معنی مار گزیده

حل جدول

لغت نامه دهخدا

گزیده

گزیده. [گ َ دَ / دِ] (ن مف) دندان زده. (آنندراج). نیش زده، چون: سگ گزیده، مارگزیده و کژدم گزیده:
گزیده مار را افسون پدید است
گزیده جهل را که شناسد افسون.
ناصرخسرو.
سگ گزیده ز آب ترسد از آن
ترسم از آب دیدگان برخاست.
خاقانی.
تا تریاق از عراق آرند، مارگزیده مرده باشد. (گلستان).
بدان ماند اندرز شوریده حال
که گویی به کژدم گزیده منال.
سعدی (بوستان).
|| ترسیده و رنجیده. (برهان).

گزیده. [گ َدَ / دِ] (اِ) خراج و جزیه. (غیاث). گزید. گزیت.

گزیده. [گ ُ دَ / دِ] (ن مف) پسندیده. انتخاب کرده شده. (برهان) (آنندراج): خِلص، خلاصه گزیده از هر چیزی. خلصان، صرح، خالص و بی آمیغ از هر چیزی و گزیده ٔ آن. صیاب، برگزیده از هر چیزی. صوابه، گزیده از هر چیزی و از غنیمت. صفی، خالص و گزیده ٔ از هرچیزی. صفیه، گزیده از غنیمت. عَفوَه، گزیده ٔ هر چیزی. بهترین و گزیده ٔ هر چیزی. مختار. (منتهی الارب):
چنینم گوانند و اسپهبدان
گزیده پسندیده ام موبدان.
دقیقی (از کتاب دقیقی و اشعار او، گردآوری دکتر دبیرسیاقی ص 144).
پسر بود او را گزیده چهار
همه خوب روی و نبرده سوار.
دقیقی.
سکندر بیارد سپاهی گران
ز روم و ز ایران گزیده سران.
فردوسی.
برفتند از آنجا صد و شست مرد
گزیده سواران روز نبرد.
فردوسی.
با لشکری گزیده و با ساز و با سلیح
آراسته چنانکه بنوروز بوستان.
فرخی.
علامت است در آن لشکر اندر و بر او
پیادگان گزیده صدوسی وسه هزار.
فرخی.
اما هر سه مقدم طغرل و داود و بیغو روی به قلب نهاده اند با گزیده تر مردم خویش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 578). یادگار خسروان و گزیده تر پادشاهان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385).
محمد اسم ابوالقاسم آن گزیده ٔ حق
به جاه و مرتبه از جمله انبیا برتر.
ناصرخسرو.
که او بتن خویش با دویست مرد گزیده پر سلاح براند و خاقان را فروگیرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 80). و اسبان گزیده که هر جای بر طویله ها و آخرهابسته بودند بوقتی که عرض دادی میگویند هشتاد هزار سر برآمد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 103). حد زمین ایران که... تا به قادسیه و فرات و بحر یمن و دریای پارس و مکران تا به کابل و طخارستان و طبرستان و این سبزه ٔ زمین است و گزیده تر و با سلامت تر. (مجمل التواریخ والقصص).
چو علم آموختی از حرص آنگه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا.
سنایی.
چو جان باشد گزیده یار پیشین
تو بر یار گزیده هیچ مگْزین.
(ویس و رامین).
یاران گزیده داشتم روزی
امروز چه شد که نیست کس یارم.
مسعودسعد.
سلطان از اعوان دین و انصار اسلام پانزده هزار سوار گزیده بیرون کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
کم گوی وگزیده گوی چون دُر
تا زاندک تو جهان شود پُر.
نظامی.
خویشان و گزیدگان و پاکان
جمعآمده جمله دردناکان.
نظامی.
و از گله ها و رمه ها مراکب و حمولات گزیده بکشیدند. (جهانگشای جوینی).
|| (اِ) بازیی است که آن را خربنده گویند و بعضی گفته اند نام بازیی است که آن را خیزگیر خوانند. (برهان) (آنندراج). رجوع به گزید شود. || تفسیر مخصوص. (برهان) (آنندراج).


به گزیده

به گزیده. [ب ِه ْ گ َ دَ/دِ] (اِ مرکب) رنگی است سرخ مایل به بنفشه مانا به لکه واری که آنرا بناخن زده یا بدندان گزیده باشند. (آنندراج):
تریاق صبر چاره ٔ دردم نمیکند
آن رنگ به گزیده دلم را گزیده است.
حاجی سابق (از آنندراج).


سگ گزیده

سگ گزیده. [س َ گ َ دَ / دِ] (ن مف مرکب) آنکه سگ او را گزیده باشد. بی تاب. ناراحت:
لب تشنه ترم ز سگ گزیده
از دست کس آب چون ستانم.
خاقانی.
زآن آب آذرآسا زانسان همی هراسم
کز آب سگ گزیده و شیرسیه ز آذر.
خاقانی.
سگ گزیده خصم و تیغ شه چو آب
کاتش سرکش عیان خواهد نمود.
خاقانی.


خلوت گزیده

خلوت گزیده. [خ َل ْ وَ گ ُ دَ / دِ] (ن مف مرکب) عزلت گزیده. منزوی. خلوت اختیار کرده:
خلوت گزیده را بتماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست بصحرا چه حاجت است.
حافظ.


مگس گزیده

مگس گزیده. [م َ گ َ گ َ دَ / دِ](ن مف مرکب) چیزی که مگس آن را گزیده باشد. نیش زده شده بوسیله ٔ مگس:
چون خربزه ٔ مگس گزیده
به گر شوم از شکر بریده.
نظامی.


افعی گزیده

افعی گزیده. [اَ گ َ دَ / دِ] (ن مف مرکب) آنکه افعی او را گزیده باشد.
- امثال:
افعی گزیده از شکل ریسمان می ترسد، یعنی کسی که از موذیی آزاری کشیده باشد همیشه از مثل و شبیه او ترسد. مارگزیده از ریسمان می ترسد از مترادفات او است. (آنندراج) (از مجموعه ٔ مترادفات ص 316):
سنبل اسیر زلف ترا دام وحشت است
افعی گزیده می رمداز شکل ریسمان.
سلیم (از آنندراج).
و رجوع به افعی و ترکیبات آن شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

گزیده

(اسم) نیش زده (چنانکه مار) مسموم: گزیده مار را افسون پدید است گزیده جهل را که شناسد افسون ک (ناصر خسرو)، بدندان گرفته گاز زده (چنانکه سگ هار)، آزار رسانده ضرر رسانده، عذاب داده کیفر داده. (اسم) انتخاب کرده اختیار کرده: اسبان گزیده که همه جای بر طویله و آخر ها بسته بودند بوقتی که عرض دادی میگویند هشتاد هزار سر بر آمد، (اسم) بازیی است.

فرهنگ عمید

گزیده

پسندیده، انتخاب‌شده. گزینه،
* گزیده کردن: (مصدر متعدی) انتخاب کردن، برگزیدن،

کسی که جانور گزنده‌ای او را دندان‌ گرفته یا نیش زده باشد،

فرهنگ معین

گزیده

(گَ دِ) (ص مف.) نیش خورده.

(گُ دِ) (ص مف.) پسندیده، انتخاب کرده.

مترادف و متضاد زبان فارسی

گزیده

برگزیده، خلاصه، زبده، منتخب، نخبه، نقاوت

معادل ابجد

مار گزیده

287

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری