معنی ماسیدن

مترادف و متضاد زبان فارسی

ماسیدن

بستن، منجمدشدن، خشک شدن، لخته شدن، نفع‌داشتن، بهره بردن، عاید شدن، مثمر واقع‌شدن، نتیجه دادن، به ثمر رسیدن، تحقق یافتن، قد دادن، رسیدن، ناگفته ماندن، ادا نشدن، انجام نشدن، ناتمام ماندن، بی‌حرکت‌ماندن 01 رس

فارسی به انگلیسی

ماسیدن‌

Clot, Coagulate, Congeal, Congealment, Harden, Ice, Set, Solidification, Solidify

فرهنگ فارسی هوشیار

ماسیدن

(مصدر) بستن منعقد شدن سفت شدن (روغن چربی) : روغن ماشین براثر هوای سرد ماسیده، ماست شدن شیر. -3 صورت گرفتن تحقق یافتن: میان آنها آشتی نمی ماسد خ یا ماسیدن چیزی برای کسی. فایده ای برای اوداشتن: بعد از این همه زحمت چیزی برای ما نمی ماسد (ماسه) .


پر ماسیدن

(مصدر) (پرماسید پرماسد خواهد پرماسید بپرماس پرماسنده پر ماسش پر ماسه) . دست مالیدن بچیزی برای درک آن دست سودن بسودن پساویدن مجیدن برمجیدن لمس کردن پرواسیدن برماسیدن، یازیدن دراز کردن دست.


ایماس

بر ماسیدن پر ماسیدن (دست مالیدن به چیزی)

لغت نامه دهخدا

ماسیدن

ماسیدن. [دَ] (مص) به معنی شیر را ماست کردن. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با ارمنی مچنیم بلوچی مسته و طبری دماستن (چسبیدن) مقایسه شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین). || به معنی بستن و منجمد شدن هر چیز باشد. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). ستبر شدن و منجمد گشتن چیزی. (ناظم الاطباء). بستن. منعقد شدن. سفت شدن. (روغن، چربی) (فرهنگ فارسی معین). بستن چنانکه روغن در تماس با آب سرد. بستن چنانکه روغن و پیه مذاب. بستن و منعقد شدن چنانکه چربو در هوای سرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به سرعت منعقد شدن چربی بر اثر سرما و کمی حرارت، عیب این روغن این است که توی دهن می ماسد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده). || در تداول عامه، صورت گرفتن. تحقق یافتن. (فرهنگ فارسی معین).
- ماسیدن چیزی برای کسی، فایده برای او داشتن. (فرهنگ فارسی معین).
|| مؤثر افتادن سخنی یا عملی: فرمایشهای شما نماسید. این حیله ٔ شما نماسید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیزی به کسی رسیدن. در کاری توفیق یافتن، وقتی کودکان با یکدیگر قهر می کردند اگر کسی به هوای آشتی جلو می آمد، طرف هرگاه قصد ناز کردن داشت بدو می گفت آشتی نمی ماسد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده). || عقلم نمی ماسد؛ عقلم نمی رسد. نمی فهمم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مثل:
پا، پای خر، دست، دست یاسه به این کار عقلم نمی ماسه (نمی ماسد). (امثال و حکم ص 494). رجوع به امثال و حکم شود.
|| در شاهد زیر ظاهراً به معنی چسبیدن آمده است: و هرگاه او را بسایند به روده ها اندر ماسد و بخراشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

فرهنگ معین

ماسیدن

منجمد شدن، سفت شدن، صورت گرفتن، تحقق یافتن، (عا.) فایده داشتن. [خوانش: (دَ) (مص ل.)]

فرهنگ عمید

ماسیدن

سفت شدن، منجمد شدن،
بستن و سفت شدن روغن در روی چیزی،

حل جدول

ماسیدن

سفت شدن


سفت شدن روغن

ماسیدن


سفت شدن

ماسیدن

فارسی به عربی

ماسیدن

تخثر، صلب

انگلیسی به فارسی

congeal

ماسیدن


jell

ماسیدن


coagulation

ماسیدن


harden

ماسیدن

معادل ابجد

ماسیدن

165

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری