معنی مختلف
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مُ تَ لِ) [ع.] (اِفا.) گوناگون، جورواجور.
فرهنگ عمید
جورواجور، گوناگون،
اختلافکننده،
ویژگی آنچه یا آنکه پیوسته میآید و میرود: کاین سیل متّفق بکنَد روزی این درخت / واین باد مختلف بکُشد روزی این چراغ (سعدی۲: ۴۷۷)،
حل جدول
گوناگون، متنوع
فرهنگ واژههای فارسی سره
درهم، گوناگون، ناهمسان، ناهمگون
مترادف و متضاد زبان فارسی
جوراجور، گوناگون، گونهگون، متعدد، متفاوت، متنوع،
(متضاد) مشابه، همگون
کلمات بیگانه به فارسی
گوناگون
فارسی به انگلیسی
Assorted, Different, Diverse, Several, Variant, Varied, Variegated, Various
فارسی به ترکی
çeşitli, türlü
فارسی به عربی
عده، متباعد، متباین، متنوع، مختلف
عربی به فارسی
متمایز , متفاوت , دارای رنگهای گوناگون , رنگارنگ , گوناگون , متنوع , مختلف , چندتا , چندین , جورواجو
فرهنگ فارسی هوشیار
اختلاف کننده، ناهموار، ناموافق
فرهنگ فارسی آزاد
مُختَلِف، غیر مُتَّسفِق، اختلاف ورزنده، در فارسی بیشتر به معنای گوناون و متفاوت مصطلح است،
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Abweichend, Einige, Etliche, Mehrere einzelne, Mehrere, Variante (f)
معادل ابجد
1150