ماری. (اِخ) ابن ایوب سلطان نصارای بیت المقدس و معاصر الظافر باﷲ علوی پادشاه مصر بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به نامه ٔ دانشوران ص 445 شود.
ماری. (ص) هلاک شده و کشته گردیده را گویند. (برهان) (آنندراج). کشته بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 526). کشته وهلاک شده و پایمال گشته. (ناظم الاطباء):
اگر ماری و کژدمی بود طبعش
به صحراش چون مار کردند ماری.
عسجدی (از لغت فرس اسدی).
|| (اِ) در ترکی به معنی هلاکت. (غیاث).
ماری. (حامص) مار بودن. زهرآگین بودن. گزنده بودن:
ماری است گزنده طمع که ماران
زین مار برند ای رفیق ماری.
ناصرخسرو.
ماری. (ص نسبی، اِ) منسوب به مار: کله ماری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کله ماری شود. || نام گلی که گیاه آن شکل مار دارد. قسمی گل از تیره ٔ کاکتوسها که شکل مار دارد با خار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مانند مار کشنده بودن: اگر «ماری» و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی: ۵۶)،
* ماری کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] هلاک کردن، کشتن: اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی: ۵۶)،