معنی لقب یوهان اشتراوس پسر

لغت نامه دهخدا

اشتراوس

اشتراوس. [اِ] (اِخ) یوهان آهنگ ساز رقص. متولد بسال 1804 م. و متوفی بسال 1849 م. در وین.وی دومین رئیس ارکستر «لانر» گشت و نبوغ خاصی در موسیقی رقص از خود آشکار ساخت و ارکستری تشکیل داد که خود در رأس آنان به اجرای آهنگهائی که ساخته ٔ خود بود، پرداخت و مسافرتی بشهرهای دیگر کرد. آنگاه رئیس بال دربار وین گردید. والسهای وی مشهور است، از آن جمله: تاگلیونی، گابریل، ارکستر ویکتوریا، سسیل، لابوایادر، اتنل الکتریک و غیره. وی پدر یوهان اشتراوس آهنگساز معروف اتریشی است.

اشتراوس. [اِ] (اِخ) یوهان. (1825- 1899 م.). آهنگساز اتریشی پسر یوهان اشتراوس سابق الذکر. در وین متولد شد و در همانجا بدرود حیات گفت. وی از اوان جوانی بعنوان آهنگساز موسیقی رقص مشهور شد ودر کنار پدرش ارکستری تشکیل داد و پس از مدتی پختگی مدیریت آنرا بدست آورد. و با نوازندگان خود به پاریس، برلن، لندن و سن پطرزبورگ رفت و از شهرهای مزبور دیدن کرد، آنگاه به امریکا رهسپار شد. والسهایش عبارتند از: زندگی هنرمند، هزار و یک شب، زیبای ایتالیا، بوسه و غیره. این آهنگها شهرت کامل یافت. مشهورترین اینها «دانوب آبی » است که برای وینی ها مانند یک سمفونی تلقی شد. وی در «اُپرت » هم آهنگهائی ساخت و در این قسمت قریحه ٔ مطبوع و قابل توجهی از خود بروز داد.
آثار مهم وی عبارتند از: اندیگو (1871). کارناوال رم (1873). دی فله درموس (1874). کاگلیوسترو (1875). ماتیوسالم (1877). کلین مایارد (1878). دستمال ملکه (1880). لاگر د فم (1881). شبی در ونیز (1883). بارن تزیگان (1885). سمپلسیو (1887). کاوالیه پاسمان (1892). لا پرنسس نینت (1893). گابوکا (1893). لا دِاس ریزون (1897).

اشتراوس.[اِ] (اِخ) داوید فریدریش. از دانشمندان آلمانی علوم دینی که بسال 1808 م.در شهر لودویگسبورک (وورتمبرگ کنونی) متولد شد و بسال 1874 م. درگذشت. وی ترجمه ٔ احوال حضرت عیسی را بسبکی منتشر کرد که با عقاید عمومی مسیحیان مخالف بود و از این رو او را از مقام دینی وی برکنار کردند. امااثر وی شهرتی بسزا یافت و بتوسط «لیتره ٔ» معروف در 4 جلد به فرانسه ترجمه شد. بعدها مؤلف بتقلید از ارنست رنان کتاب دیگری درخور فهم عوام هم نوشته است.


یوهان

یوهان. [ی ُ] (اِخ) گوتفرید وتسشتاین (1256 هَ. ق. / 1840 م. - 1323 هَ. ق. / 1905 م.). خاورشناس آلمانی که از طرف کشورش در دمشق کنسول بود و در آنجا عربی را فراگرفت و مخطوطات گرانبها و نفیس گرد آورد و به برلن بازگشت و دو کتاب «مقدمهالادب » و «معجم العربیه و الفارسیه» زمخشری را منتشر ساخت و خاطرات و شرح سفر خود را به حوران و بادیهالشام به آلمانی نوشت. (از اعلام زرکلی).

یوهان. [ی ُ] (اِخ) لودویک برکهارت. خاورشناس و جهانگرد سویسی. به سال 1199 هَ. ق. / 1784 م. در لوزان متولد شد و به سال 1806 م. به انگلستان رفت و در لندن و کمبریج تدریس کرد. آنگاه به حلب رفت و عربی را فراگرفت و قرائت قرآن کرد و در اسلام تفقه نمود و تدمر ودمشق و مصر و نوبه و شمال سودان را دیدن کرد و سپس به سوی حجاز برگشت و در حالی که مسلمان شده بود و یا تظاهر به اسلام می کرد نام خود را به ابراهیم بن عبداﷲ برگرداند. مناسک حج را به جای آورد و سه ماه در مکه اقامت کرد و به سال 1817 م. در قاهره درگذشت. وی همه ٔ مخطوطات خود را به دانشگاه کمبریج وقف کرد. نوشته های او را که همگی درباره ٔ خاطرات و یادداشتهای سفر می باشد جمعیت افریقائیان در انگلیس نشر کردند. یوهان که انگلیسیان او را «جون لویس » گویند به عربی «امثال عربیه» با ترجمه ٔ انگلیسی دارد. (از اعلام زرکلی).

یوهان. [ی ُ] (اِخ) یاکب (یعقوب) رایسکه. خاورشناس و پزشک آلمانی. به سال 1128 هَ. ق. / 1716 م. در زربیج از توابع ساکس متولد شد و در هاله ٔ آلمان عربی آموخت و در لیدن تحصیلات خود را تکمیل کرد و به استادی پزشکی و زبان عربی در لیدن تعیین شد و به سال 1188 هَ. ق. / 1774 م. در لایپزیک درگذشت. وی «تاریخ ابی الفداء» را با ترجمه ٔ لاتینی آن در 5جلد به دستیاری آدلر و نیز «نزهه الناظرین فی تاریخ من ولی مصر من الخلفاء والسلاطین » تألیف مرعی بن یوسف را منتشر ساخت. و مقامات حریری و معلقه ٔ طَرَفه و رسالهالجدیه ابن زیدون باشرح صفدی را به زبان لاتینی و برگزیده ای از اشعار متنبی را به زبان آلمانی برگرداند. (از اعلام زرکلی).

یوهان. [ی ُ] (اِخ) گوتفرید لودویک کوزگارتن. خاورشناس نامی آلمانی (1207-1279 هَ. ق. / 1793-1862 م.). وی در آلتن کیرشن متولد شد و در پاریس عربی را از مستشرق معروف «دوساسی » فرا گرفت و سپس زبانهای ترکی و فارسی و عبری و ارمنی را آموخت و در سال 1814 م. به کشور خود بازگشت و گوته مستشرق و وزیر و شاعر معروف آلمانی او را به استادی تدریس زبانهای شرقی در دانشگاه ینا گمارد. وی هفت سال بدین کار اشتغال داشت. در این بین اشعار گوته را از آلمانی به زبان عربی ترجمه کرد. آنگاه به استادی تدریس زبانهای شرقی در گریفسوالد رسید و تا مرگ در این سمت باقی بود. او به آلمانی شعر می گفت و دو جلد از تاریخ طبری و یک جلد از اغانی را با ترجمه ٔ لاتینی آن منتشر ساخت و همچنین بخشی از اشعار هذلیین و نیز «کتاب موسیقی » فارابی را انتشار داد. (از اعلام زرکلی).


پسر

پسر. [پ ُ / پ َ س َ] (اِ) پور. پوره. (برهان قاطع). پُس. فرزند نرینه. ریکا. ابن. ولد. ریمن ؟. (برهان قاطع). واد؟. (برهان قاطع). ابنم. (منتهی الارب):
پسر بُد مر او را یکی خوبروی
هنرمند و همچون پدر نامجوی.
فردوسی.
بخوردن نشستند با یکدگر
سیاوش پسر گشت و پیران پدر.
فردوسی.
کنون کارگر شدکه بیکار گشت
پسر پیش چشم پدر خوار گشت.
فردوسی.
پدر کشته گردد بدست پسر
پسر هم بدانسان بدست پدر.
فردوسی.
چنین گفت مر زال را ای پسر
نگر تا نباشی جز از دادگر.
فردوسی.
چو آگاه شد شاه کامد پسر
کلاه کئی برنهاده بسر.
فردوسی.
خنک آن میر که در خانه ٔ آن بارخدای
پسر و دختر آن میر بود بنده و داه.
فرخی.
پسر آن ملکی تو که بمردی بگشاد
ز عدن تا جروان و ز جروان تا ککری.
فرخی.
سوی پسر کاکو و دیگران... نامه ها فرمودیم بقرار گرفتن این حالها بدین خوبی و نیکوئی. (تاریخ بیهقی). و پسر علی را و سرهنگ محسن را بمولتان فرستادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 88). چون آنجا رسید یکسر تا سرای پسرم مسعود شود. (تاریخ بیهقی).
که پسر بود دو، مر آدم را
مِه قابیل و کهترش هابیل.
ناصرخسرو.
فخر بر عالم ارواح وبر ارواح کند
آنکه در عالم اجسام چنینش پسر است.
ناصرخسرو.
پسر گرچه کور است زین خانه دور
بچشم پدر شب چراغست و نور.
مذکار؛ زن که همه پسر زاید و عادتش پسر زادن باشد. (منتهی الارب). اذکار؛ پسر زادن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). مُذکِر؛ زن که همه پسر زاید. اِطابَه؛ پسران نیک سیرت زادن. دعوه؛ بپسری خواندن. اِستلاطَه؛ پسر خواندن غیری را. التیاط؛ پسر خواندن کسی را. (منتهی الارب). || فرزند. طفل. صَبی ّ. جوان. غلام. خطاب است به کودکی یا جوانی خواه پسر متکلم باشد یا پسر دیگری:
جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ بر سان زغن.
رودکی.
گفت خیز اکنون و ساز ره بسیج
رفت بایدت ای پسر ممغز تو هیچ.
رودکی.
اُترور؛ پسر خرد. کودک. طِشَّه؛ پسر خردسال. (منتهی الارب). || یکی از سه اقنوم اهل تثلیث. عیسی. یکی از اقانیم ثلثه نزد نصاری. ابن.
- پسران، ابناء. ذکره. (منتهی الارب). بنین. بنون. اغلمه.
- پسران خدای، بعضی برآنند که قصد از این لفظ یا ملائکه یا ارواح طاهره می باشند لکن بعضی دیگر گویند که قصد از این لفظ اشخاص مقدس و محترمی هستند که پسران اشخاص مقدس و محترم بوده در تقوی و پرهیزکاری و خداشناسی شهرت داشتند. (قاموس کتاب مقدس).
- پسران عنبر، بلعنبر یعنی بنوالعنبر و آن قبیله ای است از بنی تمیم. (منتهی الارب).
- پسراندر، پسندر، پسر شوی از زن دیگر یا پسر زن از شوی دیگر. ربیب.
- پسربچه، پسری که از مرحله ٔ طفلی گذشته و به مرحله ٔ جوانی نرسیده باشد. مراهق. مؤلف فرهنگ شعوری بنقل از مؤیدالفضلا گوید (ج 1 ص 269): بمعنی پسران بدکار و ناخلف باشد.
- پسر برادر، برادرزاده. فرزند برادر.
- پسرِ پسر، نوه. سبط.
- پسرچه، پسر کوچک.
- پسرخواندگی، متقدمین و اشخاص زمان حال را عادت این بوده و هست که بچگان غیر را برای خود برمیگزیدند و بجای اولاد خود شمرده حقوق وراثت و غیره را آن طرز که باید در حق ایشان مرعی میداشتند. (قاموس کتاب مقدس). قوم اسرائیل لفظ پسر را بسیار توسیع داده اند چنانکه گاهی برای نبیره و گاهی برای خویش بسیار دور استعمال کرده اند. - انتهی. (قاموس کتاب مقدس).
- پسرخوانده، آنکه بجای پسر گیرند. متبنّی. دَعی ّ. زنیم. مزنَّم. مزنَد. ازیب. مُسبع. مُلَصَّق. مُلَسَّق. سنید. مُسند. لموس. مُدخل. مُذعذع. حمیل. (منتهی الارب).
- پسر خواهر، خواهرزاده.
- پسرزاده، پسر پسر. دختر پسر. اَمرد؛ پسر ریش نیاورده.
- پسرزن (با سکون راء) ناپسری، پسندر. ربیب. مادرش را بگیر تا پسرش به دو معنی پسرزنت باشد.
- پسرشوهر (با سکون راء پسر)، ناپسری. پسندر.
- پسرگیر، پسرخوانده را گویند.
- پسرمرده، آنکه پسر وی درگذشته است.

سخن بزرگان

روبرت اشتراوس

موفقیت مانند کُشتی گرفتن با یک گوریل است. وقتی که خسته شدید، دست از مبارزه نمی کشید، بلکه هنگامی می توانید استراحت کنید که گوریل را از پای درآورده باشید.

عربی به فارسی

لقب

نام خانوادگی , کنیه , لقب , عنوان , لقب دادن

معادل ابجد

لقب یوهان اشتراوس پسر

1434

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری