معنی لون و فام

حل جدول

لون، فام

رنگ


لون ، فام

رنگ


لون و فام

رنگ


لون

رنگ، فام


فام

لون

رنگ، لون

لون، رنگ

فرهنگ فارسی هوشیار

لون

رنگ گون فام به گونه ی پسوند چون زرد فام دیز به گونه پسوند چون شبدیز (اسم) رنگ (سرخی زردی و غیره) : چهارصد گام در چهارصدگام بچهار لون خشت افکنده، جنس نوع قسم. یا از لونی دیگر. بنوعی دیگر بوجهی دیگر: فردا اگر آیند کوشش از لونی دیگر بینند. یا از هرلونی. از هرقسم: طغرل اعیان را گرد کردو بسیار سخن رفت از هرلونی. یابرآن لون. لدان قسم بدان وجه: درین راه کسی یاد نداشت تنگی آب برآن لون که به جویهای بزرگ می رسیدیم خشک بود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

لون

رنگ، صبغه، فام، گون، گونه

لغت نامه دهخدا

لون

لون. [ل َ] (اِخ) لوین (هر دو کلمه). لقب محمدبن سلیمان حافظ است. (منتهی الارب).

لون. [ل َ وَ] (هندی، اِ) به هندی نمک است. (فهرست مخزن الادویه). || (اِخ) نام یکی از دریاهای ششگانه است در اصطلاح مردم هند. (رجوع به ماللهند بیرونی ص 117 شود).

لون. [ل ُ وِ] (اِخ) ده کوچکی از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد واقع در 36000گزی جنوب باختری سپیددشت و 7000گزی باختر ایستگاه کشور. دارای 48 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


فام

فام. (اِ) قرض. دین. (برهان). وام:
به فعل نیک و به گفتار خوب، پشت عدو
چو عاقلان جهان زیر فام باید کرد.
ناصرخسرو.
رجوع به وام شود. || لون و رنگ. (برهان). و در این معنی به تنهایی مستعمل نیست و جزء دوم کلمات دیگر است. (یادداشت بخط مؤلف). و ترکیب آن بیشتر با اسم رنگهای مختلف و اسم اشیاء زینتی و درخشان صورت گیرد و بعنوان صفت مرکب بکار رود، مانند ترکیبات زیر:
- آیینه فام، شفاف و درخشان:
یکی خود پولاد آیینه فام
نهاد از برِ فرق چون سیم خام.
نظامی.
- ازرق فام، کبود:
برخیز تا یکسو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوی نام را.
سعدی.
- بیجاده فام، سرخرنگ:
کشیدند بر طره ٔکوی و بام
شقایق نمطهای بیجاده فام.
نظامی.
- خورشیدفام، درخشان و روشن:
چو روی زمین گشت خورشیدفام
سخنگوی بندوی برشد به بام.
فردوسی.
- زنگارفام، کبودرنگ. سبزرنگ. آسمانی:
ساقیا می ده که مرغ صبح بام
رخ نمود از بیضه ٔ زنگارفام.
سعدی (خواتیم).
- سرخ فام، سرخرنگ:
بفرمود مهتر که جام آورید
بدو درمی سرخ فام آورید.
فردوسی.
- سیه فام، سیاهرنگ:
شنیدم که لقمان سیه فام بود
نه تن پرور و نازک اندام بود.
سعدی.
- فیروزه فام، آبی رنگ:
سحرگه که طاوس مشرق خرام
برون زد سر از طاق فیروزه فام.
نظامی.
- لعل فام، قرمزرنگ:
برافروخت رخساره ٔ لعل فام
یکی بانگ زد هر دو را پور سام.
فردوسی.

عربی به فارسی

لون

رنگ , فام , بشره , تغییر رنگ دادن , رنگ کردن , ملون کردن

فارسی به عربی

فام

لون

معادل ابجد

لون و فام

213

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری