معنی مایع

لغت نامه دهخدا

مایع

مایع. [ی ِ] (ع ص، اِ) مائع. هر چیز روان مثل آب و سرکه وشراب که بر روی زمین جاری شود. (ناظم الاطباء). که جامد نباشد. که سیلان کند. جسمی که روان باشد. آبکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران «آبگونه » را بجای این کلمه پذیرفته است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
- مایع دماغی نخاعی، مایعی است صاف و زلال که در حقیقت مایع محافظی است که اطراف مغز و نخاع را فرا گرفته و در همه جا به هم مربوط است و مابین عنکبوتیه و نرم شامه قرار دارد. این مایع برای تشخیص غالب امراض دماغی و یا پرده های مغز به کار می رود. مایع دماغی نخاعی در ضربات وارد به مغز ممکن است با خون مخلوط شود. در اورام پرده ٔ دماغ (مننژیت) مایع مذکور چرکی می شود و ترکیباتش از حیث آلبومین و قند و لوکوسیت تغییر می کند. (فرهنگ فارسی معین).
- مایع زلالی مفصل، مایع بی رنگ و لزجی که اطراف سطوح مفصلی را مرطوب می کند و لغزندگی سطوح مفصلی بواسطه ٔ وجود آن تسهیل می شود. (فرهنگ فارسی معین).
- مایع زلالیه. رجوع به زلالیه شود.
|| هر چیز گداخته و ذوب شده. (ناظم الاطباء).


وازلین مایع

وازلین مایع. [زِ ن ِ ی ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) وازلین مایع یا روغن وازلین یا پترووازلین از تقطیر هیدروکربورهائی که بین 335 تا 440 درجه گرما تحت تأثیر اسیدسولفوریک و سپس سودسوزآور قرار می گیرد به دست می آید مایعی است بی رنگ. وزن مخصوص آن 0/875 تا 0/890 است. در آب، الکل و گلیسرین غیرمحلول است و به هر نسبتی در اتر، کلرفرم، بنزین، سولفوردوکربن، استات دامیل و الکل آمیلیک حل میشود. بسیاری از مواد مانند یدوفرم، مانتول تیمول، اسانس ها، اوکالیپتول، بوراکس، کوکائین و غیره را در خود حل می کند. روغن وازلین در مقابل معرف ها خنثی است. بو و مزه ندارد. در بازار ایران بیشتر به آن پارافین مایع میگویند در صورتی که آن را حرارت نسبهً شدیدی بدهند بخارهای قابل اشتعالی از آن متصاعد میشود. (ازکارآموزی داروسازی تألیف دکتر جواد جنیدی ص 151).

فارسی به انگلیسی

مایع‌

Liquid, Fluid, Rinse

فارسی به ترکی

فرهنگ معین

مایع

(یِ) [ع. مائع] (ص. اِ.) هر جسم روان مثل آب.

فرهنگ عمید

مایع

از حالت‌های سه‌گانۀ ماده که در آن شکل ماده از شکل ظرف خود تبعیت می‌کند، آبگونه،

حل جدول

مایع

آبدار، آبکی، رقیق، روان، سیال

آبگون

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مایع

آبگون

فارسی به عربی

مایع

سائل، ماء


مایع کردن

صف

فرهنگ فارسی هوشیار

مایع

هر چیز روان مثل آب و سرکه که بر روی زمین جاری شود، جسمی که روان باشد، آبکی، سیال


مایع دماغی نخاعی

مایع درون رحم: آپندر

فارسی به ایتالیایی

مایع

liquido

فارسی به آلمانی

مایع

Begießen, Tränken, Wasser (n), Wässern

کلمات بیگانه به فارسی

مایع

آبگون

مترادف و متضاد زبان فارسی

مایع

آبدار، آبکی، آبگونه، رقیق، روان، سیال، محلول،
(متضاد) جامد

معادل ابجد

مایع

121

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری