معنی مجاور
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مُ وِ) [ع.] (اِفا.) همسایه، همجوار، در کنار دیگری، کسی که به قصد ثواب در کنار یک بنای مقدس اقامت می کند.
فرهنگ عمید
همسایه، کسی که در محلی نزدیک مسکن کس دیگر اقامت اختیار کند و در آنجا به سر ببرد،
آنکه یا آنچه در کنار چیز دیگر قرار دارد،
کسی که برای به دست آوردن ثواب در یک مکان مقدس اقامت دارد،
حل جدول
همسایه
مترادف و متضاد زبان فارسی
جار، قریب، کنار، مشرف، همجوار، همدیوار، همسایه، همکوچه، مقیم حرم، معتکف، مقیم، ساکن
فارسی به انگلیسی
Adjacent, About, By-, Beside, Besides, Contiguous, Near, Nearby, Hard, Neighbor, Neighboring, Next, Outside, Tangent, Toward, Upon
فارسی به عربی
اقترب منه، جار، ضد، قادم، مجاور
عربی به فارسی
نزدیک , مجاور , همسایه , همجوار , دیوار بدیوار
فرهنگ فارسی هوشیار
همسایگی کننده، همجوار
فرهنگ فارسی آزاد
مُجاوِر، همسایه، مسکن گزیننده در همسایگی، هم مسکن، اقامت گزیننده در مسجد یا شهرهای مذهبی یا بقاع،
فارسی به ایتالیایی
adiacente
فارسی به آلمانی
Angrenzend, Folgend, Gegen, Nachbar (m), Nächst-, Nächst, Nächste, Nächsten, Nächster (m), Nächstes, Wider
معادل ابجد
250