معنی مثل خشمگین شدن

حل جدول

لغت نامه دهخدا

خشمگین شدن

خشمگین شدن. [خ َ / خ ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) عصبانی شدن. برتافته شدن. از جا دررفتن. اِخرِنطام، تَذَمﱡر؛ بخشم آمدن. بهم برآمدن. امتحاک. (یادداشت بخط مؤلف):
ملک را کمان کجی راست شد
ز سودا بر او خشمگین خواست شد.
سعدی (بوستان).


مثل شدن

مثل شدن. [م َ ث َ ش ُ دَ] (مص مرکب) مشهور شدن. (آنندراج). شهرت یافتن در صفتی:
شد مثل در خام طبعی آن گدا
او از این خواهش نمی آمد جدا.
مولوی.
ز زخم من به رعنایی مثل شد تیغ خونریزش
کند اندام پیدا آب چون در جویبار افتد.
صائب (از آنندراج).
|| مورد مثل واقع شدن حکایتی. حکم مثل پیدا کردن حدیث و داستانی.


خشمگین

خشمگین. [خ َ /خ ِ] (ص مرکب) غضبناک. آنکه پر از خشم و قهر باشد. (ناظم الاطباء). غراشیده. آرغده. تر. مُغضِب. خشمن. خشمین. خشمگین. تافته. آلغَدَه. ساخط. آشفته. برآشفته. غَضوب. غضبان. خشمناک. غاضب. غضبی. غضب آلود. حنیق.حانق. مُتِغَیَّر. (یادداشت بخط مؤلف):
جهاندار یزدان جهان آفرین
از آنکار بر سام شد خشمگین.
فردوسی.
شود شاه ایران بما خشمگین
ز ناپاک رایی درآید بکین.
فردوسی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

خشمگین شدن

از کوره‌در رفتن، برآشفتن، خشمناک شدن، عصبانی‌شدن، غضبناک شدن، متغیر شدن

واژه پیشنهادی

خشمگین شدن

طیره شدن

آشفتن

شوریدن

فرهنگ فارسی هوشیار

مثل شدن

داستانی شدن نمونه شدن (مصدر) مورد مثل واقع شدن حکایت و داستانی، در صفتی مشهور شدن: شد مثل در خام طبعی آن گدا او ازین خواهش نمی آمد جدا. (مثنوی)


خشمگین

مغضب، خشمگین، غضب آلود، خشمناک، بر آشفته

فارسی به عربی

فارسی به آلمانی

خشمگین شدن

Beule (f), Kochen, Schwären (m), Sieden


خشمگین شدن از

Nachtragen, Übelnehmen, Verübeln

معادل ابجد

مثل خشمگین شدن

1944

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری