معنی ماجراجو
لغت نامه دهخدا
ماجراجو. [ج َ] (نف مرکب) ماجراجوینده. هنگامه طلب. شرطلب. که پیوسته فتنه انگیزد و فتنه خواهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
فارسی به ترکی
maceracı
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آشوبطلب، بلواطلب، بلوایی، شربهپاکن، شرطلب، غوغاطلب، فتنهجو،
(متضاد) صلحجو، حادثهجو، واقعهطلب،
(متضاد) سلیم
فارسی به انگلیسی
Adventurer, Restless, Soldier Of Fortune, Swashbuckler, Thuggish
آدم ماجراجو
Enfant Terrible
ماجراجو (زن)
Adventuress
فرهنگ فارسی هوشیار
هنگامه، طلب، شر طلب، جوینده ماجرا
واژه پیشنهادی
ترکی به فارسی
ماجراجو
معادل ابجد
254