معنی مجردی
لغت نامه دهخدا
مجردی. [م ُ ج َرْ رَ] (حامص) تنهایی و یگانگی. (ناظم الاطباء). || برهنگی. عریانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بی زنی. بی همسری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || قطع علاقه از دنیا. انقطاع از تعلقات مادی:
راه تو نیست سعدیا کم زنی و مجردی
تا به خیال در بود پیری و پارسائیت.
سعدی.
و رجوع به مجرد (اصطلاح تصوف) شود. || (اِ) (در اصطلاح بنایی) جرز. ستون پایه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
فرهنگ معین
حل جدول
تجرد، انفراد، تنهایی
عزوبت
غذای مجردی
نیمرو
نیمرو
غذای مجردی
قاطی مرغها شدن
جوانی که داماد شده یا مجردی که متأهل شده باشد.
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
در تازی نیامده: بریده نما: گونه ای آگور کاری در ساختمان، بی زنی، جهانرهایی
واژه پیشنهادی
انگلیسی به فارسی
مجردی
معادل ابجد
257