معنی متکبر بودن
حل جدول
لغت نامه دهخدا
متکبر. [م ُ ت َ ک َب ْ ب ِ] (ع ص) کسی که بزرگ منشی می کند... بزرگ منش و خودبین و خودپسند و مغرور و آن که بزرگی را بخود می بندد و خویشتن را ستاینده. (از ناظم الاطباء). بزرگ منش. (آنندراج) (مهذب الاسماء):
آمد آنگاه چنانچون متکبر ملکی
تا ببیند که چه بوده ست بهر کودککی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 2 ص 161).
و اگر مدعیانش ترشروی باشند و متکبر و محال گوی و بخیل و رعنا، بدانند که... (سیاست نامه چ اقبال ص 111).
غبار خنگ تو در دیده ٔ پلنگ شده ست
از این سبب متکبر بود همیشه پلنگ.
مسعودسعد.
مشتی متکبر مغرور معجب نفور مشتغل مال و نعمت مفتتن جاه و ثروت. (گلستان، کلیات سعدی چ مصفا ص 118).|| گردنکش. (آنندراج) (دهار). کسی که گردنکشی میکند. گردنکش و سرکش. (از ناظم الاطباء). ج، متکبرین.
متکبر. [م ُ ت َ ک َب ْ ب ِ] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء). نامی است از نامهای باری تعالی و معنی آن والاتر از آنچه شایسته ٔ او نیست. (از منتهی الارب).
فرهنگ عمید
خودخواه، خودبین، گردنکش،
از نامهای خداوند،
فرهنگ واژههای فارسی سره
خودپسند
مترادف و متضاد زبان فارسی
ازخودراضی، بانخوت، پرادعا، خودبین، خودپرست، خودپسند، پرافاده، خودنگر، خودخواه، خودستا، سرگران، کبرآگین، گرانسر، گندهدماغ، لافزن، متفرعن، مستکبر، معجب، خودبزرگبین، مغرور، نامتواضع،
(متضاد) افتاده، فروتن، متواضع
فرهنگ فارسی هوشیار
خود پسند و مغرور، بزرگمنش
فارسی به ایتالیایی
presuntuoso
فارسی به آلمانی
Anmaßend, Arrogant, Hochmütig
فرهنگ معین
(مُ تَ کَ بِّ) [ع.] (اِفا.) خودبین، مغرور، دارای تکبر.
فارسی به عربی
فخور، متغطرس، مستوی عالی
عربی به فارسی
موهن , اهانت اور , بیهوده , عبث , بیفایده , باطل , پوچ , ناچیز , جزیی , تهی , مغرور , خودبین , مغرورانه , بطور بیهوده
معادل ابجد
724