معنی متل قو

حل جدول

متل قو

فیلمی از مسعود نوابی


متل

داستان کوتاه، قصه های کوچک، مسافرخانه میان راهی، قصه شعرگونه عامیانه

قصه‌های موزون عامیانه، مهمان‌خانه ییلاقی و کوچک در خارج از شهر

لغت نامه دهخدا

متل

متل. [م ُ ت ِ] (فرانسوی، اِ) مهمانخانه ای نزدیک به شاهراه که اختصاصاً برای پذیرایی کسانی که با اتومبیل مسافرت می کنند تدارک شده باشد. (از لاروس).

متل. [م ُ ت ِل ل] (ع ص) کسی که می بندد و یا میکشد از دست. || آن که سبب میشود چکیدن را و میچکاند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).

متل. [م َ ت َ] (اِ) قصه های کوچک خوش آینده و حکایتهای خرافی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داستانهای غیرواقعی که بیشتر قهرمان های آن جانوران، دیوان و پریان هستند و برای سرگرمی و خوش آیند کودکان گفته و یا نوشته شود:
لیک پیش اهل حل و عقد عصر ما کنون
جمله تحقیقاتشان افسانه گردید و متل.
ادیب السلطنه.
و رجوع به فرهنگ عامیانه ٔجمال زاده شود. || بیغاره. چربک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفت. مزخرف. || مثل سایر. (فرهنگ فارسی معین).

متل. [م َ] (ع مص) جنبانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جنبانیدن و حرکت دادن. (ناظم الاطباء).

متل. [م ِ ت َل ل] (ع اِ) (از «ت ل ل ») اسم آلت از تل. (منتهی الارب). || (ص) نیزه ٔ راست و سخت. یقال: رمح متل. (منتهی الارب). رمح متل، نیزه ٔ راست و استوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیزه ٔ قوی. (مهذب الاسماء). || هر چیز که بدان کسی بر زمین افتد. (ناظم الاطباء). || مرد قوی. || شتر قوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرد استاده در نماز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).


قو

قو. [ق َ وِن ْ] (ع ص) حبل قَو؛ رسن مختلف تاهها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

قو. (اِ) پرنده ای است از جنس مرغابی که گردن دراز و پرهای نرم و لطیف برنگ سیاه و سفید دارد و در آب شنا میکند. در نرمی و لطافت به پرهای آن مثال زنند. این پرنده را جویینه نیز گویند. (ناظم الاطباء).
غاز بسیار بزرگ که پرهای بسیار نرمی دارد و در متکا و بالش و تشک می کنند. (فرهنگ نظام).
- در پر قو خوابیدن، کنایه از در ناز و نعمت پرورش یافتن.
- قو نپریدن در جایی، خلوت بودن. بی اغیار بودن. وحشتناک بودن جایی. قو در آنجا نمی پرد را در محلی گویند که هیچکس را در جای دخل نباشد و از حال آنجا کسی خبردار نبود و بسیار جای دهشتناک و مهیب بود. (آنندراج):
خیل ملک ز بیم در آن کو نمی پرد
آنجا که رنگ رو پردم قو نمی پرد.
تأثیر (از فرهنگ نظام).
در تکیه ٔ فراغت ما قیل و قال نیست
آنجا که هست بالش ما قو نمی پرد.
تأثیر (از آنندراج).

قو.[ق َوو] (اِخ) وادیی است در عقیق. شنفری درباره ٔ آن اشعاری دارد. رجوع به عیون الاخبار ج 4 ص 79 شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

قو

این واژه ی پارسی را بیشینه ی فرهگنویسان با ((قاف تازی)) آورده اند ولی هیچیک آن را تازی یا ترکی و مغولی ندانسته اند دهخدا و معین نیز به همین گونه پس باید آن را غو نوشت نه قو فرهنگ عمید نه تنها واژه ی ((قو)) را نیاورده که به درست آن را در بخش (غ) غو آورده است غو ارج نادرست نویسی غو پارسی است لویی غو ی آتشزنه از گیاهان


متل

قصه های کوچک خوش آینده و حکایتهای خرافی، مزخرف

فرهنگ معین

متل

افسانه، داستان کوتاه، مَثَل، سخنی که از روی شوخی گفته شود. [خوانش: (مَ تَ) (اِ.) (عا.)]

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

متل قو

576

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری