معنی مثل
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مُ ثُ) [ع.] (اِ.) ج. مثال، مانندها، شبیه ها.
(مِ ثْ) [ع.] (حر رب.) مانند، نظیر، همتا. ج. امثال.، ~ موم: بسیار نرم.، ~ تیر: بسیار تند.، ~ استخوان: بسیار لاغر.، ~ بره:بسیار رام.، ~ شیشه: بسیار شکننده.، ~ آدم: شایسته آدمیزاد.
سخن مشهور.2- داستان، قصه، عبرت، پند، اندرز. [خوانش: (مَ ثَ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
(فلسفه) الگوهای فناناپذیر موجودات عالم ماده،
مثال
مانند، نظیر، همتا،
کلامی کوتاه و کلیشهای برای بیان معنایی عمیق که میان مردم مشهور است، داستان، ضربالمثل،
نمونه، مثال،
صفت، حالت،
[قدیمی] قصه، داستان،
* مثل سائر: [قدیمی] مثلی که میان مردم رایج باشد و همهکس بگوید، ضربالمثل،
* مثل زدن: (مصدر لازم)
ذکر کردن بهموقع مَثَل،
ذکر کردن مثال،
[قدیمی] تشبیه کردن،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
مانند، نمونه
فارسی به انگلیسی
Adage, Akin, Accordingly, As, Ilk, Like, Like _, Proverb, Saw, Up
فارسی به عربی
اقوال ماثوره، مبدا، مثال، مثل، هاله
سخن بزرگان
کسی که درخت می کارد عاشق دیگران است.
اگر رویا و خیال نباشد، مردم نابود می شوند.
هر جا شاگردی آماده باشد، آموزگار، پیدا می شود.
نابرده رنج، گنج میسر نمی شود.
آدم زنده، زندگی می خواد.
کوتاهترین فاصله بین دو نفر، لبخند است.
هیچ نرده ای را از جا مکن، مگر آنکه بدانی برای چه ساخته شده است.
بهترین را دشمن بهتر نکنید.
این عمر به یک چشم [بر هم] زدن نقش بر آب است.
به امید فردا زندگی نمی توان کرد.
عمرها چو باد در گذر است.
مردن به عزت، به، که زندگی به مذلت.
عربی به فارسی
مثل , ضرب المثل , گفتار حکیمانه , مثل زدن , اب خون , خونابه , سرم , اب پنیر
بصورت ایده ال در اوردن , صورت خیالی و شاعرانه دادن (به) , دلخواه سازی , دوست داشتن , مایل بودن , دل خواستن , نظیر بودن , بشکل یا شبیه (چیزی یا کسی) بودن , مانند , مثل , قرین , نظیر , همانند , متشابه , شبیه , همچون , بسان , همچنان , هم شکل , هم جنس , متمایل , به تساوی , شاید , احتمالا , فی المثل , مثلا , همگونه , نمایش دادن , نمایاندن , فهماندن , نمایندگی کردن , وانمود کردن , بیان کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
نظیر، مانند، همتا، قصه
فرهنگ فارسی آزاد
مِثل، همانند، نظیر، شبیه، مُماثل (جمع: اَمثال)، (به مَثالَه و مُثَولها نیز مراجعه شود)،
مَثَل، تشبیه، صفت و چگونگی، حکایت و قصه، قول و قصه ای مشهور بین مردم، که بدان تشبیه کنند و مثال زنند، امری که بدان مثال زنند، نظیر، حجت و برهان (جمع: اَمثال)،
فارسی به آلمانی
Gefällt, Gleich, Mögen
معادل ابجد
570