندالیه، به معنی «برای من ». [خوانش: (مَ) (ضم.+ علامت مفعول و غیره) من را، آن را در موارد ذیل آید: ]

حل جدول

مرا

ضمیر مفعولی

جدال، ستیزه، ضمیر مفعولی

جدال و ستیزه، ضمیرمفعولی

جدال و ستیزه

فارسی به عربی

مرا

لغم، نی

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

مرا

Bergwerk, Grube (f), Mein, Meiner, Meines, Zeche (f), Ich, Mich, Mir

واژه پیشنهادی

مرا دریاب

مرا ببین

معادل ابجد

مرا

241

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری