معنی مادر باران

حل جدول

اطلاعات عمومی

لغت نامه دهخدا

باران

باران. (اِخ) دره باران. دزه باران.قصبه ای نزدیک مرو. (دِمزن). قریه ای است در مرو آنراذره باران گویند. (مرآت البلدان ج 1 ص 155). از قریه های مرو است که دزه باران گویند. (معجم البلدان). از قریه های مرو است که آنرا دره باران گویند. (سمعانی).

باران. (اِ) ترجمه ٔ مطر وبا لفظ باریدن و دادن و زدن و گرفتن و خوردن و استادن و چکیدن و گذشتن مستعمل است. (آنندراج). قطره های آبی که از ابر بر روی زمین میریزد و سبب حصول آن تحثر بخار آبی است که ابر از آن حاصل شده و بادهائی که از روی دریا میوزد چون مقدار زیادی بخار آب با خود دارند موجب باران میشوند. و آب باران جهت آشامیدن بسیار نیکوست و صابون بخوبی در آن کف میکند و برای آشامیدن این آب را نیز با صافی باید صاف کرد. (ناظم الاطباء). قطره های آب که از ابر فروچکد. بارش. کاخ. (برهان). کاخه. اشک ابر. سرشک ابر. رُبْعه. رجوع به ربعه و لغت محلی شوشتر (نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه) ذیل همین کلمه شود. باران ریزه ریزه کم، رِش رِش. (ایضاً همان کتاب: رش رش). رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود. مَطَر. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). غَیْث. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی). عَفاء. قَطْر. قَطْره. رَجْع. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). حَیا. طَفَل. مَصْده. نَزَل. وَسیق. نضیضه. ماعون. هَفاه. هَلّه. رِزْق. رَشَم. عُرْهوم. قَسْم. خَدَر. صَوْب. صَیوب. صَیّب. کِفَی ّ. وَدْق. (منتهی الارب):
عطات باد چو باران دل موافق خوید
نهیبت آتش و جان مخالفان پده باد.
شهید.
سپیده سیم رده بود و در و مرجان بود
ستاره ٔ سحری قطره های باران بود.
رودکی.
آن قطره ٔ باران بر ارغوان بر
چون خوی به بناگوش نیکوان بر.
کسائی.
بابر رحمت ماند همیشه دست امیر
چگونه ابر کجا توتکیش باران است.
عماره.
همانا که باران نبارد ز میغ
فزون زآنکه بارید بر سرْش تیغ.
فردوسی (از اسدی).
چه باران بدی ناودانی نبود
بشهر [ری] اندرون پاسبانی نبود.
فردوسی.
ویحک ای ابر بر گنهکاران
سنگگ و برف باری و باران.
عنصری.
سر و رویم چون نیل، زبان گشته تمنده
ز بالا در باران، ز پس و پیش بیابان.
عسجدی.
صاعقه گردد همی وسیله ٔ باران.
ابوحنیفه ٔ اسکافی.
بنجشک چگونه لرزد از باران
چون یاد کنم ترا چنان لرزم.
ابوالعباس.
همی گویند کاین کهسارهای عالی محکم
نرستستند در عالم ز باد نرم و باران ها.
ناصرخسرو.
با سبکساران از آل مصطفی چیزی مگوی
زآنکه این جهال خود بی ابر می باران کنند.
ناصرخسرو.
چرا گویم که بهتر بود در عالم کسی زآن کس
که بر اعدا سراسر میغ و محنت بود بارانش.
ناصرخسرو.
گرچه آبست قطره ٔ باران
چون بدریا رسد گهر گردد.
عبدالواسع جبلی.
چو از دامن ابر چین کم شود
بیابان ز باران پر از نم شود.
نظامی (از شعوری).
هرچند مؤثر است باران
تا دانه نیفکنی نروید.
سعدی.
اگر باران بکوهستان نبارد
بسالی دجله گردد خشک رودی.
سعدی.
- باران تیر:
وز آن پس کی نامدار اردشیر
ز کینه بکشتش بباران تیر.
فردوسی.
وز آن پس بکشتش بباران تیر
تو گر باهشی راه مزدک مگیر.
فردوسی.
ز باران زوبین و باران تیر
زمین شد ز خون چون یکی آبگیر.
فردوسی.
- امثال:
باران آمد ترکها بهم رفت، بصورت توبیخ و استهزاء بعلت غنای لاحق فقر سابق فراموش شد یا با آرایش و پیرایه زشتیها پوشیده گشت. (امثال و حکم دهخدا).
باران از سنگ دریغ نیست و صحبت از ناپذیر دریغ است. (خواجه عبداﷲ انصاری، از امثال وحکم دهخدا).
باران بصبر پست کند گرچه
نرم است روی ْ آن کُه ِ خارا را.
ناصرخسرو (از امثال و حکم دهخدا).
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس.
سعدی (از امثال و حکم دهخدا).
|| (نف) بارنده. در حال باریدن. در حال بارانیدن: اشک باران. بمباران. تیرباران. تیغباران. چراغ باران (تداول عوام). سنگ باران. گل باران. گلوله باران. مرواریدباران. نورباران. غالباً جزو مؤخر ترکیبات آید:
نیست در خاک بشر تخم کرم
مدد از دیده ٔ باران چه کنم ؟
خاقانی.
سرشک غم از دیده باران چو میغ
که عمرم بغفلت گذشت ای دریغ.
سعدی (بوستان).
خاک سبزاورنگ و باد گلفشان و آب خوش
ابر مرواریدباران و هوای مشکبوست.
سعدی.
نه رفیق مهربانست و حریف سست پیمان
که بروز تیرباران سپر بلا نباشد.
سعدی (طیبات).
چنان در حصارش گرفتند تنگ
که عاجز شد از تیرباران و جنگ.
سعدی (بوستان).
چشمی که بدوست برکند دوست
بر هم ننهد به تیرباران.
سعدی (طیبات).
رجوع به آنندراج شود.

باران. (اِخ) (چشمه ٔ...) از مزارع چولاتی از بلوکات مشهد مقدس است. (مرآت البلدان ج 4 ص 231).

باران. (اِخ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش گاوبندی شهرستان لار که در 3هزارگزی جنوب گاوبندی و 2هزارگزی شوسه ٔ سابق لار به بندر بوشهر واقع است و 12 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).


مادر

مادر. [دِ] (اِ) قسمی شراب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

مادر. [دَ] (اِ) ترجمه ٔ «ام » که والده باشد. (آنندراج). زنی که یک یا چند بچه بدنیا آورده باشد. (ناظم الاطباء). ام. والده. ماما. مام. ماد. مار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماد. مار. پهلوی، «ماتر»، «مات » ظاهراً از «ماتا»، حالت فاعلی از «ماتر»، اوستا، «ماتر»، ارمنی دخیل، «متک » (ماده). هندی باستان، «ماتر»، ارمنی، «مئیر»، کردی، «ماک »، مادک (مادر)، «مادک » (گاومیش ماده)، افغانی، «مور»، استی، «ماده » «مده »، «ماد»، «مد»، بلوچی، «مات »، «ماث »، «ماس » (مادر)، دخیل، «مادگ »، «ماذغ » (مؤنث)، شغنی، «ماد»، منجی، «مایا»، گیلکی «مار». زنی که یک یا چند بچه زائیده. والده. اُم. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
به رستم چنین گفت گودرز پیر
که تا کرد مادر مرا سیر شیر.
فردوسی.
که خاقان نژاد است و بدگوهر است
به بالا و دیدار چون مادر است.
فردوسی.
زمان تا زمان یک ز دیگر جدا
شدندی بر مادر پارسا.
فردوسی.
گفت اگر شیر زمادر نشود یاب همی
این توانم که دهمتان شب و روز آب همی.
منوچهری.
باشد از مادران ما بر ما
هم حجامت نکو وهم خرما.
سنائی.
عدل یتیم مانده ز پور قباد گفتا
کز تیغ فتح زای تو به مادری ندارم.
خاقانی (چ سجادی ص 281).
- مادر آب و آتش، کنایه از گریه کننده ٔ بسوز یعنی شخصی که از روی سوز گریه کند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) (از انجمن آرا).
- مادر خون، آنکه کسی را زاده و خون را شیر کرده بدو داده یا آنکه خون او را ایجاد می کند. (از حاشیه ٔ هفت پیکر چ وحید ص 352):
هرجسد را که زیر گردون است
مادری خاک و مادری خون است
مادر خون بپرورد در ناز
مادر خاک ازو ستاند باز.
(هفت پیکر نظامی چ وحید ص 353).
- مادر دهر، روزگار. دنیا. جهان:
مادر دهر نزاید پسری بهتر از این. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مادر شدن، زائیدن زن. بچه دار شدن. امومه؛ مادر گشتن.
- مادر شیر، مادر رضاعی: وصهر آن باشد که حرام باشد بسبب، چنانکه مادر شیر و خواهر شیر. (تفسیر کمبریج ج 1 ص 288).
- مادر فرزند کش، کنایه از روزگار است:
بگذر از این مادر فرزندکش
آنچه پدر گفت بدان دار هش.
نظامی (گنجینه ٔ گنجوی).
- مادر فولادزره، مادر دیوی موسوم به فولادزره که درداستان امیرارسلان یاد شده.
- || پیر زن بدترکیب و بدریخت و بدجنس و بدزبان و نفرت انگیز. در مقام تحقیر و توهین زنان سالخورده را چنین نامند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).
- مادر مادر، مادر بزرگ. جده. زنی پیر و کهنسال:
بس قامت خوش که زیر چادر باشد
چون باز کنی مادر مادر باشد.
(سعدی).
- مادر هفت تا، دختر و زن حراف و زبر و زرنگ... (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).
- هم مادر، دارنده ٔ یک مادر. (از فهرست ولف ص 859). از یک مادر بودن. هم مادر بودن:
چنین گفت زن، کو ز من کهتر است
جوان است وبا من ز هم مادر است.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2372).
مرا بود هم مادر و هم پدر
کنون روزگار وی آمد بسر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2838).
- امثال:
برای همه مادر است برای من زن بابا. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 414).
مادر آزادگان کم آرد فرزند. نظیر:
بغاث الطیر اکثرها فراخاً
وام الصقر مقلات نزور.
یا: ام الکرام قلیله الاولاد. و رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1318 شود.
مادر به اسم بچه میخورد قند کلوچه، نظیر به نام مابه کام تو. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر بتها، بت نفس شماست. ورجوع به امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1382 شود.
مادر بد بچه اش را به خواب نمی تواند ببیند. و رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1382 شود.
مادر دزد، گاهی سینه می خورد، گاهی سینه می زند. (امثال وحکم دهخدا ایضاً).
مادر رادل سوزد دایه را دامن. نظیر:
باغ بین را چه غم که شاخ شکست
باغبان راست غصه ای گرهست.
اوحدی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1372).
مادر زنت دوستت داشت، بگاه آمدی، از ماحضر هنوز برای تو چیزی برجاست. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر زنت دوستت نداشت، دیر رسیدی، آنچه بودخورده اند. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر زن خرم کرده، توبره بر سرم کرده. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر عاشق بیعار است، هر چند فرزند بی مهر باشد مادر را مهر نکاهد. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر فرزند را بس حقهاست. (امثال و حکم دهخدا).
مادرکه نیست با زن پدر باید ساخت. (امثال و حکم دهخدا ایضاً).
مادر مرده و ده درم وام. (امثال و حکم دهخدا ایضاً):
من که عبدالرحمن فضولی ام، چنانکه زالان نشابور گویند مادر مرده و ده درم وام. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 76).
مادر نسوخت، مادر اندر سوخت. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1383).
|| ماده از هر حیوانی که دارای بچه باشد. (ناظم الاطباء).
- مادر هفت تا، مادر هفتا سگ. و بطور دشنام به زنی کثیره الاولاد گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیب ذیل معنی قبل شود.
|| کنایه از امهات سفلی. عناصر اربعه. مقابل پدر، آباء علوی:
لافند مادران گهر در مزاج صلح
کاین صلح ما ز میر سپهرآستان ماست.
خاقانی.
|| خاک. زمین:
جان گرامی به پدر باز داد
کالبد تیره به مادر سپرد.
رودکی (از فرهنگ فارسی ایضاً).
- مادر باغ، کنایه از زمین است که به عربی ارض گویند. (برهان). کنایه از زمین است. (آنندراج). زمین. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین):
مادر باغ سترون شد و زادن بگذاشت
چه کند نامیه عنین و طبیعت عزب است.
انوری (از فرهنگ فارسی ایضاً).
- || باغ را هم گفته اند بطریق اضافه، به اعتبار اشجار و اثمار یعنی درختها و میوه ها. (برهان).
- مادر خاک، کنایه از زمین است:
هرجسد را که زیر گردون است
مادری خاک و مادری خون است
مادر خون بپرورد در ناز
مادر خاک ازو ستاند باز
گرچه بهرام را دو مادر بود
مادر خاک مهربانتر بود.
نظامی (هفت پیکر چ وحیدص 353).

تعبیر خواب

مادر

تعبیر دیدن مادر در خواب، به حالت مادر بستگی دارد. ممکن است دیدن مادر در خواب به مهربانی و دلسوزی و نجات یافتن از بلا و ناراحتی دلالت داشته باشد. - خالد بن علی بن محد العنبری


باران

باران درخواب رحمت و برکت بود از خدای تعالی بر بندگان چون عام بود و به همه جا برسد. و خواب دیدن باران به وقت خویش نیکوتر است به وقتی که مردمان باران خواهند بهتر باشد. اما اگر آن باران خاص است، چنانکه بر یک جا باران سخت می بارید و جز آنجا جای دیگر نبارید این چنین، دلیل کند بر رنج و بیماری بر اهل آن موضع و سختی که به ایشان رسد. اگر بیند که باران آهسته می بارید، دلیل کند بر خیر و منفعت اهل آن موضع. اگربیند که اول سال یا اول ماه باران بارید، دلیل کندکه در آن سال یا در آن ماه فراخی و نعمت زیاد پیدا شود. اگر بیند که باران تیره و سخت بود که می بارید، دلیل کند بر بیماری که در آن هلاک شود. محمدبن سیرین گوید: اگر بدید که باران سخت نه به وقت خویش می بارید، دلیل است که در آن دیار، لشکر رنج و بلا رسد و اگر بیند که با آب باران مسح می کرد، دلیل که از ترس و بیم ایمن شود. اگر بیند که باران بر سر وی می بارید، دلیل بود که به سفر رود و با سود و منفعت باز آید. اگر بیند که باران بر سر مردمان چون طوفان می بارید، دلیل بود که در آن دیار مرگ مفاجات پدید آید. اگر بیند که از هر قطره باران آواز همی آید، دلیل است عزت و جاه او زیاد شود. اگر بیند باران عظیم می بارید، چنانکه جوی ها از آن روان شد و زیانی بدو نرسید، دلیل که پادشاه تعصب کند و شر وی از خود باز دارد و اگر بیند از آن جوی ها نتوانست گذشت، دلیل که شر پادشاه از خود دفع سازد. اگر بیند که آب از هوا همی آید. به کردار باران، دلیل است که عذاب حق تعالی و بیماری در آن موضع پدید آید. - حضرت دانیال

اگر بیند به جای باران انگبین همی بارید، دلیل که نعمت و غنیمت در آن دیار بسیار باشد و هر چیز که بیند که از آسمان می بارید تاویلش از جنس آن چیز بود. اگر بیند که آب باران صاف و روشن بود، دلیل که بر قدر آن خیر و راحت بدو رسد. اگر بیند که آب باران تیره و ناخوش بود، دلیل که بر قدر آن رنج و بیماری کشد. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

فرهنگ عمید

باران


(زمین‌شناسی) قطره‌های آب که در نتیجۀ سرد و مایع شدن بخارهای آب موجود در جو زمین حاصل می‌شود و بر زمین فرو می‌ریزد،
* باران بهاری: بارانی که در فصل بهار بیاید،
* باران مصنوعی: بارانی که با پخش کردن مواد شیمیایی بر فراز ابرها به‌وسیلۀ هواپیما به‌ وجود آید،
* باران سرخ: بارانی که لکه‌های سرخ بر زمین باقی می‌گذارد و آن به‌ علت وجود ذرات غباری است که از بعضی صحراها به‌خصوص صحراهای افریقا به طبقات بالای جو رفته و با قطره‌های باران به زمین فرو می‌ریزد،


مادر

انسان یا حیوان مادۀ دارای فرزند،
(صفت) [مجاز] اصلی، اولیه: دانشگاه مادر،
(صفت) [مجاز] برانگیزنده، باعث،
[قدیمی، مجاز] زمین، خاک: جان گرامی به پدر باز داد / کالبد تیره به مادر سپرد (رودکی: ۴۹۶)،
[قدیمی، مجاز] هریک از عناصر چهارگانه،
* مادر فولادزره: [عامیانه، مجاز] زن زشت، پیر، بسیارحیله‌گر، و مکار. δ دراصل، مادر دیوی به‌ نام فولادزره بوده که داستان آن در کتاب امیرارسلان آمده است،

نام های ایرانی

باران

دخترانه و پسرانه، باران، قطره های آب که بر اثر مایع شدن بخار آب موجود در جو زمین ایجاد می شود و بر زمین می ریزد

معادل ابجد

مادر باران

499

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری