معنی محمودغزنوی

حل جدول

محمودغزنوی

پسر سبکتکین موسس غزنویان


از غلامان محمودغزنوی

ایاز


پزشک مخصوص سلطان محمودغزنوی

ابوالعلای طبیب


پسر سبکتکین موسس غزنویان

محمودغزنوی


ایاز

از غلامان محمودغزنوی


ابوالعلای طبیب

پزشک مخصوص سلطان محمودغزنوی

لغت نامه دهخدا

ابویعقوب

ابویعقوب. [اَ بو ی َ] (اِخ) نصر (امیر...). برادر محمودغزنوی. رجوع به یوسف بن ناصرالدین سبکتکین... شود.


ابوسعد

ابوسعد. [اَ س َ] (اِخ) مسعدی وکیل در مسعودبن محمودغزنوی. رجوع به ص 84 و 85 تاریخ بیهقی چ ادیب شود.


نصر

نصر. [ن َ] (اِخ) ابن احمدبن طاهربن خلف مکنی به ابوالفضل از نوادگان عمرولیث صفاری است، وی از طرف سلطان محمودغزنوی حکومت سیستان یافت و به سال 465 هَ. ق. درگذشت. رجوع به تاریخ گزیده چ نوائی حاشیه ٔ ص 376 شود.


مسعودی

مسعودی. [م َ](ص نسبی) منسوب به مسعود که مراد سلطان مسعودبن محمودغزنوی است. این ترکیب و گاه به صورت جمع(یعنی مسعودیان) در تاریخ بیهقی مکرر به کار رفته است. و مقصوداز آن اطرافیان و هواداران سلطان مسعود است در مقابل محمودی(محمودیان یا پدریان) که طرفداران پدر وی بودند: این گرگ پیر گفت قومی ساخته اند از محمودی و مسعودی و به اغراض خویش مشغول، ایزد عز ذکره عاقبت به خیر بکناد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 230).


شجاع

شجاع. [ش ُ] (اِخ) ابن غزنوی. طغرل کافرنعمت از غلامان محمودی بر عبدالرشیدبن محمودغزنوی عاصی شد و او را بکشت گروهی از شاهزادگان محمودی و مسعودی در قلعه ٔ دهک و گروه دیگر را در قلعه ٔ عبید زندانی ساخت و سپس به قتل زندانیان دهک امر کردولی فرمان وی دایر بر کشتن زندانیان عبید بسبب کشته شدن خودش اجرا نگردید و شجاع از این شه زادگان بود که از مرگ رهایی یافت. (از تاریخ گزیده چ اروپا ص 403 و 404). و نیز رجوع به اخبارالدوله السلجوقیه شود.


علی غزنوی

علی غزنوی. [ع َ ی ِ غ َ ن َ] (اِخ) ابن مسعودبن محمودغزنوی. ملقب به بهاءالدوله و مکنی به ابوالحسن. وی عم مسعودبن مودود بود که چون مسعود در صغر سن به سلطنت رسید و کفایت اداره ٔ مملکت را نداشت، بزرگان مملکت در ماه رجب سال 440 هَ. ق. وی را از سلطنت خلع کرده عمش علی بن مسعود را به سلطنت نشاندند. بهاءالدوله علی، قریب دو سال فرمانروائی کرد و سپس در سال 441 هَ. ق. به واسطه ٔ خروج عبدالرشیدبن محمود، از غزنین فرار کرد. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 359) (از معجم الانساب زامباور ص 418) (طبقات سلاطین اسلام ص 259).


ناردین

ناردین. (اِخ) از ولایات هندوستان است و به سال 405 هَ. ق. به دست سلطان محمودغزنوی گشوده شد. مؤلف «تاریخ دیالمه و غزنویان » آرد: سلطان محمود در سال 404 جنگ بزرگ دیگری در محل ناردین یکی از نقاط صعب العبور هندوستان کرده است که درتاریخ محاربات این پادشاه اهمیت فراوان دارد. سلطان محمود با لشکریانی عظیم در اواخر پائیز سال 404 به جانب هندوستان حرکت کرد اما سرمای شدید مانع از ادامه ٔ راه شد و ناگزیر به غزنین مراجعت کرد و تا فرارسیدن بهار به رفع نواقص سپاه پرداخت و در آغاز سال 405عازم هندوستان شد و در چند منزلی ناردین صف آرائی کرد و پس از نبردی سخت و دادن تلفات بسیار بر ناردین دست یافت. (از تاریخ دیالمه و غزنویان ص 240 و 241).


نامردی

نامردی. [م َ] (حامص مرکب) پستی. حقارت. (ناظم الاطباء). فرومایگی. دنائت. || بی حمیتی. بی غیرتی. بی مروتی. بی رگی. بی تعصبی. ناجوانمردی:
ز نامردی و خواب ایرانیان
برآشفت رستم چو شیر ژیان.
فردوسی.
نشاندند حرم ها را [حرم سلطان محمد محمودغزنوی را هنگام بردن به قلعه ٔ مندیش] در عماری ها... و بسیاری نامردی رفت در معنی تفتیش و زشت گفتندی. (تاریخ بیهقی ص 67).
ای بدل کرده دین به نامردی
چند از این نان و چند از این خوردی.
سنائی.
گفت هیهات خون خود خوردی
این چه نااهلی است و نامردی.
سعدی.
از آن بی حمیت بباید گریخت
که نامردیش آب مردم بریخت.
سعدی.
|| جبن. ترس. (ناظم الاطباء). دلیری و مردانگی نداشتن:
در حلقه ٔ کارزار جان دادن
بهتر که گریختن به نامردی.
سعدی.
|| عنن. نزدیکی با زن نتوانستن. (ناظم الاطباء). عَنانه. عنینه. تعنینه. (از منتهی الارب). مردی نداشتن. از انجام دادن وظایف شوهری و زناشوئی عاجز بودن.

فرهنگ فارسی هوشیار

محمودی

(صفت) منسوب به محمود (مطلقا)، منسوب به سلطان محمودغزنوی: غلامان محمودی، (اسم) سکه ای بود نقره.

معادل ابجد

محمودغزنوی

1171

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری