معنی مجلس قانون گذاری

فرهنگ فارسی هوشیار

قانون گذاری

دات آراستاری داتگذاری عمل قانون گذار وضع قانون. یا دوره قانون گذاری. دوره مجلس شورای ملی دوره تقنینیه.


گذاری

(صفت) گذرنده عبور کننده: چه آن سوگند و چه باد گذاری چه آن زنهار و چه ابر بهاری. (ویس ورامین)

حل جدول

لغت نامه دهخدا

قانون گذاری

قانون گذاری. [گ ُ] (حامص مرکب) وضع کردن قانون. عمل قانون گذار.


گذاری

گذاری. [گ ُ] (ص نسبی) گذرنده. عبورکننده:
چه آن سوگند و چه باد گذاری
چه آن زنهار و چه ابر بهاری.
(ویس و رامین).
مرا تنها بماند ایدر به خواری
چو خان رهگذر مرد گذاری.
(ویس و رامین).
نگر تا هیچگونه غم نداری
که تیمار جهان باشد گذاری.
(ویس و رامین).
چرا از بهر آن اندوه داری [از بهر جهان]
که هست ایدر جهان چون تو گذاری.
(ویس و رامین).
دریغا آن همه امیدواری
که شد ناچیز چون باد گذاری.
(ویس و رامین).
|| (حامص) بصورت ترکیب های ذیل آید و معنی حاصل مصدر دهد:
ترکیب ها:
- تاج گذاری. روزگذاری. ریل گذاری. مرهم گذاری. واگذاری. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.


مجلس

مجلس. [م ُ ل ِ] (ع ص) کسی که سبب می گردد نشستن را. (ناظم الاطباء).


قانون

قانون. (معرب، اِ) اصل. (برهان) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). گویند این لغت معرب کانون است و عربی نیست لیکن در عربی مستعمل است. (برهان) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). امری است کلی که بر همه جزئیاتش منطبق گردد و احکام جزئیات از آن شناخته شود چون گفته ٔ نحویان ! فاعل مرفوع است و مفعول منصوب و مضاف الیه مجرور. (ترجمه ٔ تعریفات). قاعده. (برهان). رجوع به قاعده شود. رسم. (برهان). ناموس. دستور. (برهان) (ناظم الاطباء). یاسه. (ناظم الاطباء). یاسا. حکم اجباری که از دستگاه حکومت مقتدر مملکتی صدور یابد و مبنی و متکی بر طبیعت عالم تمدن و متناسب با طبیعت انسان باشد و بدون استثناء شامل همه ٔ افراد مردم آن مملکت گردد و اغراض مستبدانه ٔ اشخاص را در آن دخالتی نباشد. (ناظم الاطباء).
ترکیبات: قانون دان. قانون زن. قانون شکن. قانون شکنی. قانون گذار. قانون گذاری، قانون نواز. قانونی.
- امثال:
قانون کور است.
|| کتاب قانون، دفتر خراج. || طریقه. منوال. روش. || آئین. شریعت. || آداب. || شکل. طرز. ترتیب. نظم. (ناظم الاطباء).

فارسی به عربی

ضوابط قانون گذاری

إجراءاتٌ تَشْریعیه


مجلس

برلمان، جلسه، کونجرس، مجلس، مجلس تشریعی، مشهد


قانون

تشریع، تنظیم، قاعده، قانون، مرسوم


اقدامات قانونی (قانون گذاری)

إجراءاتٌ تَشْریعیه


تدابیر قانونی (قانون گذاری)

إجراءاتٌ تَشْریعیه

فرهنگ عمید

قانون

دستورها، مقررات، و احکامی که از طرف دولت و مجلس برای برقراری نظم و اداره کردن امور جامعه وضع شود،
رسم، آیین، روش،
اصل اثبات شده در یک علم: قانون نیوتن، قانون علیت،
* قانون اساسی: قانونی که پایه و اساس همۀ قانون‌های مملکت و حکومت است،

فرهنگ معین

مجلس

محل نشستن، محل اجتماع برای مشاوره و گفتگو، جلسه، نشست، بار، دفعه.، ~ شورا نهادی متشکل از نمایندگان مردم جهت قانون گذاری، خبرگان نهادی متشکل از نمایندگان انتخابی جهت تعیین رهبر یا شورای رهبری، ختم [خوانش: (مَ لِ) [ع.] (اِ.)]

عربی به فارسی

قانون

قانون , قانون موضوعه , حکم , اساسنامه

معادل ابجد

مجلس قانون گذاری

1271

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری