معنی مایه درخشندگی

حل جدول

مایه درخشندگی

آب


درخشندگی

تجلی

تشعشع

افروزش

لمعان

تلالو

لغت نامه دهخدا

درخشندگی

درخشندگی. [دُ / دَ / دِ رَ ش َ دَ / دِ] (حامص) نور. روشنی. ضیا. (ناظم الاطباء). تابندگی. پرتوافکنی. بریق. بهاء. تشعشع. تلالؤ. لصیف:
با درخشندگی چشم خوشت
زهره وقت سحر نمی تابد.
سعدی.
دری السیف، درخشندگی شمشیر و روشنی آن. (منتهی الارب).

فرهنگ عمید

درخشندگی

درخشان بودن، فروغ و روشنایی داشتن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

درخشندگی

پرتوافکنی، تابندگی، جلا، درخشش، رونق، شعاع، فروغ

واژه پیشنهادی

درخشندگی

تابش

فروزش

تلالو-تابندگی-

درخشان،رخشان،نورانی،نورافشان

فرهنگ معین

درخشندگی

(دَ یا دِ رَ شَ دِ) (حامص.) تابندگی، پرتوافکنی.

فارسی به عربی

درخشندگی

الق، تالق، حریق، لمعان

معادل ابجد

مایه درخشندگی

1244

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری