معادل ابجد
ماری در معادل ابجد
ماری
- 251
حل جدول
ماری در حل جدول
- لقب اروپایی
فرهنگ معین
ماری در فرهنگ معین
- (ص.) کشته شده، هلاک شده.
لغت نامه دهخدا
ماری در لغت نامه دهخدا
-
ماری. (ص) هلاک شده و کشته گردیده را گویند. (برهان) (آنندراج). کشته بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 526). کشته وهلاک شده و پایمال گشته. (ناظم الاطباء):
اگر ماری و کژدمی بود طبعش
به صحراش چون مار کردند ماری.
عسجدی (از لغت فرس اسدی).
|| (اِ) در ترکی به معنی هلاکت. (غیاث). توضیح بیشتر ...
-
ماری. (حامص) مار بودن. زهرآگین بودن. گزنده بودن:
ماری است گزنده طمع که ماران
زین مار برند ای رفیق ماری.
ناصرخسرو. توضیح بیشتر ...
- ماری. (ص نسبی، اِ) منسوب به مار: کله ماری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کله ماری شود. || نام گلی که گیاه آن شکل مار دارد. قسمی گل از تیره ٔ کاکتوسها که شکل مار دارد با خار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). توضیح بیشتر ...
- ماری. [ری / ری ی] (ع اِ) گوساله ٔ سپید تابان بدن درست پشت. (منتهی الارب) (آنندراج). گوساله ٔ سپید تابان بدن. (ناظم الاطباء). گوساله ٔ نرم و تابان بدن سفید و ماریه مؤنث آن. (از اقرب الموارد). || گلیم خرد با خطهای دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکار کننده ٔ سنگخوار. (منتهی الارب) (آنندراج). شکارکننده ٔ مرغ سنگخوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ازار نگارین پشمی مر آبکش را. توضیح بیشتر ...
- ماری. (اِخ) دهی از دهستان زنجانرود است که در بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع است و 314 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). توضیح بیشتر ...
- ماری. (اِخ) (سنت. ) نامی است که در فرنگ به مریم (مادرعیسی) دهند. و رجوع به مریم در همین لغت نامه شود. توضیح بیشتر ...
- ماری. (اِخ) پزشک فرانسوی (1853-1940 م. ) نویسنده ٔ معتبر عصب شناسی. (از لاروس). توضیح بیشتر ...
- ماری. (اِخ) یا «چرمیس ها» نام قومی است در روسیه که بر ساحل وسطای رود ولگا سکونت دارند. (از لاروس). و رجوع به چرمیس در همین لغت نامه شود. توضیح بیشتر ...
- ماری. (اِخ) ابن ایوب سلطان نصارای بیت المقدس و معاصر الظافر باﷲ علوی پادشاه مصر بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به نامه ٔ دانشوران ص 445 شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
ماری در فرهنگ عمید
-
مانند مار کشنده بودن: اگر «ماری» و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی: ۵۶)،
* ماری کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] هلاک کردن، کشتن: اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی: ۵۶)،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
ماری در فارسی به انگلیسی
- Serpentine, Snaky
نام های ایرانی
ماری در نام های ایرانی
- دخترانه، فرانسه از عبری، مریم
گویش مازندرانی
ماری در گویش مازندرانی
- مادری – مادری کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
ماری در فرهنگ فارسی هوشیار
- هلاک شده
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید