معنی متصرف شدن

فرهنگ فارسی هوشیار

متصرف شدن

‎ به دست آوردن، از آن خود کردن، همخوابگی کردن (مصدر) در تصرف خود گرفتن بدست آوردن، آرمیدن با دختر یا زن جماع کردن: امیر هوشنگ دختر را متصرف شد. . . .


متصرف

کسی که مالی یا ملکی را در تصرف اخیتار خود دارد

مترادف و متضاد زبان فارسی

متصرف شدن

به‌چنگ آوردن، به دست‌آوردن، به‌تصرف‌خود درآوردن، متملک شدن، تصاحب کردن، در اختیار خود درآوردن، در اختیار گرفتن، آرمیدن، هم‌بستر شدن، جماع کردن


متصرف

اشغالگر، صاحب، تصرف‌کننده

فارسی به عربی

متصرف شدن

امتلک


متصرف

مالک


متصرف بودن

امتلک، مستاجر

حل جدول

متصرف شدن

قبضه کردن

فرهنگ معین

متصرف

دست در کاری دارنده، کسی که مالی یا ملکی را در تصرف و اختیار خود دارد.3- حاکم، والی، محصل مالیاتی محل، اسم متصرف آن است که تثنیه و جمع بسته شود و مصغر گردد و بدو نسبت دهند؛ مق. غیر متصرف. [خوانش: (مُ تَ صَ رِّ) [ع.] (اِفا.)]

لغت نامه دهخدا

متصرف

متصرف. [م ُ ت َ ص َرْ رَ] (ع ص) هر آنچه در اختیار و تملک کسی باشد. (ناظم الاطباء).
- غیرمتصرف، بیرون از اختیار وتملک کسی، مانند مرغ در هوا و ماهی در آب. (ناظم الاطباء). آنچه در تصرف نباشد. و رجوع به ماده ٔ قبل و تصرف شود.
- متصرف ٌ فیه، مالک شده و دارا. (ناظم الاطباء). آنچه در آن تصرف شود.

متصرف. [م ُ ت َ ص َرْ رِ] (ع ص) دست در کاری کننده و برگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || دارنده و مالک. (ناظم الاطباء). دارنده و مالک و در ملکیت و قابض و دارا و صاحب و خداوند. (ناظم الاطباء). کسی که مالی یا ملکی را در تصرف و اختیار خود دارد: و او را بر اطلاق متصرف و مالک مرکبات سفلی کرد. (سند بادنامه ص 3). و مثال اوامر و نواهی او را در خطه ٔ گیتی و اقالیم عالم نافذ و مطلق و آمر و متصرف گردانید. (سند بادنامه ص 8).
- متصرف شدن، در تصرف خود گرفتن. بدست آوردن.
- || آرمیدن با دختر یا زن. جماع کردن. و بیشتر در مورد دوشیزه به کار رود: امیرهوشنگ دختر را متصرف شد... (امیرارسلان، از فرهنگ فارسی معین).
|| مختار و آن که عمل می کند به اختیار خود. (ناظم الاطباء). || در شاهدهای زیر بمعنی مأمور حکومت و دولت، یا مأموری که کار او تحصیل مالیات و جز این باشد آمده است: فرمود (اپرویز) که همه را بباید کشتن. سی و شش هزار برآمد همه معروفان و بزرگان و پادشاه زادگان و سپاهیان و عرب و متصرفان و رعایا و مانند این. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 107). اکنون نسختی نویس به ذکر اعیان و سپاهیان و متصرفان و معروفان که از تبع تواند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 89). و مردم آنجا (کازرون) متصرف و عوان باشند و غماز. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 146). عمال و متصرفان نواحی و بلوکات. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان، ص 120). و عمال و متصرفان و گماشتگان و نواب. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 98). تمامت باقی مساکن و مواضع شایسته ٔ همه ٔ عاملان ومناسب همه ٔ متصرفان. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 53). || حاکم بر بخشی از مملکت. (از اقرب الموارد). اختیاردار. حاکم. فرمانروا: و دبیران و همه ٔ متصرفان را بدل کرد. (سیاست نامه، از فرهنگ فارسی معین). || دستکار قابل و ماهر. || تمتع برنده. || آن که به کار برد فرمان خود را. || متهم به دزدی. || ولگرد و و لخرج. || متمایل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).
- اسم غیرمتصرف، آن است که در صورت تذکیر و تأنیث و مثنی و جمع همیشه در حالت واحدی باشد مانند «من » چنانکه گویند: من الرجل الاتی ؟ من المراءه الاتیه؟. (از فرهنگ فارسی معین).
- اسم متصرف، (اصطلاح صرفی) آن است که تثنیه و جمع بسته شود و مصغر گردد و بدو نسبت دهند.
- فعل غیرمتصرف، آن است که تمام مشتقات از آن نیاید، مانند لیس و نعم. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ فارسی آزاد

متصرف

مُتَصَرِّف، تغییر دهنده و دیگرگون کننده (امور و احوال را)، برگرداننده امور، حاکم، فرماندار یک منطقه، در فارسی به معنای مالک، در اختیار گیرنده، تصاحب کننده، کسی که امور یا املاکی را در اختیار دارد نیز مصطلح است،

مُتَصَرِّف، در صرف اسمی است که به صورت مُثَنّی، جمع، منسوب و مُصَغَّر درآید،

فرهنگ عمید

متصرف

(حقوق) کسی که مال یا ملکی در تصرف او است،
کسی که دست به ‌کاری می‌زند،

فارسی به آلمانی

متصرف

Besitzer (m), Inhaber (m)

معادل ابجد

متصرف شدن

1164

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری