معنی مجانین

فرهنگ فارسی هوشیار

مجانین

(تک: مجنون) دیوانگان (صفت) جمع مجنون دیوانگان: بهلول را از مجانین عقلا محسوب دارند.

لغت نامه دهخدا

مجانین

مجانین. [م َ] (ع ص، اِ) ج ِ مجنون. دیوانگان. (غیاث) (آنندراج). ج ِ مجنون. دیوانگان و مردم دیوانه. (ناظم الاطباء):
منگر بدان که در دره ٔ یمگان
محبوس کرده اند مجانینم.
ناصرخسرو.
سخن مجانین و اهل برسام از آن پر بنیادتر بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 400).
مپرس از من حدیث زلف پرچین
مجنبانید زنجیر مجانین.
شبستری.
و رجوع به مجنون شود.


ارسیموس

ارسیموس. [] (اِخ) ریسموس الیونانی. بقول جاحظ در البیان و التبیین (چ السندوبی ج 1 ص 295و ج 2 ص 178) وی از مجانین شعرای یونان بوده است.


طاق البصل

طاق البصل. [قُل ْ ب َ ص َ] (اِخ) ابن عبدربه صاحب این لقب را در ردیف مجانین و دیوانگان شمرده و گوید با دریافت قیراطی آواز میخواند و با اخذ دانگی خاموش میشد. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 7 ص 172).


معشوق طوسی

معشوق طوسی. [م َ ق ِ](اِخ) از عارفان معاصر شیخ ابوسعید ابی الخیر بوده است. جامی در نفحات الانس گوید: نام وی محمد است از عقلای مجانین است و سخت بزرگوار و صاحب حالتی به کمال. در شهر طوس می بوده است و قبر وی آنجاست.و رجوع به نفحات الانس چ مهدی توحیدی پور ص 309 شود.


احمد

احمد. [اَ م َ] (اِخ) ابن محمدبن عاصم. ابوسهل حلوانی. محمدبن اسحاق الندیم ذکر او آورده و گوید: میان او وابوسعید سکری خویشی نزدیک است از این رو او کتابهای ابوسعید را روایت کند و غالباً کتب مزبور بخط او که نهایت بد نویسد بدست آید. او راست: کتاب مجانین الادباء. و رجوع به حلوانی ابوسهل احمدبن محمد... شود.

فرهنگ معین

مجانین

(مَ) [ع.] (ص.) جِ مجنون، دیوانگان.

فرهنگ عمید

مجانین

مجنون

حل جدول

مجانین

مجنون‌ها، دیوانگان

مجنون ها، دیوانگان


مجنون‌ها- دیوانگان

مجانین


دیوانگان

مجانین


جمع دیوانه

دیوانگان، مجانین

مترادف و متضاد زبان فارسی

مجانین

شوریدگان، دیوانگان، دیوانه‌ها، مجنون‌ها،
(متضاد) عقلا

فرهنگ فارسی آزاد

مجانین

مَجانِین، دیوانه ها (مفرد: مَجنُون)،

معادل ابجد

مجانین

154

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری