معادل ابجد
محو در معادل ابجد
محو
- 54
حل جدول
محو در حل جدول
- نابود شده
مترادف و متضاد زبان فارسی
محو در مترادف و متضاد زبان فارسی
-
زایل، معدوم، منهدم، نابود، نیست، ازبین بردن، زدودن، ستردن، امحا، پاک، زدوده، محذوف، مدهوش، نسخ، اضمحلال، زوال، نابودی، ناپیدا، ناپدید، پنهان، نهان، غرق، غرقه، مجذوب،
(متضاد) صحو، پیدا. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
محو در فرهنگ معین
- ستردن، زایل کردن، نابود کردن، پاک کردن نوشته. [خوانش: (مَ) [ع. ] (مص م. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
محو در لغت نامه دهخدا
-
محو. [م َح ْوْ] (اِخ) اسم موضعی است از ناحیه ٔ سایه و نیز گویند نام وادیی است که در آن چیزی نروید. خنساء گوید:
لتجری المنیه بعد الفتی الَ.
سغادر بالمحو اذلالها.
(معجم البلدان). توضیح بیشتر ...
- محو. [م َح ْوْ] (اِخ) استرآبادی، حاج ملا محمد باقر استرآبادی از معاصران هدایت صاحب مجمع الفصحاء و ریاض العارفین است. در ابتدا تحصیل علوم عقلی و نقلی کرد و سپس طالب محبت اهل ذوق شد و به مصاحبت آنان رسید و مسافرتها کرد. روزگاری به ریاضت به سر آورد تا به کمالات صوری و معنوی آراسته گشت و مؤمنی محقق و عارفی مدقق گردید. به حاج محمد حسن نائینی که به چند واسطه به شیخ محمد مؤمن استیری سبزواری از اکابر مشایخ نسبت داشت، ارادت داشت و طریق اخلاص می سپرد. توضیح بیشتر ...
- محو. [م َح ْوْ] (ع اِ) سیاهی که در ماه دیده می شود. (منتهی الارب). سیاهی ماه. (مهذب الاسماء). توضیح بیشتر ...
- محو. [م َح ْوْ] (ع مص) پاک کردن نبشته و نقش و جز آن را. (از منتهی الارب). مَحَّی. (منتهی الارب). پاک کردن حروف و نقوش را از لوح و جز آن. (غیاث) (آنندراج). دور کردن چنانکه نوشته و نقش از لوح. پاک کردن نوشته از لوح. (کشاف اصطلاحات الفنون). ستردن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن) (مجمل اللغه). زدودن. طمس. (منتهی الارب). پاک کردن. (مجمل اللغه). زائل و معدوم کردن. نفی کردن. از میان بردن. از میان برداشتن، ماحی، نبی صلی اﷲ علیه وسلم بدان جهت که محو کرد کفر را به وسیلت ذات آن حضرت. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
محو در فرهنگ عمید
-
از بین بردن، زایل کردن،
(صفت) [مجاز] بسیارشیفته و توجهکننده به چیزی،
(صفت) [عامیانه، مجاز] ویژگی آنچه کاملاً آشکار و مشخص نیست، مبهم،
(تصوف) [مقابلِ اثبات] از بین بردن صفات و عادات بشری برای رسیدن به ذات خداوند، محق،
* محو شدن (گشتن): (مصدر لازم) [مجاز]
سترده شدن، از بین رفتن، نابود گشتن،
(تصوف) رسیدن به مقام محو،
* محو کردن (گردانیدن): (مصدر متعدی) ستردن، نابود ساختن،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
محو در فارسی به انگلیسی
- Blur, Smudgy
فارسی به عربی
محو در فارسی به عربی
- سدیمی، غامض
عربی به فارسی
محو در عربی به فارسی
- پاک شدگی , تراشیدگی , حک , جای پاک شدگی
فرهنگ فارسی هوشیار
محو در فرهنگ فارسی هوشیار
- پاک کردن حروف و نقوش را از لوح، پاک کردن نوشته و نقش و جز آن را، زایل کردن. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد
محو در فرهنگ فارسی آزاد
- مَحو، (مَحا، یَمحُو و یَحمحی) برطرف کردن و از بین بردن اَثَر، محو شدن و از بین رفتن اثر،. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید