معنی لرزان
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(لَ) (ق.) لرزنده، در حال لرزیدن.
فرهنگ عمید
لرزنده،
(قید) درحال لرزیدن، لرزلرزان: یکی مشت زد نیز بر گردنش / کزآن مشت برگشت لرزان تنش (فردوسی: ۱/۳۳۶ حاشیه)،
حل جدول
مرتعش
مترادف و متضاد زبان فارسی
لرزنده، لغزان، مرتعش
فارسی به انگلیسی
Fluttery, Quaky, Quavery, Rocky, Shaky, Shivery, Tipsy, Tottery, Trembly, Tremulous, Unsteady, Vibrant, Waverer, Wobbly
فارسی به عربی
غیر مستقر، مرتجف
فرهنگ فارسی هوشیار
در حال لرزیدن، لرزنده
معادل ابجد
288