معنی محشور

محشور
معادل ابجد

محشور در معادل ابجد

محشور
  • 554
حل جدول

محشور در حل جدول

  • گرد هم جمع شدن
مترادف و متضاد زبان فارسی

محشور در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • جلیس، قرین، مانوس، مصاحب، معاشر، مقترن، مقرب، ندیم، هم‌نشین
فرهنگ معین

محشور در فرهنگ معین

  • (مَ) [ع.] (اِمف.) برانگیخته شده، گردهم جمع شده.
لغت نامه دهخدا

محشور در لغت نامه دهخدا

  • محشور. [م َ] (ع ص) مرد مطاع که مردمان به خدمت وی شتابند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). توضیح بیشتر ...
  • محشور. [م َ] (ع ص) حشر کرده شده. برانگیخته شده. (ناظم الاطباء). روز قیامت برانگیخته شده. (غیاث) (آنندراج).
    - محشور شدن، حشر کرده شدن.
    - || گرد آمدن. آمیزش یافتن. معاشر شدن. رفت و آمد پیدا کردن. گرد آمدن با کسی یا با کسانی در روز قیامت.
    - محشور کردن، گرد آوردن (روز قیامت).
    - || جمع کردن. همنشین کردن: خدا او را با پیغمبر محشور کند.
    || تیر بهم پیوسته پر. (منتهی الارب). (ناظم الاطباء). || گرد کرده و فراهم آورده. || کلان و بزرگ. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

محشور در فرهنگ عمید

  • ویژگی آن‌که در روز قیامت با کسی در یک‌جا گرد آید،
    همدم، همراه، هم‌صحبت،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

محشور در فرهنگ فارسی هوشیار

  • حاشیه کرده، حاشیه نوشته شده
فرهنگ فارسی آزاد

محشور در فرهنگ فارسی آزاد

  • مَحشُور، گرد هم جمع شده، برانگیخته شده، در فارسی به معنای مُعاشر و هم صحبت نیز مصطلح است،. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید