معنی مارقین

لغت نامه دهخدا

مارقین

مارقین. [رِ] (ع ص، اِ) ج ِ مارق. || (اِخ) خوارج بر امیرالمؤمنین علی علیه السلام. مقابل ناکثین و قاسطین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): دست از حمایت قاسطین و ناکثین ومارقین بدارد. (کتاب النقض ص 482). و رجوع به مارق و خوارج و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 521، 570 و 574 شود.


قاسطین

قاسطین. [س ِ] (ع ص، اِ) ج ِ قاسط در حالت نصبی و جری. رجوع به قاسط شود || (اِخ) لقب آن دسته از اهل صفین که در صف معاویه بودند دربرابر ناکثین یعنی اصحاب جمل و مارقین و مراد از ایشان اصحاب نهروان است. امیرالمؤمنین علی (ع) فرمایداُمرت بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین. و این القابی است که گویند رسول خدا به آنان داده است. دریکی از روایات است که پیغمبر علی را گفت تو پس از من با قاسطین و ناکثین و مارقین جنگ خواهی کرد. (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید چ 3 چ بیروت ص 97 و 98).


ناکثین

ناکثین. [ک ِ] (اِخ) لقبی است که امیرالمؤمنین علی به اهل وقعه ٔ جمل میدهد. (یادداشت مؤلف). کسانی که در مدینه با علی بن ابیطالب بیعت کردند و در بصره عهد خود را شکستند و به جنگ با وی برخاستند. اهل جمل که بر حضرت علی خروج کردند. اصحاب جمل: دست از حمایت قاسطین و ناکثین و مارقین بدارد. (کتاب النقض ص 482).


مارق

مارق. [رِ] (ع ص) آن تیر که از نشانه بگذرد و بیفتد. (مهذب الاسماء). بیرون گذرنده از نشانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مرتد و خارج شده از دین. ج، مارقون، مُرّاق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیرون شده از دین و سنت. ج، مارقین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از دین بیرون رونده و گمراه. (غیاث) (آنندراج). || ایضاً بمعنی عالم نافذ در هر چیز که کژ نرود. (از اقرب الموارد).


ذوالخویصرة

ذوالخویصره. [ذُل ْ خ ُ وَ ص ِ رَ] (اِخ) خارجی بن زهیر صحابی تمیمی. در امتاع الأسماع آمده است. فی یوم فتح مکه: و جلس صلی اﷲ علیه و سلّم یومئذ. و فی ثوب بلال رضی اﷲ عنه فصّهَ یقبّضها للنّاس علی ما اراه اﷲفاتی ذوالخویصره التمیمی و اسمه حرقوص فقال اعدل یارسول اﷲ فقال ویلک فمن یعدل اذا لم اعدل قد خبت و خسرت ان لم اکن اعدل. قال عمر رضی اﷲ عنه ایذن لی اضرب عنقه. قال دعه فان ّ له اصحاباً یحقر احدکم صلاته مع صلاتهم و صیامه مع صیامهم یقرؤن القرآن لایجاوز تراقیهم یمرقون من الدّین کما یمرق السهم من الرمیه ینظر الی نصله فلایوجد فیه شی ٔ ثُم ینظر الی رصافه فما یوجدفیه شی ٔ ثم ینظر الی نضیّه و هو قدحه فلایوجد فیه شی ٔ ثم ینظر قذذه فلایوجد فیه شی ٔ قد سبق الفرث و الدّم آیتهم رجل ٌ اسود احدی عضدیه مثل ثدی المراءه او مثل البضعه، تدردر و یخرجون علی حین فرقه من النّاس. امتاع الاسماع ج 1 ص 425 و وی در جنگ مارقین کشته شد. و رجوع به ذوالثدیه. و ذوالیدیه و امتاع الاسماع ص 425 شود.


حروریة

حروریه. [ح َ ری ی َ] (اِخ) فرقه ای از پانزده مذهب خوارج. (بیان الادیان). طائفه ای از خوارج که در حروراء اجتماع کرده به مخالفت علی بن ابیطالب برخاستند. (سمعانی). فرقه ٔ خوارج منسوب به حروراء، قریه ای به کوفه. گروهی از خوارج پیروان نجدهبن عامر حنفی حروری خارجی. واز آن رو که آنان می گفتند «لا حکم الا ﷲ»، آنان را «محکمه » نیز نامیده اند. خوندمیر آرد: بروایت ابوسعید خدری در صحیحین مروی است که روزی حضرت نبوی ذهیبه ای را که علی مرتضی از غنایم یمن به مدینه فرستاده بود در میان اقرع بن حابس و عیینهبن حصین فزاری و علقمهبن علاشه ٔ عامری و زیدالخیل قسمت میفرمود، و حرقوص زهیر تمیمی که ملقب است به ذوالخویصره در آن مجلس بود، دراثنای قسمت روی به آن حضرت آورد و گفت اتق اﷲ یا محمد! رسول اﷲ اصحاب را مخاطب ساخته فرمود که: از نسل این شخص قومی پیدا شوند که قرآن قرائت کنند و قرآن ازحناجر ایشان تجاوز ننماید، و بکشند اهل اسلام را و بگذارند عبده ٔ اصنام را، بیرون روند از اسلام کما یمرق السهم من الرمیه. اگر زمان خروج ایشان را دریابید بکشید ایشان را و مانند قوم عاد مستأصل گردانید. چون حرقوص بن زهیر که بروایت اکثر «ذوالثدیه» عبارت ازوست در سلک عظمای خوارج نهروان انتظام داشت و حدیث مذکور بر آن طایفه صادق می آید و مورخان ایشان را مارقین گویند. و کیفیت خروج او چنان بود که در آن اوان که ابوموسی اشعری بجانب دومهالجندل میرفت حرقوص بن زهیر و زرعهبن مالک به عرض امیرالمؤمنین رسانیدند که زمام حکم خداوند را بدست ابوموسی مده و از تحکیم اجتناب نموده، به اجتماع عساکر فرمان فرمای ! تا به اتفاق حرب اهل فساد را وجهه ٔ همت سازیم. آن حضرت گفت: به مقتضای آیات بینات کلام ربانی وفا به پیمان از شرایط ایمان است و شیمه ٔ غدر و نقض میثاق سبب ناخشنودی مهیمن منان، و من هرگز شکستن عهد روا ندارم و نقش این امرمذموم را بر لوح خاطر ننگارم. عبداﷲبن الکوا و بعضی دیگر از اشقیا چون این کلمات استماع نمودند آواز برآوردند: «لا حکم الا ﷲ. ارسال ابوموسی به دومهالجندل گناه است. از این فعل توبه کن !» حضرت ولایت مآب جواب داد که «این امر گناه من نیست بلکه منشاء آن ضعف و سستی رأی شماست، زیرا که در آن روز که شامیان مصاحف رابر رؤس رماح کردند شما دست از حرب بازداشته من هرچه گفتم که این حیله ای است که معاویه و عمرو عاص جهت مخلص خود اندیشیده اند قبول ننمودید تا مهم به صلح انجامید». زرعه گفت: اگر ابوموسی را منع نکنی و دست ازتحکیم بازنداری ما با تو قتال نمائیم. امیرالمؤمنین فرمود که: تباً لک، می بینم که به نیزه ٔ من کشته خواهی شد. جواب داد که: مقصود من همین است. حرقوص گفت:بگوی که اگر گناه از من صادر شد توبه کردم. امیرالمؤمنین علی فرمود که: از من گناهی صدور نیافته بلکه شما گناهکارید. در این اثنا شخصی معروض داشت که یا امیرالمؤمنین این طبقه بسیار شده و داعیه دارند که اگر از فرستادن ابوموسی تبرا ننمائی با تو حرب کنند. آن حضرت فرمود که: من با ایشان جنگ کنم. در «کشف الغمه » مذکور است که قبل از انقضای مدتی که در صلحنامه ٔ صفین مکتوب بوده، دوازده هزار کس از خوارج در قریه ای که آن را حرورا گویند، جمع آمدند و عبداﷲ الکوا را بهر خود امیر ساخته به مخالفت شاه ولایت مبادرت نمودند و نخست شاه ولایت عبداﷲبن عباس را فرستاد و ثمری مترتب نشد. حضرت امیر بنا بر التماس ایشان بدانجا رفته و عبداﷲبن الکوا بنزد آن حضرت شتافت. بعد از آنکه نصایح سودمند و سخنان دلپسند شنود دانست که امیرالمؤمنین علی پس از انقضای مدت موعود به محاربه ٔ قاسطین توجه خواهد فرمود، با آن ده کس از مذهب خوارج رجوع نمود و به موکب همایون پیوسته، بقیه ٔ خارجیان متفرق شدند. و القصه چون خبر حکم حکمین بر نهج مذکور به کوفه رسید ضلالت خوارج بیشتر از پیشتر شده، عبداﷲبن وهب الراسبی را بریاست برگزیده، و پس از تقدیم مشورت یک یک و دودو به نهروان شتافتند و نامه ای به خوارج بصره نوشته عبداﷲبن سعید عیسی را به آن جانب فرستادند تا ایشان را بصوب نهروان روان کردند و بعد از وصول عبداﷲ به بصره جمع کثیر از آن ولایت در حرکت آمده به عبداﷲبن وهب ملحق گشتند. چون خبر اجتماع آن طایفه به سمعامیرالمؤمنین علی رسید نامه ای در قلم آورده نزد ایشان روان گردانید و صورت آن مکتوب این است: «بسم اﷲ الرحمان الرحیم. من عبداﷲ علی امیرالمؤمنین الی عبداﷲبن وهب الراسبی و یزیدبن الحصین و من یتبعهما. سلام ٌعلیکم. فان ّ الرجلین اللذین ارتضیناهما للحکومه خالفا کتاب اﷲ و اتبعا هواهما بغیر هدی من اﷲ فلما لم یعملا بالسنه و لم یحکما بالقرآن تبرأنا و من حکمها و نحن علی امرنا الاول فاقبلوا رحمکم اﷲ، فانا سایرون الی عدونا و عدوکم لنعود لمحاربتهم حتی یحکم اﷲ بیننا وهو خیرالحاکمین ». و چون این مکتوب هدایت اسلوب به خوارج رسید در جواب نوشتند که «تو در آن وقت که به تحکیم رضا دادی کافر شدی. اگر تایب گشته ای رعایت شرایط ایمان نمائی تا ما آنچه مسئول تست نظر کنیم و اگر برجریمه ٔ خویش اصرار فرمائی ترا به سلوک طریق مستقیم دعوت نمائیم و هیچ شک نیست که خدای تعالی اهل خیانت را دوست نمیدارد». چون این جواب دور از صواب به عرض حضرت ولایت مآب رسید از اطاعت آن جماعت مأیوس گشت و مهم ایشان را سهل پنداشته نخیله را لشکرگاه ساخت و بعزم رزم شامیان لوای نصرت نشان برافراخت و به اجتماع عساکر ظفرمآثر فرمان داده زیاده از شصت هزار مرد مقاتل مجتمع گشتند. و قبل از توجه بصوب دمشق خبر متواتر رسید که خوارج در سواد عراق دست به فتنه و فساد برآورده اند، هرکه را با ایشان در مذهب موافق نیست کافر میخوانند و عبیداﷲبن خباب بن الارت و منکوحه ٔ او را بمجرد آنکه گفته اند نصب حکمین مخالف شریعت سید ثقلین نبوده بقتل رسانیده اند. و ام سنان صیداویه را بهمین بهانه به عالم آخرت روانه کرده اند و الحاله هذه به غارت و خون ریختن مشغولند. امیرالمؤمنین علی بعد از استماع این اخبار بنابر استصواب اصحاب کبار دفع خوارج رااهم و اولی دانسته با عساکر نصرت شعار بصوب نهروان روان شد و بعد از آنکه به معسکر مارقین رسید نوبتی بنفس شریف بتوسط عبداﷲبن عباس با آن طایفه معارضه نموده اعتراضات ناموجه ایشان را جوابهای مسکت ملزم گفت، و در قضیه ٔ رضا به مصالحه ٔ معاویه و نصب حکمین بقصد صلح حدیبیه و کلمه ٔ «یحکم به ذواعدل منکم » و آیه ٔ کریمه ٔ «فابعثوا حکماً من أهله و حکماً من أهلها» تمسک جست، اما هیچ فایده بر آن سخنان هدایت نشان مترتب نگشت، و حضرت امیرالمؤمنین به تعبیه ٔ لشکر ظفرقرین پرداخته میمنه را به یمن مقدم حجربن عدی الکندی زیب و زینت داد، و در میسره شیث بن ربعی را بازداشت و بر جمیع سواران ابوایوب انصاری را سردار گردانیده فرمود که تمام پیادگان در فرمان ابوقتاده باشند و از آن جانب خوارج نیز به تسویه ٔ صفوف قیام نموده و در میمنه یزیدبن حصین رایت جنگ و شین برافراخت و میسره را شریح شوم و حرقوص بن زهیر ریاست سواران را قبول کرد وبروایتی عبداﷲبن الکوا مراسم سرداری پیادگان را بجای آورد. چون هر دو لشکر در برابر یکدیگر صف آرا گشتندامیرالمؤمنین علی فرمود که رایتی در موضع معین نصب کردند و دوهزار کس را به محافظت آن علم مأمور گردانید، و فرمود که تا ندا کردند که هرکس از مخالفان بسوی آن رایت شتابد امان یابد و هرکس بجانب کوفه رود ایمن ماند. در آن اثناء فروهبن نوفل اشجعی که از رؤسای خوارج بود به اتباع خویش گفت من نمیدانم که بی جهتی با علی مرتضی که ولی خدا و وصی مصطفی است چرا قتال باید کرد؟ و پانصد کس از مارقین جدا گشته از معسکربرفتند و طایفه ای دیگر از آن قوم به کوفه شتافتند وفوجی در ظل رایت مذکور قرار یافتند. در تاریخ ابوحنیفه ٔ دینوری مسطور است که «و استأمن الی الرایه منهم الف رجل، فلم یبق مع عبداﷲبن وهب الا اقل من اربعه آلاف رجل ». و در «ترجمه ٔ مستقصی » مذکور است که با عبداﷲبن وهب دوهزار و هشتصد کس باقی ماند و او همچنان زبان به کلمه ٔ «لا حکم الا ﷲ و لو کره المشرکون » گشاده بیکبار بر سپاه نصرت شعار حمله کردند و گرد معرکه ٔ هیجا بالا گرفته آتش قتال اشتعال پذیرفت. در اثنای کر و فر عبداﷲبن وهب از غایت شدت شاه ولایت را به مبارزه خواند. به یک ضربت ذوالفقار به دارالبوار پیوست و سپاه ظفر بر سایر خوارج تاختند و مهم اکثر ایشان را بموجب دلخواه ساختند چنانچه از آن طبقه زیاده از نه نفرجان بیرون نبردند و از لشکر ظفرقرین بیش از نه کس شهید نشدند و در ترجمه ٔ مستقصی مذکور است که امیرالمؤمنین علی پیش از خروج خوارج فرموده بود که «فوجی ازدین بگریزند چنانچه تیر از کمان میگریزد، اگرچه قرآن خوانند قرآن از حلق ایشان نگذرد و دل ایشان را ثبات بر احکام قرآن نباشد. و بحق آن خدائی که دانه را شکافت و آدمی را از خزانه ٔ کرم خویش لباس وجود پوشانید که رسول اﷲ (ص) با من قرار داده و مرا اخبار فرموده که تو با ایشان محاربه خواهی کرد و ایشان از بادیه ٔغوایت به منهج هدایت بازنیایند، و علامت این جماعت آنکه در میان ایشان مردی باشد که بجای یک دست در منکب او گوشت پاره ای بود بسان پستان زنان که بر سر آن مویها باشد چون سبلت گربه ». و ایضاً شاه ولایت قبل از شروع در قتل خوارج فرموده بود که «در این معرکه عدد شهدای سپاه ما از مرتبه ٔ آحاد به مرتبه ٔ عشرات نرسد و از مخالفان زیاده از نه نفر جان نبرند». از عبیده ٔ سلمانی مروی است که گفت چون امیرالمؤمنین علی حدیث ذوالثدیه را بیان فرمود من سه نوبت آن حضرت را سوگند دادم که تو این سخن از رسول (ص) شنیدی ؟ امیرالمؤمنین هر سه نوبت قسم یاد کرد که شنیدم و چون از خوارج کشته گشتند آن حضرت فرمود که ذوالثدیه را در میان کشتگان طلب کنید، جمعی هرچند جستند او را نیافتند به عرض رسانیدند که شخصی متصف به این صفت در میان قتلا نیست. علی گفت بخدا سوگند که ذوالثدیه در میان ایشان است و سپس او را یافتند... رجوع به حبیب السیر چ سنگی تهران جزء 4 از ج 1 ص 193 و چ خیام ج 1 صص 570-572 شود.
باری حروریه و خوارج را نباید بصورت یک مذهب ساده در برابر مذاهب شیعی وسنی تلقی نمود بلکه پایه ٔ عقاید این دسته بر روی افکاری بوده است که هسته ٔ تقوی و صداقت و ایمان و مبارزه با ظلم در آن دیده میشود. در جنگ صفین همانطور که یاد شد پس از آنکه علی (ع) به رأی حکمین تن درداد و از در سازش با معاویه درآمد گروهی که بر علیه عثمان بجرم جمع مال قیام کرده و او را کشته بودند با این عمل علی مخالفت کرده او را نیز مانند معاویه و عمروعاص کافر شمردند و شعار خویش را «لا حکم الا ﷲ» قرار دادند و مورخان ایشان را خارجی نامیدند. و در زمان خلافت بنی امیه و بنی عباس هر مرد آزادمنش و استقلال طلب را که بر علیه فساد دستگاه دربار و خلافت قیام میکرد بدین نام میخواندند. خوارج با برتری نژادی عرب و اختصاص خلافت و سلطنت به عرب مخالف بوده میگفتند سیاه آفریقائی نیز اگر دارای صلاحیت اخلاقی باشد میتواند امیر مؤمنان گردد. و بهمین جهت این مسلک مدتها در خاور وشمال شرقی ایران رواج کامل یافته بود، ولیکن پس از پیدایش مذهب اسماعیلی و شیعی، آزادیخواهان ایران بدان سنگر روی آورده، خوارج و حروریه مطرود و محکوم شدند. ناصرخسرو در تنزیه مسلک خویش گوید:
راهی است بدین اندر مر شیعت حق را
جز راه حروری و کرامی و کیالی.

فرهنگ فارسی آزاد

خوارج

خَوارِج، جمعِ خارجه- نام فرقه ایست از مسلمین و گروهی از یاران امیرالمؤمنین که در جنگ صِفِّین بعد از فریب خوردن ابوموسی اشعری از عمروبن عاص در حَکَمِیَّت، باین امر اعتراض نموده از بیعت حضرت علی خارج شده و با آن خضرت مخالفت کردند و بعد در جنگ نهروان از حضرت علی شکست خوردند... مارقین نیز همین قومند،

معادل ابجد

مارقین

401

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری