معنی محمره
لغت نامه دهخدا
محمره. [م َ ح َم ْ م َ رَ] (اِخ) نام قدیم خرمشهر است، شهری به خوزستان در ساحل شرقی کارون آنجا که کارون به شط پیوندد در چهارده هزارگزی آبادان و 120هزارگزی اهواز. پلی آن را به جزیره ٔ آبادان متصل سازد. رجوع به سفرنامه ٔ حاج نجم الملک به خوزستان چ دبیرسیاقی صص 89- 99 و خرمشهر شود.
محمرة
محمره. [م ُ ح َم ْ م ِ رَ] (ع ص) تأنیث محمر: ادویه ٔ محمره، محمرات. رجوع به مُحَمِّر شود.
محمره. [م ُ ح َم ْ م َ رَ] (ع ص) تأنیث محمر.
محمر
محمر. [م ُ ح َم ْ م ِ] (اِخ) یکی از محمره ٔ خرمیه که مخالفان مبیضه اند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به محمره شود.
عمرکی
عمرکی. [ع َ م َ] (اِخ) عمروبن محمد عمرکی. پیشوای طائفه ٔ محمره در جرجان. رجوع به عمرو عمرکی شود.
تمغر
تمغر. [ت َ م َغ ْ غ ُ] (ع مص) بخون سرخ گردیدن ودر حدیث یأجوج و مأجوج: فرموا بنبالهم فخرت علیهم متمغره دماً؛ ای محمره بالدم. (از اقرب الموارد).
علی نیشابوری
علی نیشابوری. [ع َ ی ِ ن َ] (اِخ) ابن محمد نیشابوری. فقیه و محدث بود و در سال 1273 هَ. ق. در محمره (خرمشهر) درگذشت و در همانجا دفن شد. او راست: 1- سبیکهاللجین. 2- العروه الوثقی. (از معجم المؤلفین).
ادریس
ادریس. [اِ] (اِخ) دریس.از شعبات قبیله ٔ بنی کعب از طوایف خوزستان ایران است. این طایفه در نقاط مختلفه متفرق میباشند جماعتی ازآن در حارثه از اراضی جزیرهالخضر و در سطیح و پوزه و جِرف بمحاذات محمره رشلیک کنار بهمشیر و جزیره ٔ محله مسکن دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90 و 91).
فرهنگ فارسی هوشیار
خرمشهر نام شهری است خونین شهر محمره در فارسی: سرخ جامگان از خرم دینان (اسم) مونث محمر، ادویه ای که در تماس با جلد بدن موجب تحریک و سرخی آن ناحیه بشوند ادویه ای که نقطه مالیده شده به پوست را تحریک کنند و سبب اتساع عروق آن ناحیه بشوند و بالنتیجه تولید سرخی نمایند.
خرمشهری
(صفت) منسوب به خرمشهر از مردم خرمشهر اهل خرمشهر محمره یی
خرمیه
خرم دینان پیروان بابک خرمدین که شاخه ی بازمانده از مزدکیان پس از اسلام به شمار می روند آنان را سرخ جامگان نیز خوانده اند به تازی: } محمره { (فضل بن شادان نیشابوری)
حل جدول
واژه پیشنهادی
خرمشهر
انگلیسی به فارسی
داروی محمره
معادل ابجد
293