معنی مجروح

مجروح
معادل ابجد

مجروح در معادل ابجد

مجروح
  • 257
حل جدول

مجروح در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

مجروح در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • آزرده، افگار، جریحه‌دار، ریش، خسته، ریش، زخم‌دار، زخمناک، زخمی، آسیب‌دیده، زخم‌خورده، فگار، مصدوم،
    (متضاد) سالم، ناعادل،
    (متضاد) عادل. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

مجروح در فرهنگ معین

  • (مَ) [ع.] (اِمف.) زخمی، زخم خورده.
لغت نامه دهخدا

مجروح در لغت نامه دهخدا

  • مجروح. [م َ] (ع ص) خسته. (آنندراج). خسته. زخم دار. زخم کرده شده. افکارشده. (ناظم الاطباء). جریح. مکلوم. افگار. فگار. جراحت برداشته. زخم دیده. زخمی شده. زخمی (به اصطلاح امروز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): احمد گفت روی ندارد مجروح به جنگ رفتن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353). خوارزمشاه ایشان را بسیار نیکوئی گفت و هر چند مجروح بود کس ندانست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353). بوالحسن کرخی را دیدم در زیر درختی افتاده مجروح می نالید. توضیح بیشتر ...
  • مجروح. [م َ] (اِخ) شیخ غلام سعدبن شیخ فضل اﷲ از شعرای هندوستان و از مردم جاجموی کانپور بود. وی شاگرد ملتمس جهان آبادی بوده است. به زبان فارسی و اردو دیوان دارد. از اوست:
    به حسرت سوخت رنگ لعل تو یاقوت کانی را
    پشیمان ساخت ابروی تو تیغ اصفهانی را.
    و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود. توضیح بیشتر ...
  • مجروح. [م َ] (اِخ) عصمهاﷲخان بن مولوی عبدالقادرخان از شعرای هندوستان و از مردم بنارس بود. از اوست:
    ستارگان فلک راست اضطراب عظیم
    گمان برم که در گوش یار می جنبد.
    و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

مجروح در فرهنگ عمید

  • زخم‌شده، زخمی، زخمدار،

    (صفت) [مجاز] آزرده، رنجیده،
فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مجروح در فرهنگ واژه‌های فارسی سره

کلمات بیگانه به فارسی

مجروح در کلمات بیگانه به فارسی

فارسی به انگلیسی

مجروح در فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

مجروح در فرهنگ فارسی هوشیار

  • خسته، زخم دار، جراحت برداشته
فرهنگ فارسی آزاد

مجروح در فرهنگ فارسی آزاد

  • مَجروُح، زخمی، زخم شده، دارای جراحت،
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید