معنی لفت

لفت
معادل ابجد

لفت در معادل ابجد

لفت
  • 510
حل جدول

لفت در حل جدول

لغت نامه دهخدا

لفت در لغت نامه دهخدا

  • لفت. [ل ِ] (ع اِ) شلغم. شلم. شلجم. (اختیارات بدیعی). سلجم. (تذکره ٔ ضریر انطاکی). در آشوری لایتو و آرامی لاپتا و لاپتی:
    لفت بخورد و کرم درد گرفتم شکم
    سربکشیدم دو دم مست شدم ناگهان.
    لبیبی.
    ابوریحان آرد در صیدنه: لفت، «ری » گوید: که شلغم را به تازی لفت گویند و معلوم نیست که آن عربی است یا نه به سریانی او را لفتا و به یونانی غلفولیدن و به هندی کنکلو گویند و خواص او در حرف شین گفته شد. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان). توضیح بیشتر ...
  • لفت. [ل ِ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی. (منتهی الارب). یقال: لفت الشی ٔ؛ ای مثله. (مهذب الاسماء). || جانب کرانه ٔ چیزی. || بار. یقال: لِفْتُه ُ معه، ای شقه و لفتاه، ای شقاه. و یقال: لاتلتفت لفت فلان، ای لاینتظر الیه. || گاو. || زن گول. || شرم شیر ماده. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
  • لفت. [ل ِ / ل َ] (اِخ) پشته ای است میان مکه ومدینه یا مکانی است بین آن دو. (از معجم البلدان). توضیح بیشتر ...
  • لفت. [ل َ] (ع مص) درنوشتن و پیچیدن چیزی را. منه حدیث حذیقه ان ّ من اقراء الناس للقرآن منافقاً لایدع منه واواً و لا الفاً الایلفته بلسانه کمایلفت البقره الحلی بلسانها. (منتهی الارب). پیچانیدن چیزی. (تاج المصادر) (زوزنی). || بازکردن پوست از درخت. || پر بر تیر چسبانیدن به هر طور که اتفاق افتاد. || زدن و پروا نداشتن که به که رسد. || روی گردانیدن از کسی. || از رای و اراده ٔ وی بگردانیدن. یقال: لفته عنه. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

لفت در فرهنگ عمید

  • * لفت دادن
    * لفت دادن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] کاری را بیهوده طول و تفصیل دادن،
    * لفت‌ولیس: (اسم مصدر) [عامیانه، مجاز] کاسه‌لیسی و ریزه‌خواری از مال کسی، دله‌دزدی،. توضیح بیشتر ...
  • شلغم،
فرهنگ فارسی هوشیار

لفت در فرهنگ فارسی هوشیار

  • چپدستی آرامی تازی گشته گاو ماده، نیمه ی چیزی، کناره ی چیزی، زن گول، شلخم ‎ در نوشتن، پیچیدن، پوست کندن از درخت، پر چسبانیدن بر تیر، روی گرداندن. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه