معنی محافظ مغز

حل جدول

لغت نامه دهخدا

محافظ

محافظ. [م ُ ف ِ] (ع ص) نگهبانی کننده. (آنندراج). نگهبان. (ناظم الاطباء). حافظ. حفیظ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پاسبان و حارس. || دستگیر و حامی. || فرمان گزار. || حاکم. || ناظر. (ناظم الاطباء).


مغز

مغز. [م ُ غ ِزز](ع ص) گاو ماده که بار بر وی دشوار باشد.(منتهی الارب). ماده گاوی که آبستنی بر وی دشوار باشد.(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

مغز. [م َ](اِمص) دورسپوزی.(از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 183). مغزیدن مصدر است. «مَمْغَز» در شاهد ذیل مفرد نهی است.(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
گفت خیز اکنون و ساز ره بسیچ
رفت بایدْت ای پسر مَمْغَز تو هیچ.
رودکی(از لغت فرس ایضاً).
و رجوع به مغزیدن شود.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

محافظ

نگهبان، پاسدار

مترادف و متضاد زبان فارسی

محافظ

پاسبان، پاسدار، پشتیبان، حارس، حافظ، حامی، گماشته، مراقب، مستحفظ، مهیمن، نگهبان

عربی به فارسی

محافظ

محافظه کار , پیرو سنت قدیم

فرهنگ معین

محافظ

(مُ فِ) [ع.] (اِفا.) نگهبان، حافظ.

فرهنگ عمید

محافظ

حفظ‌کننده، نگهبان،


مغز

(زیست‌شناسی) بخش نرم و خاکستری‌رنگی که درون جمجمه قرار دارد، مخ،
مادۀ چرب که میان استخوان جا دارد،
آنچه در هستۀ میوه یا درون برخی میوه‌ها وجود دارد،
[مجاز] اصل و حقیقت چیزی،
[مجاز] سر،
[مجاز] نخبه، بااستعداد، باهوش،
* مغز تیره: (زیست‌شناسی) [قدیمی] = نخاع

فرهنگ فارسی هوشیار

محافظ

بن پاس پاسبان پاتار نیکاستار گروگاندار کالی پیره دار (گویش افغانی) بنوان پهره دار نگهدار نگهبان پاسبان (اسم) نگاهبانی کننده حفظ کننده نگهبان جمع: محافظین. محافظت. (مصدر) نگاهبانی کردن حفظ کردن، نگاه داشتن.

فرهنگ فارسی آزاد

محافظ

مُحافِظ، حِفظ کننده، مواظب، مراقبت کننده، مدافع از محارم، طرفدار آداب و رسوم و مقررات قدیمه و مخالف تجدد خواهی (محافظه کار)،

معادل ابجد

محافظ مغز

2076

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری