معنی محکم کردن

فارسی به انگلیسی

محکم‌ کردن‌

Clamp, Fasten, Firm, Fix, Seal, Secure, Set, Shore, Skewer, Solidify, Stabilize, Support, Toughen, Underpin

فارسی به ترکی

محکم کردن‬

sağlamlaştırmak

فرهنگ فارسی هوشیار

محکم کردن

پشینیدن پتودن تنودن (مصدر) استوار کردن پا برجا کردن ثابت نمودن: چون شب شد او در کوشک را محکم کرد.


محکم کمانی کردن

(مصدر) دلیری کردن، تشدد کردن تغییر نمودن: تو نیز اکنون مکن محکم کمانی بدل یادآر مهر سالیانی. (ویس ورامین)

حل جدول

محکم کردن

استوار کردن، سفت کردن، پابرجا کردن، تایید

تسدید

شد

تاکید

مترادف و متضاد زبان فارسی

محکم کردن

استوار کردن، سفت کردن، قایم کردن، ثابت نمودن، پابرجا کردن،
(متضاد) سست کردن

لغت نامه دهخدا

کار محکم کردن

کار محکم کردن. [م ُ ک َ ک َ دَ] (مص مرکب) استوار کردن آن. محکم کاری کردن. ابرام. (ترجمان القرآن):
گرفتم عقل محکم کرد کار خویش را صائب
ره سیل قضا را سد اسکندر نمی بندد.
صائب (از آنندراج).


محکم کمانی کردن...

محکم کمانی کردن. [م ُ ک َ ک َ ک َ دَ] (مص مرکب) دلیری کردن. || کنایه از تشدد کردن. تغیر نمودن. سختگیری کردن:
تو نیز اکنون مکن محکم کمانی
بدل یاد آر مهر سالیانی.
(ویس و رامین).


محکم

محکم. [م ُ ک َ] (ع ص) استوار. استوارشده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بناء محکم، بنائی استوار و مانع از تعرض غیر. (کشاف اصطلاحات الفنون). رصین. حصین. مستحکم. متین. قرص. قایم. ثابت. پابرجا. رزین:
چون برون کرد زو به زور و به هنگ
در زمان درکشید محکم تنگ.
شهید.
مثل سلطان و مردمان چون خیمه ٔ محکم نیک ستون است. (تاریخ بیهقی ص 386). بندی آهنین محکم از جهت ملک ساخته بود بر دست و پای او نهادم. (مجمل التواریخ). باد سخت... بناهای محکم و کوشکهای بلند را بگرداند. (کلیله و دمنه).
گویم که چهار اساس عمر است
چون سبع شداد باد محکم.
خاقانی.
اگر چه بریده پرم جای شکرست
که بند قفس سخت محکم ندارم.
خاقانی.
و شواهد سرایر ناصحان هر ساعت محکم تر و هر لحظه مستحکم تر است. (سندبادنامه ص 10). به تو بنیاد عدل محکم باد. (سندبادنامه ص 11).
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بنیادش نه بنیادی است محکم.
سعدی.
تو عهد و وفای خود شکستی
وز جانب ما هنوز محکم.
سعدی.
- بنای محکم، بنای استوار و قوی ارکان:
لاد را بر بنای محکم نه
که نگهدار لاد بن لاد است.
فرالاوی.
- بندی محکم، که بافتی قوی بنیاد و استوار سخت دارد:
گفتی ز خود فنا شو تا محرم من آئی
بندی است سخت محکم این جمله هم تو دانی.
ناصرخسرو.
- به محکمی نشاندن، در محلی استوار جای دادن. در مکانی حصین و استوار داشتن: اپرویز زنان و ثقل را گسیل کرده بود و به محکمی نشانده و خود با بندویه و بسطام... فرات عبره کردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 100).
- محکم بستن، استوار بستن چیزی را:
نشست از برش در زمان شیر مست
دو بازوی بهزاد محکم ببست.
(ملحقات شاهنامه).
کبشها و گوسفندهای بزرگ را دست وپای محکم می بست و سر ایشان می برید. (تاریخ قم ص 23).
- محکم داشتن، محکم کردن. سخت و استوار کردن.
- || استوار و پابرجا نگه داشتن:
گر حکم تو سریر تو محکم نداردی
زیرتو از سرور تو بر پردی سریر.
منوچهری.
- محکم شدن، استوار شدن. پابرجا گشتن:
شده محکم به شمشیر تو بنیاد مسلمانی
که شمشیر تو در ملت پناه هر مسلمان شد.
معزی.
- محکم کردن، استوار کردن. پابرجا کردن. ثابت نمودن. شَدّ. قوی بنیاد و استوار ساختن:
گرد کردند سرین محکم کردند رقاب
رویها یکسره کردند به زنگار خضاب.
منوچهری.
بناها در ازل محکم تو کردی
عقوبت در رهت باید کشیدن.
ناصرخسرو.
- || استواربستن:
محکم کند سرهای خم تا ماه پنجم یا ششم
و آنگه بیاید با فدم آنگه بیارد باطیه.
منوچهری.
چون شب شد او در کوشک را محکم کرد. (تاریخ بخارا ص 92).
- محکم گردانیدن، محکم کردن. استوار کردن: هر دو را به یکدیگر ثابت و محکم و... گردانید. (سندبادنامه ص 4).
- محکم گردیدن، محکم گشتن. درست و استوار شدن: تا کار تو محکم گردد. (مجمل التواریخ و القصص ص 287).
- محکم گرفتن، استوار گرفتن. محکم نگاه داشتن. سخت و بقوت گرفتن و داشتن:
تا نگیرم دامن اقبال او محکم به چنگ
تا نبوسم خاک زیر پای او طول الزمن.
منوچهری.
- محکم گشتن، سخت شدن. استوار شدن. پابرجا و ثابت شدن.
- || پایدار و جایگیر و استوار گشتن: و بیماری محکم گشته بود. (هدایهالمتعلمین در طب ص 210). و اگر این سوءالمزاج محکم گشته بود. (هدایهالمتعلمین ص 480).
- محکم نشاندن، استوار نشاندن. پابرجا و ثابت کردن.
- محکم نهادن، استوار ساختن. بر پایه ٔ ثابت قرار دادن: چون ترتیب ملک و قواعد سیاست محکم نهاده بود. (سیاست نامه ص 53).
- نامحکم، سست. ناپایدار:
نخست اندیشه کن آنگاه گفتار
که نامحکم بود بی اصل دیوار.
سعدی.
|| استوار. درست. متکی بر اصول:
این سخن ای غافل کی گفتمی
گرنه چنین محکم و عالیستی.
ناصرخسرو.
|| ثابت. برقرار. زایل نشدنی:
چو دیدم که جهل اندر او محکم است
خیال محال اندر او مدغم است.
سعدی.
|| پابرجا. پایدار. تغییرناکردنی:
مگو دیگر که حافظ نکته دان است
که ما دیدیم و محکم جاهلی بود.
حافظ.
|| سخت. مقابل سست:
چون ژاله به سردی اندرون موصوف
چون غوره به خامی اندرون محکم.
منجیک.
|| مجازاً تند و باتشدد. نامتزلزل. با استواری در بیان: بونصر برفت و پیغامی سخت محکم و جزم بداد. (تاریخ بیهقی ص 26). || زفت. سفت. (یادداشت مرحوم دهخدا):
ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی
همچون زبر چشم یکی محکم بالو.
شاکر بخاری.
|| سخت آکنده. توسعاً بسیار. (یادداشت مرحوم دهخدا):
کنگی بلندبینی و کنگی بلند پای
محکم سطبر ساقی زین گرد ساعدی.
عنصری.
|| چسبیده. || پیچ شده. || بازداشته شده از فساد. منعکرده شده. (ناظم الاطباء). || مقابل متشابه. آیه ای که معنای آن صریح و واضح باشد. آیه ای که بدلیل جلی یا خفی علم بدان حاصل شود. هر آیت از قرآن که ظاهر لفظ او مطابق معنی او بود مثل: قل هواﷲ احد. لاتقتلوا النفس التی حرم اﷲ الا بالحق. (قرآن 151/6) لاتقربوا الزنا (قرآن 32/17). لاتقربوا مال الیتیم (قرآن 152/6). و رجوع به محکمات و نیز رجوع به متشابه شود:
گفتم که محکم و متشابه چگونه بود
گفتا که این تن آمد و آن جان به خلق در.
ناصرخسرو.
رمز عشق را تفسیر برخواند و محکم و متشابه هجران را تأویل شناخت. (سندبادنامه ص 189).
- آیت محکم، مقابل آیت متشابه:
چون چون و چرا خواستم و آیت محکم
در عجز بپیچیدند این کور شد آن کر.
ناصرخسرو.
ایشان گویند ما در محکم تنزیل قرآن مجید خواندیم و دانستیم. (کشف الاسرار ج 2 ص 529).
- محکم تنزیل، آیات محکمه ٔ قرآن: نبینی که حق تعالی در محکم تنزیل از نعیم بهشت خبر میدهد. (گلستان).
|| (اصطلاح درایه) حدیثی است که مراد متکلم آن از ظواهر الفاظش بدون قرینه ٔ خارجی مفهوم گردد. اگر چیزی بدون قرینه و دلیل خارجی مفهوم نگردد آن را متشابه گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || در اصطلاح محدثان عبارت است از حدیثی که مقبول و معمول به و سالم از معارضه باشد یعنی خبر دیگری که ضد آن حدیث باشد روایت نشده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). || (اصطلاح علم اصول) در اصطلاح علماء اصول عبارت از لفظی است که احتمال نسخ و تبدیل درباره ٔ آن داده نشود و عدم احتمال نسخ گاه برای معنی و مقصودی است فی ذاته به این که در آن لفظ عقلاً احتمال تبدیل نرود مانند آیات دلالت کننده بر وجود صانعو صفات او جل شأنه و حدوث عالم و این نوع لفظ را محکم عینی نامند و گاه باشد که بر اثر رحلت حضرت پیغمبر (ص) و انقطاع وحی، آن لفظ را از نسخ و تبدیل مصون شمارند و این نوع لفظ را محکماً لغیره خوانند و ضد محکم متشابه باشد و آن لفظی است که چیزی از آن مفهوم نشود و امید آن که پرده ٔ ابهام از آن برداشته شود نرود مانند حروف مقطعات در آغاز پاره ای از سوره ها و درمحکم و متشابه اقوال بسیاری است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). آن لفظی است که در مراد آن احتمال تبدیل و تخصیص و تأویل و نسخ داده نشود و این لفظ از بناء محکم یعنی متقن و مانع از فروریختن مشتق شده است مانند آیه ٔ ان اﷲ بکل شی ٔ علیم و آیات دال بر ذات و صفات حق تعالی زیرا اینگونه آیات احتمال نسخ در آنها نمی رود. زیرا اگر مراد از لفظآشکار باشد و احتمال نسخ در آن نباشد آن محکم است واگر تأویل در آن باشد مفسر است. (از تعریفات). و رجوع به متشابه شود.

محکم. [م ُ ک ِ] (ع ص) استوارکننده. (ناظم الاطباء). استوارگرداننده. (آنندراج).

محکم. [م ُ ح َک ْ ک َ] (اِخ) (... الیمامه) مردی از اهل یمامه که همراه مسیلمه ٔ کذاب بود و خالدبن ولید او را به قتل رسانید. (از منتهی الارب).

فارسی به عربی

محکم کردن

احکام، اربط، تکلم، حصه، سد، مازق، مسمار

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

محکم کردن

Schnorren [verb]

معادل ابجد

محکم کردن

382

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری