معنی مثل روده درازی کردن

لغت نامه دهخدا

روده درازی کردن...

روده درازی کردن. [دَ / دِ دِ ک َ دَ] (مص مرکب) پرگویی کردن. پرحرفی کردن. بسیار سخن گفتن. پرچانگی کردن. کثرت کلام داشتن. اطناب کردن. در سخن گفتن بسیار طول دادن. رجوع به روده دراز و روده درازی شود.


روده درازی

روده درازی. [دَ / دِ دِ] (حامص مرکب) پرگویی. پرحرفی. درازنفسی. پرچانگی. اطاله ٔ کلام. کثرت سخن. رجوع به روده دراز و روده درازی کردن شود.


روده کردن

روده کردن. [دَ / دِ ک َ دَ] (مص مرکب) اورود کردن بره و مرغ و جز آن و سمیط نمودن. (ناظم الاطباء). کندن و پاک کردن موی گوسفند و مرغ پس از کشتن. مرغ یا گوسفند را پس از ذبح در آب گرم انداختن و موهای آنرا پاک کردن و کندن. آورید کردن: مرغان گردانیدن گرفتند و خایه و کواژه و آنچه لازم روزمهرگان است ملوک را از سوخته و برگان روده میکردند. (تاریخ بیهقی چ دکتر فیاض و دکتر غنی ص 502). رجوع به سمیط و روده و آورید کردن شود. || ریختن آب گرم به روی آرد جهت خمیر کردن. (ناظم الاطباء).


درازی

درازی. [دِ] (حامص، اِ) دراز بودن. درازا. طول. امتداد. خلاف پهنا. خلاف عرض. اِنسبات. خَدَب. سَمحَجَه. سَنطَلَه. سَیفه. (منتهی الارب):
زانگونه که از جوشن خرپشته خدنگش
بیرون نشود سوزن درزی ز درازی.
فرخی.
|| به مجاز، طول و تفصیل دادن:
آنچه حجت می به دل بیند نبیند چشم تو
با درازی سخن را زآن همی پهنا کند.
ناصرخسرو.
فرازی بر سپهرش سرفرازی
دو میدانش فراخی و درازی.
نظامی.
شَقَق، درازی اسب. طَوار؛ درازی سرای. نَصل، درازی سر شتر و اسب. (منتهی الارب).
- درازی دراز، سخت دراز. (یادداشت مرحوم دهخدا). طوال. (دهار).
- درازی دست، کنایه از غلبه و استیلا. (آنندراج): قوه ٔ پیغمبران معجزات آمد یعنی چیزها که خلق از آوردن مانند آن عاجز آیند و قوه ٔ پادشاهان اندیشه باریک و درازی دست و ظفر و نصرت بر دشمنان و داد که دهندموافق با فرمانهای ایزدتعالی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93).
|| طول مسافت. بعد مسافت:
بر سر کویت از درازی راه
مرکب ناله را عنان بگسست.
خاقانی.
|| بلندی. طول. ارتفاع. نقیض کوتاهی. جُلاجِب. خَطَل. شَجَع. شطاط. شَنعَفَه. عَمی ̍. عَنَط. مَقَق. نُسوع. (منتهی الارب): أقعس، بغایت درازی. (دهار). جید؛ درازی گردن. (منتهی الارب). سَرطَلَه؛ درازی با نحافت جثه و اضطراب بنیه. سَطَع و قَمَد و قَوَد؛ درازی گردن. سَقَف، درازی و کژی. (منتهی الارب). سَنطَبَه، درازی مضطرب. طَباله؛ درازی شتر. طَنَب و قَوَد؛ درازی پشت. (منتهی الارب). طول، به درازی غلبه کردن. (دهار). قِن̍ی، درازی طرف یا برآمدگی وسط نای. هَجر؛ درازی و کلانی درخت. هَوج، درازی با اندکی گولی. (منتهی الارب).
- امثال:
درازی این شاه خانم به پهنای آن ماه خانم، درازی شاه خانم رامی خواهد به پهنای ماه خانم درکند. درازی شاه خانم کم ِ پهنای ماه خانم، این بجای آن. این به آن در. (فرهنگ عوام).
|| طول چون از بالا بدان نگرند، چون درازی گیسو و دامن و غیره. کشیدگی: أشعر؛ درازی موی گرداگرد فرج ناقه. عَسن، درازی موی. مَسأله؛ درازی روی که خوش نماید. (منتهی الارب).
- درازی دامن، بلندی دامن. (آنندراج).
|| طول زمانی. دراز بودن زمان. قَفا. وَفاء. (منتهی الارب):
ترا جنگ ایران چو بازی نمود
ز بازی سپه را درازی نمود.
فردوسی.
درازی و کوتاهی شب و روز در شهرها. (التفهیم ص 176).
چرا عمر طاوس و دراج کوته
چرا مار و کرکس زید در درازی.
ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384).
این درازی مدت از تیزی صنع
می نماید سرعت انگیزی صنع.
مولوی.
درازی شب از ناخفتگان پرس
که خواب آلوده را کوته نماید.
سعدی.
براندیش از افتان و خیزان تب
که رنجور داند درازی شب.
سعدی.
اخداد؛ درازی سکوت. قَلَم، درازی ایام بیوگی زن. کِظاظ؛ درازی ملازمت. (منتهی الارب).
- جان درازی، عمردرازی. درازی عمر. طول عمر. رجوع به جان درازی در ردیف خود شود.
- درازی عمر، طول زندگانی و بسیاری زیستن در این جهان. (ناظم الاطباء). نَساء. (منتهی الارب).
|| شرح. تفصیل. اطناب: از این مقدار مکرر بس درازی در کتاب پدید نیاید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
درازی این قصه کوتاه کردم
همه در بقای تو بادا درازی.
سوزنی.
با بی خبران بگوی کای بی خردان
بیهوده سخن به این درازی نبود.
شیخ علاءالدوله ٔ سمنانی.
این عالم پر ز صنع بی صانع نیست
بیهوده سخن به این درازی نبود.
آصف ابراهیمی کرمانی.
- درازی کردن، بسط دادن: هرچند این تاریخ جامع صفاهان می شود از درازی که آنرا داده می آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 605).

درازی. [دِ زی ی] (اِخ) نام تیره ای از شعبه ٔ جباره ٔ ایل عرب، ازایلات خمسه ٔ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).

درازی. [دِ] (اِخ) قریه ای است در 7 فرسنگی میانه ٔ شمال و مشرق تنگستان. (فارسنامه ٔ ناصری). دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 12هزارگزی غرب خورموج و دامنه ٔ شرقی کوه مند، با 993 تن سکنه. محصول: غلات و خرما. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


زبان درازی کردن...

زبان درازی کردن. [زَ دِ ک َ دَ] (مص مرکب) گستاخی نمودن و ملامت کردن. (ناظم الاطباء). بدزبانی کردن. بیرون از ادب سخن گفتن: دختری که داشت به نکاح من درآورد... مدتی برآمد بدخوی ستیزه روی و نافرمان بود زبان درازی کردن گرفت. (گلستان).
شمع ار چه بگریه جانگدازی می کرد
گریه زده خنده ٔ مجازی می کرد
آن شوخ سرش برید و در پای فکند
استاده بد او زبان درازی می کرد.
سعدی.
رجوع به زبان دراز و زبان درازی و زبان دراز شدن شود. || پرحرفی کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به زبان درازی شود.


گردن درازی کردن...

گردن درازی کردن. [گ َ دَ دِ ک َ دَ] (مص مرکب) گردن کشیدن:
اشتر حرامی گردنا
دانم چه دانی کردنا
با پنبه بازی میکنی
گردن درازی میکنی.
عبدالواسع جبلی.
|| از حد خود تجاوز کردن.


دست درازی کردن

دست درازی کردن. [دَ دِ ک َ دَ] (مص مرکب) تطاول. ظلم و ستم کردن. تعدی کردن. به ستم کاری کردن. تجاوز کردن:
تا کی و کی دست درازی کنم
با سر خود بین که چه بازی کنم.
نظامی.
گربه نه ای دست درازی مکن
با دله ای دو دله بازی مکن.
نظامی.
مفسدان دست برآورده بودند و برخصوص عرب دست درازی بیشتر میکردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 66). دست درازیها میکرد و کیکاوس خواست تا او را مالش دهد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 42 و حاشیه). این اسماعیلیان در اعمال اصفهان دست درازی میکرده اند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 165). از جانب روم همچنین دست درازیها کرده بودند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 85). وقتی که شاپور بخراسان بود بی ادبیها و دست درازیها کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 61). || به زنی دست یازیدن. به عرض و ناموس کسی تجاوز کردن. هتک ناموس کسی را قصدکردن: ملکی بود نام او عملوق و ستمکار بود بر زنان و دختران رعیت دست درازی کردی. (مجمل التواریخ والقصص). لشکر شاه بر آن زنان دست درازی کردند که سالها بود از خان و مان آواره بودند. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی). در شهر مصر پادشاهی بود ظالم و کافر بود و همه روز و شب دست درازی کردی بر دختران مردمان. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی).


روده گشاد کردن

روده گشاد کردن. [دَ / دِ گ ُ ک َ دَ] (مص مرکب) سکسکه کردن. (یادداشت مؤلف).

حل جدول

مثل روده درازی کردن

قصه چهل طوطی گفتن


روده درازی کردن

پرحرفی و پرچانگی


روده درازی

پرچانگی

فرهنگ فارسی هوشیار

روده درازی

پر حرفی دراز نفسی.

فرهنگ عمید

روده درازی

پرحرفی، پرگویی،

معادل ابجد

مثل روده درازی کردن

1281

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری