معادل ابجد
مایه در معادل ابجد
مایه
- 56
حل جدول
مایه در حل جدول
- واکسن
مترادف و متضاد زبان فارسی
مایه در مترادف و متضاد زبان فارسی
- آلت، ابزار، ادات، افزار، اساس، اصل، جرثومه، سرچشمه، ماده، دانش، سواد، معلومات، بضاعت، پول، سرمایه، وسیله، باعث، علت، ملاک، ماده، هیولی، فحوا، مضمون، اندازه، قدر، مقدار 01 تخمیرگر، تخمیرکننده، واکسن 21. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
مایه در فرهنگ معین
- اصل، اساس، واکسن، مال، ثروت، باعث. [خوانش: (یِ) [په. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
مایه در لغت نامه دهخدا
-
مایه. [ی َ / ی ِ] (اِ) بنیاد هرچیزرا گویند. (برهان). اصل و ماده ٔ هرچیز را گویند. (فرهنگ رشیدی) (از غیاث). اصل و ریشه و بنیاد و مصدر واساس و جوهر. (ناظم الاطباء). پهلوی، ماتک (جوهر، ماده ٔ اولی) و نیز به معنی ماده، شی ٔ مادی. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
بداند که ما تخت را مایه ایم
جهاندار پیروز را سایه ایم.
فردوسی.
بدی را تو اندر جهان مایه ای
هم از بیرهان برترین پایه ای.
فردوسی.
تو درگاه را همچو پیرایه ای
همان تخت و دیهیم را مایه ای. توضیح بیشتر ...
- مایه. [ی َ / ی ِ] (اِ) ماه ایار. (ابن البیطار در کلمه ٔ تُن، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماه مه. ماه مه فرنگی. (یادداشت ایضاً): و وافق یوم اقلا عناالمذکور اول یوم من مایه (رحله ٔ ابن جبیر، یادداشت ایضاً). و الفینا حصاد الشعیر بهذه الجهات فی هذا الوقت الذی هو نصف مایه. (رحله ٔ ابن جبیر، یادداشت ایضاً). توضیح بیشتر ...
-
مایه. [ی َ / ی ِ] (اِ) آنچه در شیر کنند تا بکلچد. آنچه شیر را بکلچاند. آنچه شیر را منعقد کند: مایه ٔ شیر. مایه ٔ پنیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیزی است که برای ساختن پنیر یا ماست به شیر زنند تا آن را تخمیر کند و به صورت ماست یا پنیر درآورد. پنیر مایه ٔ خاصی دارد اما مایه ٔ ماست همان ماست است که قدری از آن را در شیر ولرم ریزند و می گذارند تا منعقد شود. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).
- مایه بره، پنیر مایه. توضیح بیشتر ...
- مایه. [ی َ / ی ِ] (اِخ) به معنی مایون هم هست که گاوی بوده و فریدون را شیر می داد. (برهان). گاو ماده ای که فریدون را شیر می داد. (ناظم الاطباء). در شاهنامه این صورت نیامده، مصحف بر مایه = برمایون است. (حاشیه ٔ برهان چ معین). رجوع به مایون و برمایون شود. توضیح بیشتر ...
- مایه. [ی َ / ی ِ] (اِ) ماده شتر را گویند خصوصاً. (از برهان). خاصه ماده شتر را گویند. (از آنندراج). ماده ٔ شتر. (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). ناقه. شتر ماده. مقابل اروانه و جمل و شتر نر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || ماده ٔ هر حیوانی را گویندعموماً. (برهان). ماده ٔ هر چیز را گویند عموماً. (آنندراج). ماده ٔ هر حیوانی. (ناظم الاطباء). ماده: عکرمه، کبوتر مایه. (ملخص اللغات، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به معنی ماده (مادینه). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
مایه در فرهنگ عمید
-
موجب، دلیل، باعث: ای مایهٴ درمان نفسی ننشینی / تا صورت حال دردمندان بینی (سعدی۲: ۷۳۴)،
اصل، بنیاد، پایه،
[مجاز] مجموعۀ معلومات و دانش کسی،
[مجاز] قدرت، توانایی: چو مایه ندارم ثنای ورا / ستایش کنم خاک پای ورا (فردوسی۲: ۱۲۸۵)،
[مجاز] پول، ثروت، سرمایه،
(ادبی) [مجاز] مضمون، تم،
[مجاز] بهره، نصیب: ز دانش چو جان تو را مایه نیست / به از خامشی هیچ پیرایه نیست (فردوسی۲: ۲۳۱۴)،
مادۀ اصلی،
(پزشکی) دارویی که برای جلوگیری از ابتلا به یک بیماری به انسان تزریق میشود، واکسن،
[مجاز] مقدار، اندازه،
۱۱. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
مایه در فارسی به انگلیسی
- Basis, Capital, Cause, Key, Leaven, Meat, Stuff, Tone, Vaccine, Yeast. توضیح بیشتر ...
فارسی به عربی
مایه در فارسی به عربی
- تناسق الانغام، خمیره، رییس، سهم
گویش مازندرانی
مایه در گویش مازندرانی
- اصل هر چیز، هر نوع مخمر مانند خمیر ترش، آن چه برای تهیه...
فرهنگ فارسی هوشیار
مایه در فرهنگ فارسی هوشیار
- بنیاد هر چیز را گویند، اصل و ماده هر چیز را گویند، شیئی مادی
فارسی به ایتالیایی
مایه در فارسی به ایتالیایی
- sostanza
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید