معنی ماچین

فرهنگ فارسی آزاد

ماچین

ماچین، اسم فارسی و در مقامی منظور چین بزرگ و اصلی است، در اصطلاحِ چین و ماچین چین فقط به قسمت باختری این سرزمین و ماچین به بقیّه آن اقلیم اطلاق می شده است،

لغت نامه دهخدا

ماچین

ماچین. (اِخ) کشن شین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام ملکی یا شهری و چین و ماچین شهرت دارد. در تاریخ بنا کتی چین و مهاچین است و مها لفظ هندی بمعنی بزرگ و عظیم. (آنندراج). مهاچین در سنسکریت بمعنی مملکت چین می باشد. (ناظم الاطباء). ملکی است در جنوب چین و مشرقی هندوستان. (غیاث). در ادبیات فارسی ظاهراً از چین مراد ترکستان شرقی است و از ماچین چین اصلی یا چین بزرگ:
چو آگاهی آمد به ماچین و چین
بگوینده بر خواندم آفرین.
فردوسی.
شب تیره باید شدن سوی چین
وگر سوی ماچین و مکران زمین.
فردوسی.
به ماچین و چین آمد این آگهی
که بنشست رستم به شاهنشهی.
فردوسی.
بگو آن توده ٔ گل را بگو آن شاخ نسرین را
بگو آن فخر خوبانرا نگارچین و ماچین را.
فرخی.
از ادبا عالمی فرست به ماچین
وز امرا شحنه ای فرست به ارمن.
فرخی.
مملکت خانیان همه بستاند
بر در ماچین خلیفتی بنشاند.
منوچهری.
و از سوی لب دریا به چین شد و از آنجا به ماچین به ترکستان اندر آمد (تاریخ سیستان).
چین توظاهر و ماچین بمثل باطن
تو به چین بودی و مانده ست ترا ماچین.
ناصرخسرو.
افسانه ها بمن بر چون بندی
گویی که من به چین و به ماچینم.
ناصرخسرو.
از جور بت پرستان در هندوچین و ماچین
پر درد گشت جانت رخ زرد و روی پرچین.
ناصرخسرو.
و حکما و منجمان و ارباب دانش و اصحاب تواریخ و اهل ادیان و ملل از اهالی ختای و ماچین و هند و کشمیر و تبت... در بندگی حضرت آسمان شکوه گروه مجتمعاند. (جامع التواریخ). زندگانی پادشاه روی زمین و خسروچین و ماچین در پناه رای متین و انوار عقل مبین... دراز باد. (سندبادنامه ص 211). سرحد ماچین و اقصای چین که مقر سریر مملکتی واروغ اسباط چنگیزخان است... (جهانگشای جوینی).
دو چشم شوخ تو برهم زده ختا و حبش
بچین زلف تو ماچین و هند داده خراج.
حافظ.
رجوع به چین و چین و ماچین شود.

ماچین. (ص نسبی، اِ) در فارسی ماچین بمعنی چیزی که آنرا بوسه داده باشند، چه ماچ بوسه را گویند. (آنندراج):
دلم در زلفش از فکر دهانش برنمی آید
اگر در بند چین افتاده ام در قید ماچینم.
محسن تأثیر (از آنندراج).


چین ماچین

چین ماچین. (اِ مرکب، از اتباع) چین و ماچین. قِر و فر. با چین های بسیار در جامه. رجوع به چین و ماچین شود.

چین ماچین. [ن ُ] (اِخ) چین و ماچین. نام چین شمالی، یعنی ترکستان. ابن البیطار در شرح ماده ٔ راوند گوید: فارسیان، چین شمالی یعنی ترکستان را چین ماچین خوانند و آن مثل این است که بگویند چین ِ چین. «و هو ببلاد الترکستان التی یسمونها الفرس چین ماچین، ای صین الصین ». (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 131).
شاید اصل آن چین و ماوراءِ چین باشد؛ یعنی چین و کشنشین و نیز ممکن است مراد چین (ترکستان شرقی) و مهاچین (چین بزرگ) باشد. رجوع به چین و ماچین شود.


چین و ماچین

چین و ماچین. [ن ُ] (اِخ) چین ماچین. چین و ماوراءِ چین. یا چین و کشنشین یا چین و ماچین:
چین تو ظاهر و ماچین به مثل باطن
تو به چین بودی و مانده ست ترا ماچین.
ناصرخسرو.

چین و ماچین. [ن ُ] (اِ مرکب، از اتباع) چین ماچین. قر و فر. با چین های بسیار در جامه.


شین و ماشین

شین و ماشین. [ن ُ] (اِخ) چین و ماچین. (نخبه الدهر دمشقی). رجوع به چین و ماچین شود.


مهاچین

مهاچین. [م َ] (اِخ) ماچین. ننکیاس. چین بزرگ. چین اصلی. منزی: به پنجم ولایت چین و مهاچین است. (تاریخ بیهق ص 18). و اهل چین و مهاچین را صنایع و حِرَف عجیبه (است). (تاریخ بیهق). و رجوع به ماچین شود.

حل جدول

فرهنگ معین

ماچین

(اِ. ص.) چین بزرگ.

ضرب المثل فارسی

نام های ایرانی

ماهانه

دخترانه، دختر ارمنشاه شاه ماچین در داستان سمک عیار

معادل ابجد

ماچین

104

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری