معنی لقب قبرس

حل جدول

لقب قبرس

جزیره مس


قبرس

جزیره مس


مرکز قبرس

نیکوزیا


شهر قبرس

لارناکا

فاماگوستا


پایتخت قبرس

نیکوزیا

لغت نامه دهخدا

قبرس

قبرس. [ق ِ ب ِ] (اِخ) نام جد طاهربن عیسی بن قبرس است. و طاهر از محدثان است. (الانساب سمعانی).

قبرس. [] (اِ خ) یوم قبرس لمعاویه؛ از ایام عرب است در عصر اسلام. (از مجمع الامثال میدانی).

قبرس. [ق ُ رُ] (ع اِ) بهترین و جیدترین مس. (منتهی الارب) (شرح قاموس).

قبرس. [ق ُ رُ /ق ِ رِ] (اِخ) جزیره ای است بزرگ در روم و در این جزیره فوت کرد ام ّ حرام دختر ملحان. (منتهی الارب). جزیره ٔ مثلث شکل بزرگ حاصل خیزی است که در قسمت شرقی دریای متوسط به مسافت نزدیک صد میل از ساحل لاذقیه واقع است. طول آن 150 و عرض آن 50 تا 60 میل مربع و مساحت آن 3584 میل و سکنه ٔ آن به سال 1954 م. بر حدود 750هزار تن بالغ میگردیده است. در شمال این جزیره رشته جبال کیرینا و در میان آن رشته کوههائی عظیم تر به نام ترودوس قرار گرفته و میان این دو رشته کوه زمینهای همواری است که از مشرق ومغرب به دریا راه دارد و به نام میزاوریا نامیده میشود. مرتفعترین کوه رشته ٔشمالی سه هزار پا از سطح دریا ارتفاع دارد و بسیاری از کوههای آن از سنگهای مرمر و قسمتی خاکی است، ولی در رشته کوههای وسط جزیره صخره های بزرگی است که به شکل گنبدی عظیم تا شش هزار پا بالا رفته و دارای چشمه سارها و سبزه زارها است. این سرزمین به برکت خاک آمیخته به املاح معدنی و آهنی که دارد حاصل خیز است و بخصوص تنباکو و توتون و انگور آن ممتاز میباشد. و از صادرات مهم آن انواع شراب ها و شیره ها و سیگارها و نیز سرب و قلع و مس و آهن و گچ میباشد. سنگ مرمر معروفی دارد که در بناها بکار میرود و خاکهای رنگینی دارد که در رنگ آمیزی ها از آن استفاده میشود. در قدیم دارای دوشهر بزرگ بود یکی سلامیس در مشرق و دیگر پافوس در مغرب آن و تخمیناً دارای هفده شهر دیگر بود که چندان بزرگ و مهم نبودند. اینک مهمترین شهرهای آن نیکوزیا پایتخت آن است و پس از آن لیماسول، لارنکا، فماگوستا، کتیما، کیرینیا و باخوس. جزیره ٔ قبرس در زمان قدیم کتیم خوانده میشده است. و گروهی از فینیقیان در آنجا سکونت گزیدند و از آن پس یونانیان بدانجا رفتندو آن را قبرس نامیدند که بمعنی مس میباشد و برخی را اعتقاد این است که این اسم از اسم حنا در یونانی مشتق است. مردم قبرس در اصل از نژاد کنعانیان میباشند و پیوند و ارتباط این جزیره با سواحل سوریه هنوز قطع نشده است. در هزاره ٔ دوم پیش از میلاد قبرس بدست مصریان افتاد. از جمله شهریارانی که این جزیره را گشودند ثیثمس سوم پادشاه مصر است و از آن پس سرجون پادشاه آشور به سال 707 ق. م. آن را مفتوح ساخت و در این هنگام است که یونانیان آن سرزمین کوچ کردند. پس از وی فرعون حفرع اموال شهر را بغارت برد و در قرن ششم قبل از میلاد ایرانیان در دوران شهریاری داریوش بدان دست یافتند و پس از داریوش یونانیان آمده و بخشی از آن را به سال 477 ق. م. از ایرانیان گرفتند. و چون اسکندر کبیر به سال 335 ق. م. صور را محاصره مینمود قبرس یکصدو بیست کشتی بوی داد. این سرزمین به سال 294 یا 295ق. م. بتصرف بطالسه ٔ مصر درآمد و در حدود دو قرن آنان بر این خاک حکومت داشتند. از آن پس کانوی رومانی آن را بخاک رومانی منضم ساخت و شیشرون را از جانب رومانیان به سال 52 ق. م. بر آنجا حاکم قرار داد. چون کشور رومانی بیک قرار نماند و تقسیم شد این جزیره بدست قیاصره ٔ قسطنطنیه افتاد و بسیاری از یهودیان پس از خرابی هیکل به سال 70 بدانجا پناه بردند و مسیحیان در زمان کلودیوس بدان وارد گشتند اعراب این جزیره را به سال 649 م. پس از فتحی که در جنگ ذات الصواری نصیب آنان شد بدست آوردند و از این پس در طول سه قرن این سرزمین محل کشمکش میان اعراب و رومیان بود. در زمان خلیفه ٔ اموی عبدالملک مروان، خراج این جزیره میان دو دولت تقسیم میگردید. خاندان بیزنطی توانستند به سال 964- 965 م. بر این جزیره دست یابند و در طول دو قرن بر آن حکومت کنند بطوری که جز انقلابهای کوچک محلی عامل دیگری مزاحم آنها نبود. از آن پس صلیبی ها آن را بتصرف درآوردند و به سال 1191- 1192 م. ریچاردپادشاه انگلستان بر آن دست یافت و آن را بسواران هیکلیانش فروخت و از این پس امیر غیی لوزینان شاه قدس و خاندان لوزینان بر آن حکومت کردند. پس از ایشان مردم جنیوا و پس از آن به سال 1489 م. اهالی بندقیه (ونیس) آن را بتصرف درآوردند تا در زمانی که به سال 1570 م. به دست ترکان عثمانی افتاد. ترکان لشکری مرکب از سیصدهزار تن ترک در آنجا مستقر کرده و زمینی را به آنها واگذاشتند و هسته ٔ اقلیت ترک را در آن سرزمین بوجود آوردند. در دو قرن هفدهم و هیجدهم جزیره ٔ قبرس را موجی از بیماری ها و انقلابها و قحطی ها احاطه کردکه ناشی از خشکسالی و هجوم ملخ به آن سرزمین بود. ترکها به سال 1660 م. مجبور شدند که رئیس اسقف ها و سه تن از یارانش را که نمایندگان برزگران و کشاورزان بودند در آن سرزمین جای دهند. در سال 1821 م. ترکها در نیکوزیا به بهانه ٔ اینکه مردان کنیسه با یونانیون در امور قبرس دخالت میکند کشتاری کردند و به سال 1833 م. حکومت قبرس به کمک اروپائیان به دست محمدعلی که مجبور شده بود هفت سال آنجا را ترک کند، افتاده در دوران حکومت محمود دوم اصلاحات مختصری آغاز گردید و برای آن جزیره حاکم و مجلس اداره معین شد. و در سال 1878 م. دولت ترکیه با حفظ حق خود، و در برابر جزیه ٔ سالیانه، اداره ٔ جزیره را به دولت بریطانیا واگذاشت تا از آن به عنوان پایگاهی برای جلوگیری از قدرت و نفوذ روس استفاده شود. نفوذ دولت عثمانی به سال 1914 م. از این سرزمین رخت بربست و آن هنگامی بود که بریطانیا به دولت ترکیه اعلان جنگ داد. در سال 1882 م. دولت انگلستان در جزیره ٔ قبرس مجلسی بوجود آورد که اعضای آن مرکب از شش تن انگلیسی و سه تن ترک و نه تن یونانی بودند و در پرتو این برتری که یونانیان در مجلس نامبرده پیدا کردند نغمه ٔ اتحاد با یونانیان در این جزیره طنین افکند. در سال 1925 م. قبرس به عنوان مستعمره ٔ انگلستان معرفی و اعلان شد و در سال 1931 م. انقلابی پدید آمد و مجلس را لغو کرد و پس از جنگ جهانی دوم به سال 1947 م. مجلس تازه ای تأسیس گردید ولی در سال بعد به علت کارشکنی ها از میان رفت. موقع سوق الجیشی این جزیره از سال 1954 م. هنگامی که فرماندهی کل ارتش بریتانیا در خاورمیانه به این جزیره منتقل گردید اهمیت فراوانی یافت. آثار باستانی که از عهد فنیقیان و مصریان و یونانیان و دولت قدیمی قبرس بجای مانده و مناظر طبیعی که به برکت کوههای بلند و آبها و چشمه سارها مایه ٔ زیبائی آن گردیده هر سال جهانگردان را بسوی این جزیره می کشاند. (نقل از الموسوعهالعربیه و قاموس کتاب مقدس). قبرس به تاریخ 26 مرداد سال 1339 هَ. ش. پس از 82 سال که مستعمره ٔ انگلستان بود، استقلال یافت و ماکاریوس به ریاست جمهوری منسوب شد.


لقب

لقب. [ل َ ق َ] (ع اِ) نام که دلالت بر مدح یا ذم کند. اسمی معنی مدحی یا ذمی را. آن نام که پس از نام نخستین دهند کسی را و حاوی مدحی یا ذمی باشد.نامی که در آن معنی مدح یا ذم منظور باشد به خلاف علم که در آن هیچ معنی منظور نباشد. (غیاث). جرجانی گوید: ما یسمی به الانسان بعد اسمه العلم من لفظ یدل علی المدح او الذّم لمعنی فیه. (تعریفات). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: در لغت کلمه ای را گویند که آن تعبیر از چیزی کند و در اصطلاح علمای عربیت علمی باشد که مشعر بر مدح یا ذمی باشد به اعتبار معنی اصلی آن وصرّح بذلک المولوی عصام الدین فی حاشیه فوائد الضیائیه فی المبنیات - انتهی. پاچنامه. پاژنامه. علاقیه. (منتهی الارب). نبز. ورنامه و نام بد. (مهذب الاسماء).بارنامه. (دهار) (مجمل اللغه). بارنام. (مجمل اللغه). برنامه. نَقَر. نَقِر. قِزی. ج، اَلقاب. (منتهی الارب). صاحب آنندراج گوید:... این کلمه با لفظ یافتن، گرفتن، کردن، نهادن و دادن مستعمل است:
آن کت کلوخ روی لقب کرد نغز کرد
ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک.
منجیک.
به شهری کجا نرم پایان بدند
سواران پولادخایان بدند
کسی را که بینی تو پای از دوال
لقب شان چنین بود بسیار سال.
فردوسی.
به عید رفت به یک نام و بازگشت ز عید
نهاده خلق مر او را هزار گونه لقب.
فرخی.
ما را سخن فروش نهادی لقب، چه بود
خواجه ز ما به زر نخریدی همی سخن.
فرخی.
تریاق بزرگ است و شفای همه غمها
نزدیک خردمندان می را لقب این است.
منوچهری.
آنچه غرض بود بیاوردم از این سه لقب: ذوالیمینین، ذوالریاستین و ذوالقلمین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 137). وی را [محمود را] لقب سیف الدوله کردند. (تاریخ بیهقی ص 197). و با خانان ترکستان مکاتبت کنند و ایشان را هیچ لقبی ارزانی ندارند. (تاریخ بیهقی ص 294). در منشور، این پادشاه زاده را خوارزمشاه نبشتند و لقب نهادند. (تاریخ بیهقی ص 361).
نشگفت کز او من زمن شدستم
زیرا که مر او را لقب زمان است.
ناصرخسرو.
بر لذت بهیمی چون فتنه گشته ای
بس کرده ای بدانکه حکیمت بود لقب.
ناصرخسرو.
وگر کریم شود آرزوت نام و لقب
کریم وارث فعل کرام باید کرد.
ناصرخسرو.
چه چیز است، چیزی است این کز شرف
رسولش لقب داد سحر حلال.
ناصرخسرو.
کی شود زندان تاری مر ترا بستان خوش
گرچه زندان را به دستانها کنی بستان لقب.
ناصرخسرو.
از دم خصمانت چون اشک حسام افسرده گشت
اشک را گوهر لقب دادند بر روی حسام.
امیرمعزی.
جود ترا لقب ننهم آفتاب و بحر
کز بحر ننگ دارد و از آفتاب عار.
امیرمعزی.
لقب تو چه سود صدر اجل
چون اجل هست سوی تو نگران.
ادیب صابر.
و چون هیچ دستاربند را لقب نبود، ابوالقاسم عباد را که عالم شیعی بود صاحب کافی نوشتندی و در آن هنگام که ابوبکر باقلانی را لقب نبود محمد نعام حارثی را شیخ مفید گفتندی. (النقض ص 45).
رزق جستن به حیله شیطانی است
شیطنت را لقب حیل منهید.
خاقانی.
نام و القاب ملک با لقب و نام ملوک
لعل با سنگ و صفا با کدرآمیخته اند.
خاقانی.
روز جوهرنام و شب عنبرلقب
پیش صفه ش خادم آسا دیده ام.
خاقانی.
مه حلقه به گوش تو نمی زیبد
دُر حلقه به گوش تو لقب دارد.
خاقانی.
دوشم لقبی دادی کمتر سگ کوی خود
من کیستم از عالم تا این خطرم بخشی.
خاقانی.
تانام آن زمین شد هم سد آب حیوان
القاب سیف دین شد هم خضر و هم سکندر.
خاقانی.
ادریس قضابینش و عیسی روان بخش
داده لقبش در دو هنر واضع القاب.
خاقانی.
در خطبه ٔ کرم لقبش صدر عالم است
برمهر ملک صدر مظفر نکوتر است.
خاقانی.
و اسباب دولت و قدرت و جاه و حشمت او زیادت میشد تا او را امیرالامراء المؤید من السماء لقب دادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
این گروه ارچه آدمی نسبند
همه دیوان آدمی لقبند.
نظامی.
گرچه بر روی رقعه ٔ شطرنج
لقب چوب پاره ای شاه است.
سیف اسفرنگ.
مرا مپرس که چونی به هر لقب که تو خوانی.
سعدی.
منیر سوخته دل را لقب سمندر کن
که بوالهوس نسزد این خطاب رنگین را.
ملا ابوالبرکات منیر.
یافت چو اورا لقب مهر سپهر سخن
هر غزلش را قدر عقد ثریا نوشت.
ملاطغرا.
دو آتش ز نرگس گرفته لقب
به ریحان تر لیفه اش هم نسب.
ملاطغرا.
لقاعه و تلقاعه؛ لقب نهنده مردم را. (منتهی الارب). ذبیح اﷲ؛ لقب اسماعیل. صدیق، لقب ابوبکر. ذومره؛ لقب جبرئیل (ع). اعجب جاهلا؛ لقب مردی. (منتهی الارب). تأبطّ شراً؛ لقب شاعری از عرب. (تاج العروس). هندوشاه در تجارب السلف آرد:... عرب را القاب رسم نبوده است و وقتی که خواستندی تعظیم کسی کنند و مخاطبه نام او بر زبان برانند کنیه ٔ او بگفتندی اما القاب، آیین سلاطین عجم است، مثل بنی بویه و بنی سلجوق، چه هرگاه مثل امثله ٔ ایشان به حضرت خلافت می آوردند القاب بسیار نوشته خلفا آن را مستحسن میدانستند و ایشان نیز بر همان قاعده بنوشتند، اما عدول از لقبی به لقبی به جهت آن کردند که نامها متفاوت است، نام هست که از نامی بهتر است. قال (ص) خیرالاسماء ما عبد و حمد و شک نیست که محمود و نصیر و سعید نیکوتر از کلیب و نمیر و ذویب است و کنیه ها نیز متفاوت است... و همچنین القاب نیز متفاوت است یا به حسب معانی یا به حسب عذوبت الفاظ یا به حسب فخامت، یعنی بزرگی یا به حسب کثرت و قلت استعمال و شک نیست که نصیرالدین و مؤیدالدین و عون الدین و عضدالدین و معزالدین بزرگتر است از نجم الدین و شمس الدین و کرزالدین و تاج الدین، هم از روی معنی و هم از روی لفظ. اما از روی معنی جهت آنکه نصیر و عضد و معزّ و ما اشبهها وزراء را مناسب تر است از دیگر القاب و امااز جهت لفظ به ذوق می توان دانست که حروف این القاب و ترکیب آن خوشتر است از حروف نجم و کرز و تاج و این معنی را جز به ذوق ادراک نتوان کرد چنانکه در علم معانی [و] بیان گویند. بناء علی هذه القاعده، خلفا چون خواستندی که کسی را بزرگ گردانند و مراتب عالی بخشند هیچ دقیقه از دقایق اجلال و تعظیم فرونمی گذاشتندتا حدّی که بر در سرای جای ایستادن اسب آن کس هم معین می گردانیدند و اگر لقب او مناسب منصب و بزرگی نمی بود از برای تعظیم لقبی معین می کردند نیکوتر از اوّل و گویی این نوع تصرفی است که اگر کسی بنده ٔ خرد نام او را تغییر کند و می شاید که این نوع را مطلقا به ارادت مغیر نسبت کنند بی ترجیحی از روی معنی یا از روی لفظ، پس تغییر القاب را دو سبب باشد و هر دو نیکوست. (تجارب السلف صص 349-350). صاحب سیاستنامه آرد: دیگر القاب بسیار شده است و هرچه بسیار شود قدرش نبود و خطرش نماند همه ٔ پادشاهان و خلفا در لقب تنگ مخاطبه بوده اند که از ناموسهای مملکت، یعنی نگاه داشتن القاب و مراتب و اندازه ٔ هر کس است چون لقب مرد بازاری و دهقانی همان باشد که لقب عمیدی هیچ فرقی نبود میان وضیع و شریف و محل معروف و مجهول یکی باشد و چون لقب عالم و جاهل یکی باشد تمیز نماند و این در مملکت روا نباشد و همچنین لقب امرا و ترکان حسام الدوله و سیف الدوله و امین الدوله و مانند این بوده است و لقب خواجگان و عمیدان و متصرفان عمیدالدوله و ظهیرالملک وقوام الملک و مانند این و اکنون تمیز برخاست و ترکان لقب خواجگان بر خویشتن می نهند و خواجگان لقب ترکان و به عیب نمی دارند و همیشه لقب عزیز بوده است، حکایت: چون سلطان محمود به سلطانی بنشست از امیرالمؤمنین القادرباﷲ لقب خواست. او را یمین الدوله لقب داد و چون محمود ولایت نیمروز گرفت و خراسان و هندوستان تا سومنات و جمله ٔ عراق [را] گرفت خلیفه را رسول فرستاد با هدیه و خدمت بسیار و از او زیادت القاب خواست اجابت نکرد و گویند ده بار رسول فرستاد و سود نداشت... و خاقان سمرقند را سه لقب داده بود: ظهیرالدوله و معین خلیفهاﷲ و ملک الشرق و الصین، و محمود را از آن غیرت همی آمد. دیگر بار رسول فرستاد که من همه ولایت کفر بگشادم و به نام تو شمشیر میزنم و خاقان را که نشانده ٔ من است سه لقب داده ای و مرا یک لقب با چندین خدمت. جواب آمد که لقب تشریفی باشد مرد را که بدان شرف او بیفزاید و معروف شود و تو خود شریفی و معروف، ترا خود لقبی تمام است، اما خاقان کم دانش است و ترک و نادان، التماس او از برای این وفا کردیم... تو ازهر دانشی آگاهی و به ما نزدیکی و نیت ما نیکوتر از آن است در حق تو که می پنداری... محمود چون این سخن بشنید برنجید. در خانه ٔ وی زنی بود ترک زاده و نویسنده و زبان دان و اغلب وقت در سرای محمود آمدی و با محمود سخن و طیبت گفتی و خواندی. روزی پیش محمود نشسته بود و طیبتی همی کرد، محمود گفت: هرچند که جهد میکنم تا خلیفه لقب من بیفزاید فایده نمی دارد و خاقان که رعیت من است چندین لقب دارد... (الی آخر الحکایه) با این همه هواخواهی و خدمتهای پسندیده و کوشش محمود، او را امین المله زیادت کردند و تا محمود زیست او را یمین الدوله و امین المله لقب بود و امروز کمتر کسی را اگر ده لقب کمتر نویسند خشم گیرد و بیازارد و سامانیان که چندین سال پادشاه بودند هر یکی را یک لقب بود.نوح را شاهنشاه خواندند و پدرش را امیر سدید و جدّش را امیر حمید و اسماعیل بن احمد را امیر عادل... و لقب قضاه و ائمه و علماء چنین بوده است: مجدالدین، شرف الاسلام، سیف السنه، زین الشریعه، فخرالعلماء و مانند این از برای آنکه کنیت اسلام و سنت و علم و شریعت به علماء تعلق دارد و هرکه او نه عالم باشد و این لقبها بر خویشتن نهد، پادشاه باید که او را مالش دهد و رخصت ندهد... و همچنین سپهسالاران و امرا و مقطعان را به دوله بازخوانده اند، چون: سیف الدوله و حسام الدوله و ظهیرالدوله و مانند این، و عمیدان و متصرفان را به ملک لقب دهند، چون: شرف الملک و عمیدالملک و نظام الملک و کمال الملک. و عادت نرفته بود که امیرترک لقب خواجگان بر خود نهد یا خواجگان لقب اکابر سپاه و ترکان بر خود نهند و بعد از روزگار... آلب ارسلان... قاعده ها بگشت و تمیز برخاست و لقبها درآمیخته شد و کمتر کسی بزرگتر لقبی میخواست به او میدادند تا لقب خوار شد واز بویهیان که در عراق از ایشان بزرگتر نبود لقب ایشان عضدالدوله و رکن الدوله و وزیرانشان را لقب استادجلیل و استاد خطیر و از همه وزراء فاضلتر و بزرگتر صاحب عباد لقبش صاحب کافی الکفاه بود و لقب وزیر سلطان محمود غزنوی شمس الکفاه و پیش از این در لقب ملوک دنیا و دین نبود امیرالمؤمنین المقتدی بامراﷲ در القاب سلطان ملکشاه رحمه اﷲ معز الدنیا و الدین درآورده بود. بعد از وفات او سنت گشت برکیارق را رکن الدنیا والدین و محمود را ناصر الدنیا و الدین و اسماعیل رامحیی الدنیا و الدین و سلطان محمد را غیاث الدنیا والدین و زنان ملوک را هم این لقب الدنیا و الدّین نویسند و این زینت و ترتیب در القاب ابنای ملوک درفزود و ایشان را این لقب سزاست از جهت آنکه مصلحت دین ودنیا در مصلحت ایشان بازبسته است و جمال ملک و دولت در بقای پادشاه متصل است. این عجب است که کمتر شاگرد یا عامل ترک یا غلامی که از او بدمذهب تر نیست و دین و ملک را از او هزار فساد و خلل است خویشتن را معین الدین و تاج الدین و مانند این لقب کرده اند... پیش ازاین گفته آمد که لقب دین و اسلام و دولت در چهار گروه رواست: یکی پادشاه و یکی وزیر و یکی عالم و چهارم امیری که پیوسته به غزا مشغول باشد و نصرت اسلام کند و بیرون از این هرکه لقب دین و اسلام در لقب خویش آرد، او را مالش دهند تا دیگران عبرت گیرند. غرض از لقب آن است که تا مرد را بدان لقب بشناسند به مثل در مجلسی یا در مجمعی که صد کس نشسته باشند در آن جمله ده تن را محمد نام باشد، یکی آواز دهد که یا محمد، هر ده محمد را آواز باید داد و لبیک باید گفت که هر کسی چنان پندارد که نام او میبرند. چون یکی را مختص لقب کنند و یکی را موافق و یکی را کامل و یکی را سدید ویکی را رشید و مانند این چون به لقبش بخوانند در وقت بداند که او را میخوانند و گذشته از وزیر و طغرائی و مستوفی و عارض سلطان و عمید بغداد و عمید خراسان نباید که هیچ کس را در لقب «الملک » گویند الا لقب بی «الملک »، چون: خواجه رشید و مختص و سدید و نجیب و استاد امین و استاد خطیر و تکین و مانند این تا درجه ومرتبت مهتر و کهتر و خرد و بزرگ و خاص از عام پیدا شود و رونق دیوان بر جای باشد. چون مملکت را استقامتی بود بزودی پدیدار آید پادشاهان عادل و بیداردل بی تفحص کارها نکنند و رسم و آئین سلف پرسند و کتب خوانند و کارها به ترتیب نیکو فرمایند و لقبها به قاعده ٔخویش بازبرند و سنت محدث برگیرند بر رای قوی و فرمان روا و شمشیر تیز.

فرهنگ فارسی هوشیار

قبرس

یونانی تازی گشته مس ناب

عربی به فارسی

لقب

نام خانوادگی , کنیه , لقب , عنوان , لقب دادن

فارسی به عربی

لقب

اضافه، صفه، علامه، عنوان، کنیه، لقب

تعبیر خواب

لقب

به شما یک لقب می دهند: ۱- سود فراوانی از کارتان نصیب شما می شود ۲- اطرافیان درباره شما پرگوئی می کنند
شما به یکنفر لقب می دهید: یک هدیه دریافت خواهید کرد
از یک لقب چشم پوشی میکنید: اعتبار و احترام خود را از دست می دهید.
- کتاب سرزمین رویاها

معادل ابجد

لقب قبرس

494

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری