معنی مدرس

لغت نامه دهخدا

مدرس

مدرس. [م َ رَ] (اِخ) از ایالات جنوبی هندوستان است. مرکز آن بندری است به همین نام با قریب دو میلیون نفر جمعیت. جمعیت ایالت مدرس بیش از 43 میلیون نفر است.

مدرس. [م ُ دَرْ رِ] (اِخ) نصراﷲ (سید...) بن حسین بن علی بن اسماعیل موسوی حایری، مکنی به ابوالفتح و ملقب به صفی الدین و مشهور به مدرس، از علمای امامیه و شاعران قرن دوازدهم هجری قمری و معاصران نادرشاه افشار است. در کربلا به تدریس علوم دینی اشتغال داشته و در سفر نادرشاه به آن دیار مورد توجه واقع گشته و شاه او را به سفر حج فرستاد و سپس به سفارت روانه ٔ استانبول گشت و بر اثر سعایت درباریان سلطان روم به تهمت فساد مذهب در سال 1168 هَ. ق. به قتل رسید. از تصنیفات اوست: آداب تلاوه القرآن، تخمیس قصیده ٔ میمیه ٔ فرزدق، رساله در تحریم شرب توتون، الروضات الزاهرات فی المعجزات بعد الوفاه، سلاسل الذهب المربوط بقنادیل العصمه الشامخه الرتب، و دیوان اشعار. (از ریحانه الادب ج 5 ص 274). رجوع به روضات الجنات ص 758 و مستدرک الوسایل ج 3 ص 385 و کنی و القاب ج 1 ص 49 و متفرقات الذریعه شود.

مدرس. [م ُ دَرْ رِ] (اِخ) حسن (سید...) بن سید اسماعیل بن میر عبدالباقی، اصفهانی قمشه ای. از سادات طباطبائی و از علمای امامیه و از رجال سیاست این قرن است. به سال 1287 هَ. ق. در یکی از قرای اردستان متولد شد. پس از تحصیل در شهرضا و اصفهان و عراق در سن 16 سالگی به اصفهان رفت و سیزده سال در آن شهر به تحصیل پرداخت سپس عازم عتبات شد پس از بازگشت به اصفهان به تدریس پرداخت آنگاه به تهران آمد در سال 1328 هَ. ق. از طرف علمای نجف به عنوان عالم طرازاول در دوره ٔ دوم مجلس تعیین شد و در دوره ٔ سوم از طرف مردم تهران به نمایندگی انتخاب گردید. در محرم سال 1324 هَ. ق. به همراه عده ای از رجال و نمایندگان مجلس در مهاجرت بود و در هیأت دولتی که مهاجران تعیین کردند وزیر دادگستری گردید. سپس به تهران بازگشت و بعد از آن چندین دوره به مجلس شورای ملی راه یافت. در دوره ٔ پنجم رهبر نمایندگان اقلیت بود و یکبار مورد سوء قصد واقع شد ولی جان بسلامت برد، سرانجام پس از چند سال حبس و تبعید درسال 1356 هَ. ق. در کاشمر درگذشت و در همانجا مدفون شد. رجوع شود به تاریخ رجال ایران ج 1 صص 343-345.

مدرس. [م ُ دَرْ رِ] (اِخ) علی زنوزی، از دانشمندان و حکمای متأخر است، در مدرسه ٔ سپهسالار تدریس می کرد و به سال 1307 هَ. ق. درگذشت و در جوار بقعه ٔ شاه عبدالعظیم مدفون گشت، از اشعار اوست:
خورشید وجود تا ز رخ پرده گشود
بنمود جمال خویش آنگونه که بود
در آیت احمد آنچه او داشت گذاشت
مرآت علی چنانکه او بود نمود.
(از طرایق الحقایق ج 3 ص 504).
رجوع به فرهنگ سخنوران شود.

مدرس. [م ُ دَرْ رِ] (اِخ) محمدعلی بن محمد طاهربن نادر محمد تبریزی معروف به مدرس، از دانشمندان و مؤلفان متأخر است. تألیفات او بدین شرح است: 1- حیاض الزلائل فی ریاض المسائل. 2- الدر الثمین أو دیوان المعصومین. 3- ریحانه الادب فی تراجم المعروفین بالکنیه او اللقب. 4- غایهالمنی فی تحقیق الکنی. 5- فرهنگ بهارستان، در مترادفات زبان فارسی. 6- فرهنگ نگارستان، در لغت فارسی. 7- فرهنگ نوبهار، در لغت فارسی. 8- قاموس المعارف. 9- کفایهالمحصلین فی تبصره احکام الدین. 10- نثراللئالی در شرح نظم اللئالی، در تجوید. 11- امثال و حکم ترکی آذربایجانی. رجوع به ریحانهالادب ج 5 ص 269 و ج 1 مقدمه و ج 7 خاتمه شود.

مدرس. [م ُ دَرْ رَ] (ع ص) مجرب. (متن اللغه) (اقرب الموارد). مرد آزمایش دیده. (منتهی الارب).

مدرس. [م ُدْ دَ رِ] (ع ص) کسی که مطالعه می کند و اهتمام می نماید. (ناظم الاطباء).

مدرس. [م ُ دَرْ رِ] (ع ص) مقری ٔ. (اقرب الموارد). معلم. درس گوی. آموزگار. استاد. درس دهنده:
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد.
حافظ.
|| بسیار درس گو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کثیرالدرس (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
رجوع به معنی اول شود.

مدرس.[م ُ دَرْ رِ] (اِخ) نصراﷲ (میرزا...) شیرازی، معروف به مدرس، از علمای امامیه ٔ قرن سیزدهم است و به سال 1291 هَ. ق. درگذشته. او راست حواشی بر تفسیر بیضاوی، رسائل شیخ مرتضی انصاری، و فصول الاصول. (از ریحانه الادب ج 5 ص 475). رجوع به متفرقات الذریعه شود.

مدرس. [م ُ دَرْ رِ] (اِخ) محمدرضا (میرزا سید...) بن محمد مؤمن امامی خاتون آبادی اصفهانی، معروف به مدرس، از علمای امامیه ٔ قرن دوازدهم هجری قمری است و در اواخر عهد صفویه می زیسته، از تصانیف اوست: ابواب الهدایه، جنات الخلود، خزائن الانوار. (از ریحانه الادب ج 5 ص 268). رجوع به متفرقات الذریعه شود.

مدرس. [م ُ دَرْ رِ] (اِخ) مهدی (حاجی میرزا...) بن میرزا جعفر آشتیانی الاصل تهرانی مولد و مسکن، مشهور به مدرس آشتیانی، از فقهای امامیه و دانشمندان متأخر است. او راست حواشی وشروحی بر اسفار ملاصدرا، رسائل انصاری، منظومه ٔ سبزواری، شفای ابن سینا، کفایه ٔ خراسانی، مکاسب انصاری، ورسایلی در جبر و تفویض، علم اجمالی، طلب وارده، وحدت وجود، قاعده ٔ صدور. (از ریحانه الادب ج 5 ص 272).

مدرس. [م َ رَ] (ع اِ) موضعالدرس. موضعالدراسه. (متن اللغه). محلی که در آن تدریس کنند. جای تدریس. آموزشگاه. (فرهنگ فارسی معین). مدرسه. رجوع به مدرسه شود.

مدرس. [م ُ دَرْ رِ] (اِخ) ابوالقاسم (سیدمیرزا...) حسینی خاتون آبادی اصفهانی، معروف به مدرس، از مؤلفان قرن دوازدهم هجری قمری است. به سال 1303 هَ. ق. درگذشت. او راست: تفسیر قرآن مجید به فارسی، حاشیه ٔ استبصار، حاشیه ٔ تهذیب، حاشیه ٔ کافی، حاشیه ٔ من لایحضره الفقیه، شرح نهج البلاغه. (از ریحانه الادب ج 5 ص 267). رجوع به اعیان الشیعه ج 8 ص 111 شود.

مدرس. [م ُ دَرْ رِ] (اِخ) حسن (سید...) بن علی بن امیر اسماعیل، واعظ حسینی اصفهانی، مشهور به مدرس، از علمای امامیه ٔ قرن سیزدهم است. به سال 1273 هَ. ق. در اصفهان وفات یافت. او راست: اصالهالبرائه، اصالهالصحه، جوامعالکلم، شرح مختصر نافع محقق، قاعده لاضرر، و غیره. (از ریحانه الادب ج 5 ص 267).رجوع به متفرقات الذریعه و روضات الجنات ص 182 شود.

مدرس. [م ُ رِ] (ع ص) سبق گوینده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آزماینده و تعلیم کننده ٔ درس. (ناظم الاطباء): درس و أدرس الکتاب، درسه. (متن اللغه). رجوع به مُدَرِّس شود.

مدرس. [م َ دَ] (اِ) مترس. چوب کنده ای که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد. || شکلی که در کشتزار سازند برای دفع جانوران موذی. (ناظم الاطباء). رجوع به مترس و مترسک شود.

مدرس. [م ُ دَرْ رِ] (اِخ) علی (میرسید...) بن سید علی رضابن زین العابدین حسنی یزدی، معروف به مدرس از علمای امامیه و شاعران متأخر است. به سال 1329 هَ. ق.درگذشته است.کتاب الهام الحجه فی العقاید الحقه و اصول الدین تألیف اوست. طبع شعری داشته و ابتدا شائق و بعداً مشتاق تخلص میکرده است و این بیت از اوست:
غبار مدرسه گر تیره کرد رویم از اول
هزار شکر که آخر به آب میکده شستم.
(از ریحانه الادب ج 3 ص 504).
رجوع به الذریعه ج 2 ص 301 شود.

مدرس. [م ُ دَرْ رِ] (اِخ) محمدعلی (میرزا...) بن محمد نصیر چهاردهی رشتی گیلانی، معروف به مدرس و مدرس چهاردهی، از اجله ٔ علمای امامیه ٔ قرن چهاردهم است. و به سال 1334 هَ. ق. درگذشته است. او راست: 1- اصول الفقه. 2- تبیان اللغه. 3- التحفه الحسینیه. 4- التذکره الغرویه. 5- ترجمه ٔ مصائب النواصب و نواقض الروافض. 6- ترجمه ٔ مکارم الاخلاق طبری. 7- ترجمه ٔ نجاه العباد. 8- ترجمه ٔ منهج المقال فی علم الرجال، و نیز حاشیه ای بر تشریح الافلاک، خلاصه الحساب، رسائل شیخ انصاری ما ریاض المسائل یا قوانین الاصول و مبحث قبله از شرح لمعه و شروحی بر قواعد علامه، منظومه ٔ فقه بحر العلوم، دعای سماه و صباح، صحیفه ٔ سجادیه و غیره. رجوع به ریحانه الادب ج 5 ص 272 و مجلات الذریعه و احسن الودیعه ج 1 ص 130 و فهرست مؤلفان تألیف خانبابا مشار ج 4 ص 432 و 433 شود.

مدرس. [م ِ رَ] (ع اِ) مَدرَس. موضع درس و جای درس گفتن. (ناظم الاطباء). جائی که در آن تدریس کنند. (از اقرب الموارد). رجوع به مدرسه و مَدرَس شود. || کتاب درسی. کتابی که تدریس شود. (اقرب الموارد). کتاب. (متن اللغه) (منتهی الارب).

فرهنگ معین

مدرس

(مُ دَ رِّ) [ع.] (اِ فا.) معلم.

(مَ رَ) [ع.] (اِ.) جای درس گفتن.

فرهنگ عمید

مدرس

درس‌دهنده، آموزگار،

حل جدول

مدرس

آموزشیار

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مدرس

آموزگار، استاد

کلمات بیگانه به فارسی

مدرس

استاد، آموزگار

مترادف و متضاد زبان فارسی

مدرس

آموزگار، آموزنده، استاد، دبیر، مربی، معلم،
(متضاد) شاگرد، متعلم

فارسی به انگلیسی

مدرس‌

Instructor, Lecturer, Teacher

فارسی به عربی

مدرس

محاضر، معلم

فرهنگ فارسی هوشیار

مدرس

جای تدریس، آموزشگاه

فرهنگ فارسی آزاد

مدرس

مُدَرِّس، درس دهنده، استاد، معلم،

مِدرِس، کتاب درسی، کتابی که تدریس شود، محل درس دادن (جمع: مَدارِس)،

فارسی به آلمانی

مدرس

Lehrer (m), Lehrerin (f)

معادل ابجد

مدرس

304

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری