معنی مدیریت

لغت نامه دهخدا

مدیریت

مدیریت. [م ُ ری ی َ] (ع مص جعلی، اِمص) مدیر بودن. مدیری: مدیریت کل، مدیریت عامل، مدیریت دبستان. رجوع به مدیری و مدیر شود.

فارسی به انگلیسی

مدیریت‌

Administration, Conduct, Direction, Directorship, Management, Managing, Supervision

فرهنگ معین

مدیریت

(مص جع.) مدیر بودن، مدیری، علم و هنر متشکل کردن، همآهنگ کردن. [خوانش: (مُ یَّ) [ع.]]

مترادف و متضاد زبان فارسی

مدیریت

تدبیر، کیاست، ریاست، تمشیت

فرهنگ فارسی هوشیار

مدیریت

در تازی نیامده راینیتاری سالاری مدیر بودن مدیری.

فارسی به آلمانی

مدیریت

Behandlung (f), Besorgung (f), Betrieb (m), Generalsrang [noun], Leitung (f)

حل جدول

مدیریت

مهارت اجرایی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مدیریت

گردانش، گردانندگی

فارسی به عربی

مدیریت

اداره، إدارَه


مدیریت هیأت

إداره البَعثَه


مدیریت علمی

إداره المَعلوماتِ


مقام مدیریت

مدیریه


مدیریت کل

أدارعامّه


مدیریت تشریفات

إداره المَراسِمِ

واژه پیشنهادی

مدیریت

برنامه ریزی


مرکز مدیریت تماس

کال سنتر

معادل ابجد

مدیریت

664

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری