معنی لنگه بار

حل جدول

لغت نامه دهخدا

لنگه لنگه

لنگه لنگه. [ل ِ گ َ / گ ِ ل ِ گ َ / گ ِ] (ص مرکب) تای تای. تک تک. دانه دانه. رجوع به لنگه شود.


لنگه

لنگه. [ل ِ گ َ / گ ِ] (اِ) تاچه. عدل. تابار. تای. تا. لنگه بار. یکی از دو قسمت بار. عدل و آن یک جزء بار است، یعنی آنچه که بر یک سوی راست یا چپ ستوری حمل کنند. نیمی از بار و آن بیشتر در هندوانه و خربزه و چغندر و برنج و گندم و امثال آن به کار است. مقابل عدل که در قماش مستعمل است و مقابل تنگ که در شکر معمول است. نصف بار. نصف یک بار که بر یک سوی ستور بردارند. عِدل. عِب ء. ثانی اثنین. تنگ. (زمخشری). لنگه یا عدل یا صندوق که در اصطلاح مردم اصفهان، دوازده من تبریز است: یک لنگه ٔ زغال، یک لنگه ٔ هندوانه و جز آن. || مصراع. (در درها). طبق. لت. لخت. صفق. یکی از دو قسمت در دو لختی: دو لنگه ٔ در را پیش کرد. || مرادف لنگ که گذشت ولگنه به تقدیم گاف بر نون از تصرفات لوطیان است. (آنندراج). || فرد. تا. تای. تاه. طاق. یکی.فردی از زوجی. مقابل جفت. هر تای از جفت یا زوجی.
- لنگه کفش کهنه ٔ کسی بودن، به مزاح سخت حامی و طرفدار و مدافع او بودن.
- یک لنگه ٔ ابرو، یک تای ابرو: یک لنگه ٔ ابروی او به هزار دیگران می ارزد.
- یک لنگه ارسی، کفش، گیوه، یک تای از آنها.
- یک لنگه بار، یک تای بار.
- امثال:
لنگه ٔ گیوه را با سرنیزه چه کار.
|| عدیل. تای. شبیه. مثل. ثانی اثنین. همتا. چون. مانند (در تداول زنان و مجازاً در تداول عامه): لنگه ٔ او؛ مانند او. من لنگه ٔ شما نیستم که دوستان را فراموش کنم. لنگه ندارد؛ نظیر ندارد.
- لنگه به لنگه، ناهمتا. تابه تا. غیرمشابه. که هر دو لنگ به یک اندازه و یارنگ و امثال آن نباشند. ناجور. که به یک شکل یا قد یا اندازه و رنگ و غیره هستند: کفشهای من در مهمانی لنگه به لنگه شده است، یک تای آن با یک تای کفش مهمان دیگری عوض شده است.
- لنگه به لنگه ابرو انداختن، یک ابرو را بالا بردن در حالی که دیگری به جای خویش باشد؛ به کرشمه و دلال به نوبت ابروی راست و ابروی چپ را جداجدا بالا بردن و به زیر آوردن: ابرو بنداز لنگه لنگه.
|| سنگ لنگه، خرسنگهاکه زیر بنا به کار برند.

لنگه. [ل ُ گ ِ] (اِخ) نام کرسی بخش در (سِن -اِ-لوار) از ولایت سمور به فرانسه. دارای راه آهن و 3657 تن سکنه است.

لنگه. [ل َ گ ِ] (اِخ) دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 41هزارگزی جنوب درمیان و 4هزارگزی خاور راه شوسه ٔ بیرجند به درح. جلگه و گرمسیر. دارای 47 تن سکنه.آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

لنگه. [ل ِ گ ِ] (اِخ) بندر لنگه نزدیک مهرگان در آخر راه لار به ساحل خلیج فارس در 688000گزی شیراز واقع است. قصبه و بندر مرکز بخش لنگه و دهستان حومه ٔ شهرستان لار، و مختصات جغرافیائی آن عبارت است از: طول 54 درجه و 53 دقیقه از گرینویچ، عرض 26درجه و 33 دقیقه و ارتفاع از سطح دریا به طور متوسطپنج متر. در 306هزارگزی جنوب خاوری لار و 616هزارگزی جنوب خاوری بندر بوشهر واقع شده و به وسیله ٔ راه شوسه به دو شهر مزبور و بندرعباس مربوط میباشد. هوای قصبه گرم، مرطوب و مالاریائی است و آب مشروب آن از چاه و باران تأمین میشود. سکنه ٔ آن 9404 تن و شغل اهالی تجارت، پیله وری، دریانوردی، صید ماهی و ساختن کرجی های بادی است. در حدود دویست باب دکان دارد و ادارات دولتی: بخشداری، شهربانی، مرزبانی، پست، تلگراف، دارائی و آمار، ژاندارمری، بانک ملی، گارد گمرک، شهرداری، دادگاه و بهداری بدانجاست. و هم لنگرگاه برای کشتیهای کوچک و متوسط در 1200 تا 1800 متری ساحل دارد و محلی نیز نزدیک ساحل برای تعمیر کشتیهای کوچک هست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). لنگه دارای ده هزار باب خانه و قریب سی هزار تن سکنه است. و آنجا معادن قیر، گوگرد، سنگ گچ و آهک هست. بندری است مرکز تجارت مروارید و اهالی به تجارت مروارید میپردازند. مرکز بندر لنگه دارای 2200 خانوار و 11 قریه است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 483). و رجوع به بندر لنگه شود.

لنگه. [ل ِ گ ِ] (اِخ) نام دهستان حومه ٔ بخش لنگه ٔ شهرستان لار. این دهستان در جنوب خاوری بخش در جلگه، مشرف به خلیج فارس واقع و از شمال به ارتفاعات دین، تنگ کوه و پل غار متکی است. هوای آن گرم و مرطوب و مالاریائی. آب مشروب آن از باران و چاه و زراعت به طور کلی دیمی. محصولات آنجا غلات، خرما و جزئی صیفی کاری. شغل اهالی زراعت، کسب، صید ماهی و دریانوردی، صنعت متداول ساختن و تعمیر کرجی های بادبانی است. این دهستان از 29 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و نفوس آن در حدودهفده هزار تن و قرای مهم آن عبارت است از بندر کنگ، بند معلم، برکه ٔ علی مهرگان و بندر شناس. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). از نواحی لارستان میانه ٔ مشرق وجنوب شهر لار. درازای آن از امیران تا کوبستانه 14 فرسخ و پهنای آن از چمپه تا بندر لنگه شش فرسخ است.


لنگه به لنگه

لنگه به لنگه. [ل ِ گ َ / گ ِ ب ِل ِ گ َ / گ ِ] (ص مرکب) تابه تا (کفش). ناجور: این کفشها لنگه به لنگه است، ناجور است. رجوع به لنگه شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

لنگه

عدل، یک قسمت از دو قسمت بار، لنگه بار، آنچه که بر یک سوی راست یا چپ ستوری حمل کنند


لنگه به لنگه

دولنگه که بیک اندازه یا رنگ یا شکل نباشند ناجور: کفشهای من در مهمانی لنگه به لنگه شده است.


لنگه لنگه

(اسم) دانه دانه تک تک.

واژه پیشنهادی

گویش مازندرانی

لنگه

غلاف شلتوک، واحد شمارش در بعضی اشیا چون یک لنگه ی در یا...

فرهنگ معین

لنگه

یکی از دو قسمت بار، عدل، تاجه، فرد، نقیض جفت، یکی از دو قسمت در، لت، لخت، مصراع، عدیل، نظیر. [خوانش: (لِ گِ) (اِ)]

معادل ابجد

لنگه بار

308

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری