معنی متقارن

لغت نامه دهخدا

متقارن

متقارن. [م ُ ت َ رِ] (ع ص) پیوسته شده و متحد گشته به یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قرین شونده با هم. یار و یاور. ج، متقارنین. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تقارن شود.

فارسی به انگلیسی

متقارن‌

Coincident, Symmetrical

حل جدول

متقارن

قرینه

فرهنگ فارسی آزاد

متقارن

مُتَقارِن، پیوسته به یکدیگر، قرین شونده با یکدیگر، دوست و مصاحب یکدیگر،

فرهنگ معین

متقارن

(مُ تَ رِ) [ع.] (اِفا.) پیوسته، متحد به هم.

فرهنگ عمید

متقارن

اتفاق‌افتاده در یک زمان، مصادف،
(ریاضی) ویژگی دو شکل دارای تقارن نسبت به هم،

مترادف و متضاد زبان فارسی

متقارن

قرین، قرینه، یار، یاور،
(متضاد) نامتقارن، هم‌زمان

فرهنگ فارسی هوشیار

متقارن

پیوسته و متحد بیکدیگر


غیر متقارن

ناهمال ناهمای


فرفره ی متقارن

فرفره ی هم افت

فارسی به عربی

فارسی به آلمانی

متقارن ساختن

Zeit (f), Zeitlich, Zeitpunkt (n)

واژه پیشنهادی

تنها گنبد نمکی متقارن جهان

گنبد نمکی طغرود (گنبد نمکی قم)

انگلیسی به فارسی

skew symmetry

شبه متقارن، شبیه متقارن


Assymetric

نا متقارن - غیر متقارن

معادل ابجد

متقارن

791

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری