معنی مثل حال گیری کردن

روی کسی را کم کردن

حال کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) کیف کردن. طرب. شعف. وجد. (غیاث اللغات). || در تداول عامه ٔ فارسی زبانان، لذت بردن از ساز و آواز رامشگر و امثال آن. لذت بردن از سماع یا منظر خوبرویی:
دیشب نظر در آینه ٔ خط و خال کرد
خال و خطی بدید که افتاد و حال کرد.
شانی تکلو.
مجنون در آسمان چو قمر دید حال کرد
گویا کماج خیمه ٔ لیلی خیال کرد.
آصفی.

زبان گیری کردن. [زَ ک َ دَ] (مص مرکب) از حال لشکر مخالف تحصیل اطلاع کردن. زبان گرفتن. زبان گیری: تا نزدیک نهاوند رسید آنجا زبان گیری کرد و اخبار احوال لشکر فرس معلوم نمود و بازگشت. (ترجمه ٔ تاریخ اعثم کوفی نسخه ٔ خطی ص 97). رجوع به زبان گیر و زبان گرفتن و زبان گیری شود.

قالب گیری کردن. [ل َ / ل ِ ک َ دَ] (مص مرکب) اندازه و شکل جسمی را با قالبی معلوم کردن: قالب گیری کردن دندان مصنوعی. قالب گیری کلاه و کفش و غیره.

لکه گیری کردن. [ل َک ْ ک َ / ک ِ ک َ دَ] (مص مرکب) رجوع به لکه گیری شود.

لوس گیری کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) بجای لوس گری کردن، ننری کردن.

پی گیری کردن. [پ َ / پ ِ ک َ دَ] (مص مرکب) (... کاری را)، دنبال کردن آنرا. مداومت کردن بر آن.

خرده گیری کردن. [خ ُ دَ / دِ ک َ دَ] (مص مرکب) خرده گرفتن. اعتراض کردن. نقد کردن. (یادداشت بخط مؤلف).

پیش گیری کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) دفع. جلوگیری کردن. مانع گشتن. منع کردن. بنگهداری برخاستن. از پیش مانع آن شدن چنانکه سرایت مرضی را. || جلو بستن. پیش بندی کردن، چنانکه سیل را یا جریان آبی را در صحرائی.

کیف کردن، شعف، وجد، طرب

(مصدر) پی گیری کردن کاری را. دنبال کردن آن را مداومت کردن بر آن.

(مصدر) اندازه و شکل جسمی را با قالبی معلوم کردن: قالب گیری کردن دندان مصنوعی

داستانی کردن بر سر زبانها انداختن که رستم یلی بود در سیستان منش کرده ام رستم داستان (فردوسی)

به وجد آمدن، با نشاط شدن، لذت بردن، محظوظ شدن، حظ کردن، احساس خوشی کردن

(کَ دَ) [ع - فا.] (مص ل.) شاد و خوش بودن، لذت بردن.

1123