معنی مجامله
لغت نامه دهخدا
مجامله. [م ُ م َ ل َ / م ُ م ِ ل ِ] (ع مص) رجوع به مجاملت و مجامله شود.
مجامله کار
مجامله کار. [م ُ م َ ل َ / م ُ م ِ ل ِ] (ص مرکب) کسی که چرب زبانی و تملق پیشه سازد. کسی که با مردم چرب زبانی کند. کسی که تملق بکار برد. و رجوع به مجامله و مجامله و مجاملت شود.
فرهنگ معین
(مُ مِ لِ) [ع. مجامله] (مص ل.) چرب زبانی، جمله پردازی.
فرهنگ فارسی هوشیار
مجامله و مجاملت در فارسی نیکویی کردن، خوش سودایی (سودا معامله)، چربزبانی چاپلوسی
مجامله کاری
چربزبانی چاپلوسی چرب زبانی تملق: حتی میرزا نبی هم از روی مجامله کاری یا میانداری در دهانهایی که میامد چنین میرساند که گویا این قضیه میباید بشود.
مجامله کار
چربزبان چاپلوس (صفت) کسی که چرب زبانی و تملق بکار برد.
حل جدول
چربزبانی، زبانبازی
خوشزبانی، چرمزبانی
چرب زبانی، زبان بازی، خوش زبانی
چربزبانی- زبانبازی
مجامله
چربزبانى
مجامله
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
تملقگویی، مجیزگویی، چربزبانی، زبانبازی،
(متضاد) مجاهلت، مجاهله، خوشرفتاری، مجاملت
مجامله کردن
مجیز گفتن، چربزبانی کردن، تملق گفتن، مداهنهگری کردن، زبانبازی کردن، شیرینزبانی کردن
معادل ابجد
119