معنی متوسل شدن

مترادف و متضاد زبان فارسی

متوسل شدن

ملتجی شدن، متشبث شدن، دست‌به‌دامن شدن، واسطه قرار دادن


متوسل

دست‌به‌دامن، متشبث، مستعصم، ملتجی


متشبث شدن

متوسل شدن، تمسک جستن، چنگ زدن، آویختن، دستاویز کردن

فارسی به انگلیسی

متوسل‌ شدن‌

Appeal, Recourse

حل جدول

متوسل شدن

تمسک


متوسل شونده

رو آور

رواور

فرهنگ فارسی هوشیار

متوسل شدن

ویچیرستن


متوسل

دست بدامان کسی زننده و کسی را شفیع کننده و واسطه قرار دهنده

لغت نامه دهخدا

متوسل

متوسل. [م ُ ت َ وَس ْ س ِ] (ع ص) نزدیکی جوینده به چیزی و به کاری. (آنندراج) (از منتهی الارب). نزدیکی یابنده به چیزی و کننده ٔ کاری که بدان نزدیکی و تقرب و منزلت یابد. (از اقرب الموارد). دست به دامان کسی زننده و کسی را شفیع کننده و کسی را واسطه و میانجی قرار دهنده. (ناظم الاطباء): نزدیکی جوینده به کسی به وسیله ٔ چیزی یا کسی: بکتوزنون بنده ٔدولت است و متوسل به حقوق قدیم و بی حدوث سببی و داعیه ٔ عذری به عزل او مثال دادن و نان او جرح کردن از مراسم سروری و... دور باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1تهران ص 201)... همیشه با مردمان و متوسلان خود با عزت و وقار باشند. (مجمل التواریخ گلستانه ص 201).
- متوسل شدن، دست آویز قراردادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- || نزدیکی جستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| کسی که بر آن اعتماد میکنند و بر وی تکیه مینمایند. || متصل کننده و وصل نماینده. || متصل شده. (ناظم الاطباء). || دزدنده. یقال توسل ابلی، ای سرقه. (آنندراج) (از منتهی الارب). شتر دزد. (ناظم الاطباء).


شدن

شدن. [ش َ دَ] (اِ) بره ٔ آهو. (یادداشت مؤلف):
ز عدل و ز انصاف تو در جهان
نیندیشد از شیر شرزه شدن.
فرخی.

فرهنگ معین

متوسل

(مُ تَ وَ سِّ) [ع.] (اِفا.) کسی که دست به دامان دیگری بزند، توسل جوینده.

فرهنگ عمید

متوسل

وسیله‌جوینده،
کسی که دست به ‌دامن دیگری بیندازد،

فرهنگ فارسی آزاد

متوسل

مُتَوَسِّل، عمل کننده به آنچه موجب تقرب به خداست، تقرب جوینده، وسیله تقرب قرار دهنده، در فارسی به معانی چنگ زننده، متمسک، تَثَبُّت جوینده نیز مصطلح است،

فارسی به عربی

متوسل شد

استجدی

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

متوسل شدن

890

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری